بر اساس رمان تحسین‌شده کالین هریسون با نام "Manhattan Nocturne" (یک کتاب برجسته سال از نظر نیویورک تایمز)، MANHATTAN NIGHT داستان پورتر رن (آدریان برودی) را روایت می‌کند، نویسنده‌ای در یکی از تابلویدهای نیویورک که علاقه‌مند به رسوایی‌ها است. در کار خود، او قتل، تراژدی و هر چیزی که به عنوان حقیقت شناخته می‌شود را به فروش می‌رساند. در خانه، او یک مرد خانواده ایده‌آل است که به همسر دوست‌داشتنی‌اش (جنیفر بیلز) وفادار است. اما وقتی یک غریبه وسوسه‌انگیز (ایوان استراهوفسکی) از او می‌خواهد که در مورد قتل حل‌نشده شوهر فیلم‌سازش سایمون (کمبل اسکات) تحقیق کند، او نمی‌تواند مقاومت کند. در این نسخه مدرن از فیلم نوآر کلاسیک، ما پورتر را دنبال می‌کنیم که به یک پرونده پیچیده از وسواس جنسی و باج‌گیری کشیده می‌شود – پرونده‌ای که تهدیدی جدی برای شغل، ازدواج و زندگی اوست. MANHATTAN NIGHT در تاریخ 20 مه 2016 توسط Lionsgate Premiere در سینماها و به صورت On Demand منتشر خواهد شد. این فیلم توسط Lionsgate Premiere، Grindstone Entertainment Group و 13 Films با همکاری Sparkle Roll Media Corporation و Big Indie Pictures، با تولید Fable House، Untravelled Worlds و DeCubellis Films عرضه می‌شود.

شش سال پیش از رویدادهای آخرالزمانی فیلم Army of the Dead (2021)، سباستین، کارمند خجالتی یک بانک کوچک، زندگی‌ای یکنواخت و آرام را در حالی می‌گذراند که ویروسی ناشناخته در لاس‌وگاس در حال شیوع است. او که شیفته قفل‌ها و گاوصندوق‌هاست و در یوتیوب فعالیت دارد، فرصتی طلایی پیدا می‌کند تا استعداد خود را به نمایش بگذارد؛ وقتی که زن مرموزی به نام گوئندولین از او می‌خواهد در انجام سرقتی تاریخی کمک کند: باز کردن چهار گاوصندوق نفوذناپذیر با الهام از آثار واگنر. اما همزمان با آغاز این ماموریت پرهیجان در سراسر اروپا، مأمور سرسخت اینترپل، دلاکروآ، آن‌ها را تعقیب می‌کند و اوضاع در شهر گناه (لاس‌وگاس) نیز رو به وخامت می‌رود. حالا، در شرایطی غیرممکن، سباستین قرار است افسانه شود... آیا این مرد کم‌اعتماد به نفس می‌تواند به اسطوره‌ای بدل شود؟

فیلم که توسط پل شریدر نوشته و کارگردانی شده، داستان ویلیام تل (با بازی اسکار آیزاک) را دنبال می‌کند؛ قمارباز و سرباز سابقی که تلاش دارد یک جوان خشمگین و آسیب‌پذیر را که در پی انتقام از دشمن مشترک گذشته‌شان است، اصلاح کند. ویلیام فقط می‌خواهد در آرامش کارت بازی کند. اما زندگی منظم و خلوتش در مسیر کازینوها زمانی به هم می‌ریزد که "سیرک" سر راهش قرار می‌گیرد؛ جوانی که قصد دارد انتقام سختی از یک سرهنگ بازنشسته ارتش بگیرد. ویلیام در رابطه با این پسر فرصتی برای رستگاری می‌بیند. با کمک مالی زنی مرموز به نام "لا لیندا"، آن‌ها راهی سفر کازینویی می‌شوند و در نهایت تصمیم می‌گیرند در مسابقات جهانی پوکر در لاس‌وگاس شرکت کنند. اما کنترل سیرک کار ساده‌ای نیست و به‌تدریج ویلیام را به سوی تاریکی گذشته‌اش بازمی‌گرداند.

در زمان حال، سال‌ها پس از تخریب آخرین برج‌های کابری، آنتونی و شریک زندگی‌اش به یک آپارتمان در کابری نوسازی‌شده نقل مکان می‌کنند. برخوردی اتفاقی با یک پیرمرد، آنتونی را با داستان واقعی پشت افسانه "کندی‌من" آشنا می‌کند. او که مشتاق است این جزئیات تاریک و هولناک را به‌عنوان الهام تازه‌ای برای نقاشی‌هایش به کار بگیرد، ناخواسته دری به گذشته‌ای پیچیده باز می‌کند، گذشته‌ای که به تدریج عقل او را به چالش می‌کشد و موجی وحشتناک از خشونت را آزاد می‌سازد.

