برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فصل ۴ سریال بانشی| جنون بیپایان با شخصیتهای سادومازوخیست بانشی
منتشر شده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
فصل ۴ سریال بانشی، در واقع آخرین فصلش هست و سالهای تقریبا قابل توجهی از انتشارش گذشته و به نظر هم نمیاد که سازندههاش قصد ساختن ادامهشو داشته باشن.
این سریال، هنوز هم جزو کارای محبوب به حساب میاد؛ چون علاوه بر جذابیت اروتیک و اکشن، خیلی خوش ساخته و کارگردانی حماقتآمیزی نداره. من فصل اول و دومو دوست داشتم؛ ولی رفته رفته، سطح خشونت کار، خیلی زیاد شد و سازندهها عمدا سراغ طراحی تصاویر خشونت آمیز، بازسازی پروندههای قتل بسیار سادیستی و روشای شکنجهی عجیب و غریب رفتن تا مخاطب خودشونو تحت تاثیر قرار بدن. این اتفاقی هست که توی خیلی از سریالا میوفته و حتی یه الگوی رایج توی مجموعه فیلمهای سینمایی اکشنه. مخاطب از سیر تکراری خوشش نمیاد و سازنده هم همیشه یه ایدهی سرراست رو توی جیبش داره.
فصل ۴ بانشی، خشونت و صحنههای خون و خونریزی و شکنجهی زیادی داره و فکر نمیکنم مناسب افرادی باشه که علاقهای به دیدن کارای ترسناک ندارن.
هوود تقلبی بعد از نزدیک ۲ سال، مجبور میشه که از غار خودش بیرون بیاد و با کلی ریش و پشم، جلوی دوربین ظاهر میشه. بانشی همیشه آبستن کلی تراژدی و اتفاقات سادیستیه و هوود متوجه میشه که بله، دوباره یکی از معشوقای خودشو از دست داده.
فصل ۴، با یه قلاب خوب دیگه هم شروع میشه و اون پروندهی جوب هست. هکر چینی، انتهای فصل قبلی ربوده میشه و بیننده رو کنجکاو میکنه که کجا رفته؟ هوود و اعضای گروه، تلاش میکنن تا جوب رو پیدا کنن و توی این راه، صحنههای خشونت آمیز جدیدی خلق میشه.
اصلا قابل انکار نیست که ساخت صحنههای اکشن و جنگ و خونریزی، نیاز به یه مهارت خاصی داره و هر کسی از عهدهاش بر نمیاد؛ بحث اینه که همچین صحنههایی دارن با چه هدفی درست میشن. خیلی از کارای خشن و اکشنی که این روزا درست میشن، هیچ نگاه انتقادی و سازندهای نسبت به اخلاقیات و انسانیت ندارن و داستانشون نه تنها پیام جالبی رو منتقل نمیکنه بلکه به یه سری ایدهی ویروسی دامن میزنه.
مثلا الان توی سریال بانشی، چند تا شخصیت میبینید که واقعا دغدغهای فراتر از مسائل خونوادگی داشته باشن؟ گاهی یه سری نابهنجاریهای اجتماعی، روی مخ آنا یا هوود میره؛ ولی هر دوی این شخصیتا افراد ضد اجتماع به حساب میان و صرفا نسبت به مسائلی واکنش نشون میدن که حس دلسوزی رو درونشون بیدار کنه. خوده هود الان سبب آسیب و قتل افراد زیادی شده و بعضا این کارو کرده تا بتونه دروغای خودشو پنهان نگه داره.
آنا هم همینطوره و صرفا به هوای اینکه باید خرج زندگیشو دربیاره، وارد پروژهی دزدی میشه و جون خودش و بقیه رو به خطر میندازه. کاری که باعث شد جوب گیر بیوفته و اینقدر عذاب بکشه، نتیجهی یکی از یاغیگریهای این گروه بود.
جوب، وابستگی عاطفی و خونوادگی نداره اما به اندازهی خودش خودخواه هست و میتونه به راحتی آدم بکشه. به طور مثال وقتی چشمش به پسر هوود واقعی افتاد، گفت: چرا نمیکشیمش تا از دستش راحت شیم؟ حتی چند بارم این پیشنهادو داد و همیشه دنبال یه پول درست و حسابی برای ساختن کسب و کار خودش و خوش گذرونی بود.
