ناتیفیکیشن‌ها رو فعال کن!

برای دریافت ناتیفیکیشن‌های مربوط به آخرین فیلم‌ها و آپدیت‌های جدید آن‌ها، کافی است دسترسی به اطلاعیه‌ها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر می‌مونی!

نقد و بررسی فصل اول کارآگاه حقیقی

نقد و بررسی فصل اول کارآگاه حقیقی

نقد و بررسی فصل اول کارآگاه حقیقی

منتشر شده در تاریخ ۲ فروردین ۱۴۰۴

0 بازدید

نقد و بررسی فصل اول کارآگاه حقیقی

نقد و بررسی فصل اول کارآگاه حقیقی
سریال کارآگاه حقیقی رو میشه یکی از تحسین برانگیز‌ترین سریالای دهه‌ی اخیر دونست. فصل اول این سریال، در سال 2014 منتشر شد و این اواخر هم داره فصل چهارمش منتشر میشه اما شاید بشه گفت که هیچ کدوم به اندازه‌ی فصل اول، جذابیت و کاریزما ندارن.

توی فصل اول، ما یکی مثل متئو مک کانهی رو داریم که به خوبی، فصلای مختلفی از زندگی یه کارآگاه مالیخولیایی و بدبین رو به تصویر میکشه. اون اینقدر این نقش رو خوب بازی کرده که هنوزم که هنوزه، دیالوگاش و تصاویر و گیفاش، جزو محتواهای رایج فضای مجازیه. ممکنه تصویرش توی دوره‌ی میانسالی با موهای بلند و مشوش و سبیل خسته‌شو توی پروفایل خیلی‌ها دیده باشید.
متئو در نقش راستین کوهل، به دنبال کشف نادیده‌ها، ناشنیده‌ها و ناگفته‌هایی هست که آدما با بی‌تفاوتی از کنارشون گذشتن. این کشفیات، کمک میکنه تا نه‌تنها پرونده‌های ناتمام و مرموز رو به پایان برسونه بلکه نوعی تغییر اجتماعی رو به بار بیاره. اون توجه افراد مختلفی رو به خودش جلب میکنه و به سیستم قضایی، بابت بی‌تفاوتیش نسبت به برخی از انواع جرم و جنایت، تلنگر میزنه.

کوهل فرد مسئولیت پذیریه و نمی‌تونه مثل دیگران، خودشو به رویای آمریکایی دلخوش کنه. اون میدونه که بی‌تفاوتی آدما در مقابل کاری که می‌دونن درسته، تا چه اندازه می‌تونه جرم و جنایت رو بازتولید کنه و این حقیقت رو با تلاش پیگیر و تا پای جون، به اثبات می‌رسونه.

هشدار: ادامه‌ی این مطلب می‌تونه محتوای فصل یک رو لو بده.
تاثیر کارای کوهل رو میشه در تصمیمات و تاثیرپذیری همکارش یعنی مارتین هارت دید. هارت یه بورژوای آمریکایی به شدت رقت انگیزه که با تمام شعارا و حرفای به ظاهر زیبایی که میزنه، یه رزومه‌ی خیلی بد رو از خودش به جا میذاره. موفقیت کاری خودشو تا حد زیادی مدیون نبوغ و هوش کوهل هست و زندگی شخصیتشو هم با دروغ و خیانت، خراب میکنه. اون به هیچ عنوان در نظر بچه‌ها و همسرش آدم محبوبی باقی نمی‌مونه تا زمانی که کوهل رو باور میکنه و بهش کمک میکنه تا پرونده‌ی قتلی که سال‌ها بسته شده، دوباره به جریان بیوفته و به نتیجه‌ی روشنی برسه.
کوهل، اینقدر در ابتدای فصل و حتی تا قسمت آخر، آدم بدبین و سرخورده‌ای هست که با خودت فکر میکنی قراره با یه پایان غم انگیز و ناراحت کننده رو به رو بشیم؛ اما کوهل، تا پای مرگ میره و با یه رویکرد بسیار روشن، به زندگی برمیگرده. اون به نبرد کلاسیکی که بین روشنایی و نور وجود داره اشاره میکنه و به دوستش مارتین میگه که انگار بالاخره روشنایی داره به تاریکی، غلبه میکنه.

دنیای اطراف کوهل، تغییر چندانی نکرده، بلکه خودش هست که به یه دست آورد جدید رسیده و به جامعه‌ی اطرافش ثابت کرده که اگه بخوان نسبت به ظلم و جنایت‌هایی که داره صورت میگیره، بی‌تفاوت بمونن؛ مجبور میشن چه تراژدی‌هایی رو تحمل کنن.
پرونده‌ی قتلی که در جریان این فصل، بررسی میشه، به شدت هولناک و تاریکه و ریشه در باورای باستانی شیطان پرستی داره. باور‌هایی که با رسیدن به دنیای امروز و ترکیب شدن با زندگی مدرن، می‌تونن توصیفی از جنون و وضعیت روانی افرادی باشن که به جرم و جنایت، اعتیاد دارن.
قاتل، به نظر میرسه که از نیروی زندگی و روح قربانیای خودش تغذیه میکنه و نمی‌تونه از الگوهای سالم، تغذیه کنه. مثل خیلی از پرونده‌های جنایت و قتل سنگین دیگه، اینجا هم با قاتلی طرف هستیم که کوله باری از تروما رو به دوش میکشه.