آرون فالک، مأمور فدرال، پس از بیست سال غیبت به زادگاهش بازمی‌گردد تا در مراسم خاکسپاری دوست دوران کودکی‌اش، لوک، شرکت کند. لوک که گفته می‌شود قبل از اینکه جان خود را بگیرد، همسر و فرزندش را کشته است، به عنوان یک قربانی از دیوانگی‌ای که جامعه را پس از بیش از یک دهه خشکسالی فرا گرفته، شناخته می‌شود. زمانی که فالک با بی‌میلی موافقت می‌کند که باقی بماند و تحقیقات را آغاز کند، زخم قدیمی دیگری برای او باز می‌شود - مرگ الی دیکن 17 ساله. فالک شروع به مشکوک شدن به این می‌کند که این دو جرم که سال‌ها از هم فاصله دارند، ممکن است به هم مرتبط باشند. در حالی که او تلاش می‌کند نه تنها بی‌گناهی لوک بلکه بی‌گناهی خود را ثابت کند، خود را در مقابل تعصبات جامعه و خشم نهفته آن‌ها که از ترس در دل دارند، می‌یابد.

خواهر و برادری به نام گرتل و هانسل در روستایی با مادرشان زندگی می‌کنند. زمانی که شرایط سخت می‌شود و گرتل نمی‌تواند کاری پیدا کند، مادرشان آن‌ها را مجبور می‌کند تا خودشان برای زنده ماندن تلاش کنند. آن‌ها بدون لباس و تدارکات به دل جنگلی تاریک می‌زنند و در نهایت به خانه‌ای می‌رسند که بوی غذای خوشی از آن می‌آید. تصمیم می‌گیرند مدتی در آن‌جا بمانند و تحت مراقبت پیرزنی ساکن آن خانه قرار بگیرند. اما وقتی از خستگی رهایی می‌یابند، متوجه چیزهای عجیبی می‌شوند که ممکن است مانع خروج سالم آن‌ها از آن خانه شود.

ریچارد رمزی، وکیل مدافعی با تجربه (با بازی کیانو ریوز)، پرونده‌ای شخصی را می‌پذیرد؛ او به دوست بیوه‌اش، لورتا لسیتر (رنه زلوگر) قول داده که پسرش مایک را از زندان نجات دهد. مایک متهم به قتل پدرش شده و در ابتدا نیز به جرمش اعتراف می‌کند. اما در جریان دادگاه، شواهدی وحشتناک درباره شخصیت واقعی بون لسیتر (جیم بلوشی) فاش می‌شود. در حالی‌که رمزی سعی می‌کند از این شواهد برای تبرئه موکلش استفاده کند، همکار تازه‌اش، جانل (گوگو امباتا-را)، سعی دارد حقیقت را از لایه‌های پنهان ماجرا بیرون بکشد؛ و به‌زودی درمی‌یابد که حقیقت کامل، چیزی است که فقط او قادر به کشف آن است.

هانا فیبر، آتش‌نشان جسور و ماجراجویی که در یک برج دیدبانی در دل طبیعت مونتانا زندگی می‌کند، هنوز با احساس گناه ناشی از اشتباه مرگبار گذشته‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کند. در حالی‌که با زخم‌های روانی‌اش درگیر است، با پسربچه‌ای به نام کانر روبه‌رو می‌شود؛ پسر یک حسابرس قانونی به نام اوون کسرلی که اکنون توسط دو قاتل حرفه‌ای تحت تعقیب است. هانا باید با استفاده از مهارت‌های بقا و جسارتش، از جان کانر محافظت کند و مانع قاتلانی شود که برای پاک کردن رد خود، حتی جنگل را به آتش می‌کشند. آیا هانا و کانر می‌توانند از چنگ کسانی که مرگ‌شان را می‌خواهند بگریزند؟

در تابستان سوزان سال ۲۰۱۱، در مرکز پرهیاهوی مادرید و در حالی‌که پاپ قرار است به‌زودی از شهر بازدید کند، متروپلیس در تب‌وتاب و هیجان فرو رفته و هزاران زائر به سمت پایتخت سرازیر می‌شوند. اما در دل این جنب‌وجوش، اتفاقی تاریک در حال وقوع است: مجموعه‌ای از قتل‌های زنجیره‌ای با ماهیتی جنسی درست زیر نظر پلیس انجام می‌شود، بدون آن‌که کسی بخواهد این رسوایی را علنی کند. در چنین شرایطی، دو کارآگاه به نام‌های لوئیس ولارده باهوش و عجیب‌وغریب و خاویر آلفارو تندمزاج و سرکش، مأمور می‌شوند تا این قاتل سریالی سادیست و دقیق را در نهایت محرمانگی شناسایی کنند. اما برای دستگیری یک قاتل، ابتدا باید با شیاطین درونی خود روبرو شد.

آنا فاکس، روان‌شناس کودک افسرده و دارو مصرف‌کن، در انکار و دور از واقعیت، نزدیک به ده ماه است که خود را در خانه تاریک و خالی‌اش در منهتن حبس کرده؛ جدا از همسر و دختر هشت‌ساله‌اش. در حالی که با آگورافوبیا (ترس از فضاهای باز) و حملات شدید اضطرابی دست‌وپنجه نرم می‌کند، خانواده‌ای به نام راسل در خانه روبه‌رویی ساکن می‌شوند. آنا، با کنجکاوی، برای فرار از مشکلات خود تصمیم می‌گیرد از پنجره به زندگی آن‌ها نگاه کند. اما یک شب، تنش بالا می‌گیرد، چاقویی در نور کم برق می‌زند، و خیلی زود، کسی کشته می‌شود. آیا آنا شاهد صحنه‌ای واقعی از خشونت خانگی خون‌آلود بوده یا ذهن آشفته‌اش در حال بازی با اوست؟