بر اساس رمان پرفروش نیال ویلیامز ساخته شده است. نیکولاس و ایزابل برای یکدیگر آفریده شده‌اند، اما چگونه می‌توانند این را بفهمند؟ در حالی‌که ارواح، سرنوشت و نیروی خالص عشق واقعی آن‌ها را به‌سوی هم می‌کشند، زندگی نیز در تلاش است آن‌ها را از هم جدا کند...

در سال ۱۹۹۹، یک مأمور بازنشسته دادگستری فدرال آرژانتین به نام بنیامین اسپوزیتو تصمیم می‌گیرد رمانی بر اساس یک پرونده قدیمی و بسته بنویسد. آن پرونده مربوط به تجاوز و قتل وحشیانه لیلیانا کولوتو است. اسپوزیتو، همکارش پابلو ساندووال، و رئیس جدید اداره، ایرنه منندز-هیستینگز، به‌شدت تحت تأثیر این پرونده قرار گرفته بودند. علی‌رغم وجود دو مظنون رسمی، اسپوزیتو و ساندووال به این نتیجه می‌رسند که قاتل واقعی، ایزیدورو گومز است. اسپوزیتو برای نوشتن رمان و رسیدن به نوعی رهایی روانی، دوباره به سراغ پرونده می‌رود و تلاش می‌کند با ایرنه و دیگر افراد درگیر گفتگو کند. اما گومز همچنان فراری است و معلوم نیست زنده است یا مرده. در نهایت اسپوزیتو درمی‌یابد که "اشتیاق" نیرویی است که در انسان تغییر نمی‌کند.

جیا یو‌یویی، فردی میانسال که در سراسر زندگی‌اش سخت‌کوش و صرفه‌جو بوده، پس از تشخیص تومور مغزی و مهلت تنها ده‌ روز زندگی، خانه قدیمی خود را می‌فروشد و دوستان قدیمی‌اش را که سال‌ها پیش در خانه خانوادگی زندگی می‌کردند، گرد هم می‌آورد. آن‌ها تصمیم می‌گیرند در این ده روز آخر، بدون محدودیت خرج کنند و زندگی را جشن بگیرند—امّا در این مسیر هر کدام با واقعیت‌های ناتمام زندگی‌شان مواجه می‌شوند

چارلی، زیست‌شناس دریایی بازنشسته و نجات‌یافته از حمله کوسه، به همراه دوست‌دخترش کَز و دوستشان بنی، تلاش می‌کنند کسب‌وکار کوچک پرواز دریایی خود را حفظ کنند. وقتی زوجی ثروتمند به نام‌های جوجی و میشل آن‌ها را برای سفری به یک جزیره دورافتاده استخدام می‌کنند، همه‌چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه هواپیما در ساحل صخره‌ای به نام "ریف جهنم" فرود می‌آید و فاجعه رخ می‌دهد. حالا این گروه در یک قایق بادی کوچک با منابع محدود، سرگردان در میان آب‌های تاریک و عمیق اقیانوس هستند. اما آن‌ها تنها نیستند: یک کوسه سفید غول‌پیکر و بی‌رحم آن‌ها را زیر نظر دارد. آیا آن‌ها می‌توانند از چنگال مرگبار این شکارچی بی‌همتا فرار کنند؟

این فیلم بر اساس داستان واقعی پدری از یک شهر کوچک و طبقه کارگر ساخته شده که برای مبارزه با قلدری علیه همجنس‌گرایان، پیاده‌روی در سراسر ایالات متحده را آغاز می‌کند؛ اما در این مسیر متوجه می‌شود که در حال از دست دادن ارتباط واقعی با پسرش در خانه است.

«فینلی»، نوازنده‌ی بااستعداد ویولن، در مسیر سفرش برای یک ترم تحصیلی در یک روستای ساحلی کوچک در ایرلند، با «بکت»، یک ستاره جوان و مشهور سینما آشنا می‌شود. رابطه‌ای عاشقانه و غیرمنتظره میان آن‌ها شکل می‌گیرد؛ بکت باعث می‌شود فینلی از پوسته خود خارج شود و فینلی نیز او را تشویق می‌کند تا مسئولیت آینده‌اش را به دست بگیرد. اما فشارهای شهرت و زندگی بکت، رابطه‌شان را تهدید می‌کند.

