در سال ۱۹۸۱، ویرجینیا والخو، خبرنگار و مجری مشهور کلمبیایی، به مهمانی افراد برجسته در مزرعه پابلو اسکوبار دعوت می‌شود؛ مردی از طبقه پایین که با قاچاق مواد مخدر به ثروت و قدرت رسید و همراه دوستانش تبدیل به نسل جدید ثروتمندان کشور شد. ویرجینیا که جذب کاریزمای او شده، وارد رابطه عاشقانه‌ای پرشور با اسکوبار می‌شود، اگرچه او متأهل است و همسرش ماریا ویکتوریا است. در طول دهه ۸۰، اسکوبار با تلاش برای بهبود شرایط زندگی فقرا در مدئین و ورود به سیاست کلمبیا مشهور می‌شود، اما ویرجینیا کم‌کم پی می‌برد که اسکوبار امپراتوری جنایت در کلمبیا را کنترل می‌کند و مواد مخدر خود را به سراسر آمریکا می‌رساند. این باعث می‌شود مأمور DEA به نام شپرد به کسب‌وکار اسکوبار و همچنین ویرجینیا علاقه‌مند شود و با او تماس بگیرد تا راهی برای متوقف کردن اسکوبار پیدا کند. با اتحاد رئیس‌جمهور بلیساریو بتانکور با آمریکا برای توقف اسکوبار و استرداد او به خارج از کلمبیا، اسکوبار جنگی را در کشور شروع می‌کند تا تمام دشمنانش، سیاسی و غیرسیاسی، را از بین ببرد و عطش خون و جاه‌طلبی‌اش برای حکمرانی را آشکار کند. ویرجینیا که می‌بیند حرفه و اعتبارش توسط اسکوبار نابود شده است، با موقعیتی بحرانی روبرو می‌شود: یا توسط اسکوبار یا دشمنانش کشته شود یا خودش را نجات دهد و با کمک شپرد اسکوبار را متوقف کند.

در خرداد ۱۳۹۹ (می ۲۰۲۰)، یک تقابل تنش‌آمیز بین کلانتر یک شهر کوچک و شهردار، جرقه‌ای را ایجاد می‌کند که همسایه را علیه همسایه می‌شوراند، درست در ددینگتون، نیو مکزیکو (شهر داستانی)

سوفی اونیل به شرق تگزاس نقل‌مکان می‌کند و مجذوب جذابیت‌های اجتماعی مارگو می‌شود. زندگی او به‌زودی درگیر وسواس، وسوسه و قتل می‌گردد.» لیست جوایز:

در یک سرزمین بایر و آلوده به زامبی‌ها در استرالیا، سرباز رایس زندگی‌اش را وقف پیدا کردن و دستگیری بازماندگان برای جراح کل کرده است تا شاید درمانی پیدا شود.

این پیش‌درآمد سریال Outlander بر زندگی و آشنایی والدین جیمی فرایزر، یعنی برایان فرایزر و الن مک‌کنزی، و همچنین والدین کلر بوچامپ، هنری بوچامپ و جولیا موریستون تمرکز دارد.

آلودگی سمی به شکل حباب‌هایی در کشتی‌ای منتظر دریافت اجازه پهلو گرفتن در اودسا است. فرانک مارتین کاری را در مارسی رد می‌کند و آن را به دوستی ارجاع می‌دهد. کمی بعد، آن دوست که از تیراندازی زخمی شده، با ماشین به داخل اتاق نشیمن فرانک می‌خورد و می‌میرد و زنی جوان در صندلی عقب است. کارفرمای مرد مرده ظاهر می‌شود، فرانک را مجبور می‌کند کار را قبول کند، دستبندی به دستش می‌بندد که اگر بیش از ۷۵ فوت (حدود ۲۳ متر) از ماشینش دور شود منفجر می‌شود، و فرانک را همراه زن جوان و صندوقی پر از چیزی به سمت شرق می‌فرستد. او والنتینا است که تقریباً حرف نمی‌زند. آیا فرانک می‌تواند بفهمد چه خبر است، بسته را تحویل دهد و زنده بماند؟ و کشتی چه ارتباطی با این ماجرا دارد؟

در آخر هفته جشن مجردی، رومان به همراه برادرش آلبرت و دوستانشان به سفری کوهستانی در طبیعت می‌روند. وقتی گروه صدای تیراندازی را از نزدیکی می‌شنوند، آن را به شکارچیان جنگل نسبت می‌دهند. اما به زودی متوجه می‌شوند که خودشان شکارچی مرموزی شده‌اند و باید برای بقا به شدت تلاش کنند.

فیلم سقوط ده روز پایانی زندگی آدولف هیتلر را از روز تولد ۵۶ سالگی‌اش در ۲۰ آوریل ۱۹۴۵ تا خودکشی او در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ به تصویر می‌کشد. این فیلم با به‌کارگیری چندین شخصیت، هرج و مرج کشور در حال فروپاشی را به نمایش می‌گذارد؛ از هیتلر و اطرافیانش در پناهگاه زیرزمین‌های برلین تا سربازان و غیرنظامیانی که در حالی که ارتش شوروی شهر را نابود می‌کرد، می‌جنگیدند و کشته می‌شدند. این فیلم در سال ۲۰۰۵ برای بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان در اسکار نامزد شد.

این فیلم که الهام گرفته از داستان معروف دهه ۱۹۹۰ میلادی دی‌سی از جف لوب و تیم سیل است، با یک قتل وحشیانه در هالووین آغاز می‌شود که باعث می‌شود محافظ جوان گاتهام، بتمن، با تنها دو نیروی قانون پاک این شهر (کاپیتان پلیس جیمز گوردن و دادستان منطقه هاروی دنت) پیمانی ببندد تا «رومن»، رئیس خانواده جنایی قدرتمند فالکون، را سرنگون کنند. اما وقتی قتل‌های بیشتری در روزهای شکرگزاری و کریسمس اتفاق می‌افتد، مشخص می‌شود که این فقط خشونت معمولی باندها نیست، بلکه آن‌ها با یک قاتل سریالی مواجه هستند که هویت او با هر سرنخ متناقضی سخت‌تر قابل تشخیص می‌شود. کمتر پرونده‌ای ذهن‌های بزرگترین کارآگاه جهان را به چالش کشیده است مانند معمای قاتل تعطیلات.

یک تنها و کم‌حرف (با بازی نیک کیج) وقتی ماشینش خراب می‌شود، در شهری دورافتاده گیر می‌افتد. او توانایی پرداخت هزینه تعمیرات را ندارد و قبول می‌کند یک شب را صرف تمیز کردن ویلِی واندرلند، یک مرکز تفریحی خانوادگی متروکه، کند. اما این مکان اسرار تاریکی دارد که «سرایدار» به زودی آن‌ها را کشف می‌کند. او خود را در داخل ویلِی گیر افتاده می‌یابد و در نبردی حماسی با عروسک‌های انیماترونیک تسخیر شده که در سالن‌ها پرسه می‌زنند، قرار می‌گیرد. برای بقا، باید یکی‌یکی با آن‌ها مبارزه کند.