شخصیتای بانشی، کارای خانمانبرانداز بزرگی انجام میدن اما به هیچ عنوان نمیشه اونا رو شخصیتهایی با جهانبینی جالب در نظر گرفت. اونا حتی ملیگرا هم نیستن چه برسه که جهانوطنی باشن؛ صرفا توی قلمرو فردیت و خودخواهی یا نهایتا خونواده یا ارتباط عاشقانهی خودشون گیر افتادن و سر همین حساب و کتابا هم دست به کارای بعضا جنونآسایی میزنن.
دیدن رنج و بدبختی آدما بدون داشتن یه نگاه انتقادی و سازنده، در نظرم صرفا آدمو نسبت به رنج کشیدن خودش و بقیه بیاحساس و بیمسئولیت میکنه. کارای اکشن میتونن جالب و سرگرمکننده باشن ولی هدف اینکه بیایم یه خون و خونریزی گسترده و بدوی رو ببینیم که هیشکی این وسط دنبال بهبود وضعیت جامعه نیست، چه فایده و معنایی داره جز اینکه تمایلات سادومازوخیستی ما رو به روش مخربی ارضا میکنه؟
توی فصل چهارم، قشنگ به آدم ثابت میشه که وضعیت جامعهی بانشی یه وضعیت شرمآوره و کارشون به جایی رسیده که یکی مثل پراکتور، اینقدر قدرت گرفته که تونسته بدون هیچ رقیبی، مدیریت شهرو به دست بگیره. یعنی هیشکی این وسط و حتی از قدرتای بالاتر و مناطق اطراف هم سعی نکرده که جرم و جنایت درون این شهر رو مدیریت کنه و همه چیز داره به کام آدمای نابهنجار پیش میره. بیننده هم انگار فقط با میل و اشتیاقش به دیدن خشونت و خونریزی هست که به جلو کشیده میشه و نه چیز دیگه. رویکردای انتقادی هیچ کدوم از شخصیتا، منجمله هوود و آنا، هیچ تغییر خاصی نکرده و میشه گفت که حتی تبدیل به موجودات ناامید، بی تفاوتتر و رقت انگیزتری شدن.
شاید یک جمعبندی
ربکا رو میشه پررنگترین و البته تراژیکترین شخصیت این فصل در نظر گرفت. اون در ابتدای فصل، به سرانجام خودش میرسه. ربکایی که با شجاعت زیادی جلوی خونوادهی سختگیر خودش ایستاد و حتی رفتارای کنترلگر داییش رو مدیریت کرد، نتونست راه خودش رو در دنیای بیرون پیدا کنه و به قتل رسید.
ربکا واقعا آدم بدجنسی نبود و این سریال، طی چهار فصل، خیلی خوب نشون میده که اتفاقات زندگی، چطور ربکا رو فرسوده کرده. نه که این دختر نمیتونست بیشتر از این مقاومت کنه و با چیزایی که داره بهش تحمیل میشه بجنگه؛ بحث اینه که با توجه به اتمسفر اطرافش، تا همینجا هم ازش انتظار نمیرفت.
بهترین الگوی ربکا، هوود بود و اشتیاق و علاقهاش نسبت به این مرد هم تا آخر حفظ شد و حتی توی کالبد شکافی هم مشخص شد که از هوود حامله است. ربکا به شکل جنون آسایی خودشو درگیر داستانایی کرد که خودشم میدونست چقدر خطرناکه و میتونه باعث مرگش بشه ولی هم آسیبای روانیای که تجربه کرده بود و هم کینه و نفرت زیادی که از دیگران داشت، باعث شد که از رفتارای ضداجتماع، برای سرگرم کردن خودش استفاده کنه.
ربکا یه خلاصه از دنیای بانشی و حتی خیلی از آدما در دنیای واقعیه. فرقی نمیکنه چه سیستم کنترل قدرتمندی بالای سر یه جامعه باشه یا چقدر رفاه و امکانات و آزادیهای مختلف رو به ارث برده باشن؛ وقتی یه جمعیت خاص، مجبورن خودخواهی و تبعیضو تحمل کنن و باهاشون رفتارای غیر انسانی میشه، همین جمعیت شروع میکنن به تکثیر افراد نابهنجار و کم کم نمیذارن که حاشیهی امن چندانی برای بقیه باقی بمونه.