در دو سال گذشته، لوسی و ادریان بی‌نتیجه تلاش کرده‌اند که باردار شوند. آن‌ها با یک پزشک باروری تماس می‌گیرند که استاد قدیمی ادریان است. پس از درمان، لوسی باردار سه قلو می‌شود. برای جلوگیری از عوارض هنگام زایمان، او باید انتخاب کند که کدام یک از دو پسر دوقلو یا دختر را نگه دارد. پزشک توصیه می‌کند پسران را نگه دارد و ادریان هم موافق است، اما لوسی دختر را انتخاب می‌کند. آیا می‌توان به پزشک اعتماد کرد؟ اضطراب و نگرانی آغاز می‌شود.

در سال ۴۸ قبل از میلاد، ژولیوس سزار (سر رکس هریسون) از فارسالیا تا مصر به دنبال پومپی می‌رود. فرعون بطلمیوس سیزدهم (ریچارد آسلین)، که پس از خلع خواهر بزرگ‌ترش کلئوپاترا هفتم (دیمه الیزابت تیلور) اکنون فرمانروای عالی است، تلاش می‌کند با ارائه سر پومپی به سزار که توسط فرماندارانش پوتینوس (گرگوار آسلان) و آخیل‌لاس (جان دوست) آورده شده است، دل سزار را به دست آورد. برای جلب حمایت سزار از برادرش، کلئوپاترا خود را در قالیچه‌ای مخفی می‌کند که آپولودوروس (چزاره دانووا)، خدمتکارش، آن را به سزار هدیه می‌دهد. رومی بلافاصله مجذوب او می‌شود. بطلمیوس را تبعید می‌کند و کلئوپاترا را به‌عنوان تنها فرمانروای مصر اعلام و او را به عنوان معشوقه‌اش می‌گیرد. فرزندی به نام سزارون (لوریز لودی) از این اتحاد متولد می‌شود. سزار باید به ایتالیا بازگردد. اگرچه در هنگام برگزاری جشنی باشکوه برای ملکه در رم، به‌طور کوتاه با کلئوپاترا دیدار می‌کند، اما به زودی ترور می‌شود و کلئوپاترا به مصر بازمی‌گردد. چند سال بعد، وقتی مارک آنتونی (ریچارد برتون)، شاگرد سزار، کلئوپاترا را بر عرشه بارج مجلل او در تاروس می‌بیند، مجذوبش می‌شود و هم معشوقه و هم متحد نظامی‌اش می‌گردد. با وجود این رابطه، آنتونی برای تقویت موقعیت خود در رم، با اکتاویای (ژان مارش)، خواهر بلندپرواز اکتاویان (رودی مک‌دوال) ازدواج می‌کند. این ازدواج هیچ‌کدام را راضی نمی‌کند. کلئوپاترا خشمگین می‌شود و آنتونی که از همسر رومی‌اش خسته شده، به مصر بازمی‌گردد. در آنجا رابطه‌اش را با کلئوپاترا به نمایش می‌گذارد و در یک مراسم رسمی با او ازدواج می‌کند. اکتاویان با اطلاع از ضعف آنتونی، به نیروهای او در آکتیوم حمله کرده و آن‌ها را شکست می‌دهد. کلئوپاترا که نگران است، ناوگان خود را عقب می‌کشد و به آرامگاه خود پناه می‌برد.

یک دانشجوی آمریکایی که بورسیه رودز را دریافت کرده و به دانشگاه آکسفورد آمده، به طور غیرمنتظره‌ای عاشق دستیار آموزشی می‌شود که با بیماری‌ای سخت دست‌و‌پنجه نرم می‌کند.

گروهی از شکارچیان ثروتمند برای شرکت در یک بازی مرگبار به جزیره‌ای دورافتاده می‌روند؛ بازی‌ای که در آن طعمه، انسان است. جیمز مالون (با بازی بروس ویلیس)، پلیس سابقی که به اشتباه به حبس ابد محکوم شده، برای به‌دست‌آوردن آزادی، پیشنهاد شرکت در این بازی را می‌پذیرد. اما او به‌جای قربانی بودن، به شکارچی بدل می‌شود و با تله‌گذاری و جنگ روانی، جهنمی برای شکارچیان ایجاد می‌کند. این فیلم اقتباسی آزاد از داستان کلاسیک "خطرناک‌ترین شکار" است.