با این وجود، روایت خوب و زاویه‌ی دید کوهل به این اتفاقات، به‌سختی بیننده رو قانع میکنه تا همه‌ی تقصیرا رو گردن افراد شیطان‌پرست بندازه. تمام جامعه‌ی امریکایی، در به وجود اومدن همچین جنایتی دست داشتن. کوهل بارها از سطح همدلی پایین و چسبیدن آدما به کارای ظاهر بینانه و بی‌معنی، شکایت میکنه؛ اما هر چه بیشتر این حرفا رو به زبون میاره، بیشتر هم از اطرافیانش طرد میشه و اونو مقصر میبینن.
در نتیجه، سرشو پایین میندازه و به کارش مشغول میشه. اون در ادامه، نه صرفا به کمک حرف، بلکه با کار عملی، نشون میده که چه دنیای تاریکی در حاشیه‌ی این رویای آمریکایی، در حال نفس کشیدنه.


حتی در پایان هم مارتین به کوهل میگه که ما لزوما همه‌ی اون افرادی که توی ویدیوی فرقه‌ی شیطان پرستی بودن رو نگرفتیم. یعنی هر دو خوب می‌دونن که این افراد هم جامعه‌ی خودشون رو دارن و می‌تونن به راحتی، حتی بیشتر از افراد درون اون ویدیو بشن و خودشون رو بازتولید کنن. این فقط یه کینه‌ی شخصی و جنون فردی نیست؛ مثل خیلی از خرده فرهنگ‌های دیگه یا باورای ویروسی رایج در جامعه، فرهنگ‌های تاریک و جنون زده‌ای وجود دارن که حتی فرهنگ عمومی غالب هم قادر به پذیرشش نیست.

اگه فرهنگ عمومی نمی‌تونه رشد این افراد رو مهار کنه یا حتی نحوه‌ی جنایت و بقاشون رو ببینه، به این دلیله که فرهنگ عمومی، دچار ضعف و مشکلات زیادی هست. اگه امثال کوهل نباشن، کیه که بخواد مسئولیت‌پذیری نشون بده و جلوی کار همچین فرقه‌هایی رو بگیره؟
کوهل، خوده رنج کشیدن رو نشونه‌ای از وجود مشکل میدونه و رنج رو به عنوان فرم نرمال زندگی نمیپذیره؛ حتی با اینکه خودش سال‌ها در سرخوردگی و ناراحتی میگذرونه اما نمی‌تونه در مقابل رنج کشیدن بقیه سکوت کنه و بی‌تفاوت باشه. این مشخصا تصویر یه فرد همدل و مسئولیت‌پذیره.

کوهل به عنوان یک آواتار
کوهل فقط یه شخصیت مرموز که خوب سیگار میکشه و راجب تاریک بودن جامعه حرف میزنه نیست؛ ولی طبق معمول، بیشتر به همین ویژگی‌هاش معروف شده و خوراک آدمایی هست که دوست دارن صبح تا شب غر بزنن و خودشونو قربانی زندگی جلوه بدن. اتفاقا کوهل، خیلی کم پیش میومد که شروع کنه به غر زدن، و در نظر اطرافیانش، به عنوان یه فرد منزوی و مرموز شناخته شده بود. اون بیشتر وقتش رو صرف کارش میکرد و بر خلاف ماهایی که صرفا عکسشو برای پروفایلمون میذاریم، در برابر اتفاقات درون جامعه، مسئولیت‌پذیر بود. اون نسبت به تعهدات خودش و پیدا کردن حقیقت و مبارزه با شرارت، جسارت قابل توجهی داشت. حتی این سریال، از دیدگاه‌های تاریکی که کوهل در ابتدا داشت، حمایت نمیکنه و این شخصیت، کم کم تغییر میکنه و طی مبارزات خودش، تبدیل به موجود بسیار متفاوتی میشه.

جمع‌بندی
تاریک بودن و سرخوردگی، لازمه‌ی ساخت یه شخصیت کاریزماتیک نیست. این یه واقعیته که سرخوردگی و پوچ انگاری، بخصوص در تولیدات آمریکایی، تبدیل به یه موضوع محبوب و سرگرم کننده شده؛ ولی کوهل با خیلی از این شخصیت‌هایی که هر روز بازتولید میشن فرق داره و در پایان، تبدیل به ستایش کننده‌ی سرخوردگی نمیشه.
این سریال، فوق العاده خوش‌ساخته و نماهای پر جزئیات و هنری‌ای رو به تصویر میکشه و در ترکیب با موسیقی و بازی فوق العاده‌ی نقش اولش، میشه اونو به راحتی، جزو تحسین برانگیزترین سریالای یکی دو دهه‌ی اخیر، در نظر گرفت.