یک مادر مجرد که دو فرزند دارد، یک هتل تسخیرشده را اداره می‌کند؛ در این کار روح برادرِ مرحومش به او کمک می‌کند—روحی که باور دارد آن‌ها با وجود وضعیت ماورایی‌اش هم می‌توانند ایده‌های خلاقانه و ناب داشته باشند.

استیوی و برادر کوچکش، الیوت، وارد منظره‌ای کاملاً عجیب و غیرواقعی از رویاهای خود می‌شوند تا از ساندمن بخواهند که به آن‌ها خانواده‌ای کامل عطا کند.

مجموعه‌ای از انیمیشن‌های کوتاه از سراسر جهان که اسطوره‌شناسی «جنگ ستارگان» را از دیدگاه‌های فرهنگی گوناگون به تصویر می‌کشند و آن را جشن می‌گیرند.

«هیزبین هتل» داستان چارلی، شاهزاده‌ی جهنم است که به دنبال هدفی ظاهراً غیرممکن است: بازپروری شیاطین برای کاهش مسالمت‌آمیز جمعیت بیش از حد قلمرو خود. او یک هتل افتتاح می‌کند به این امید که مراجعانش «چک‌اوت» کرده و به بهشت بروند. در حالی که اکثر اهالی جهنم به هدفش می‌خندند، شریک وفادار او واگی و اولین آزمودنی‌اش، ستاره‌ی فیلم‌های بزرگسال، انجل داست، کنار او می‌مانند. وقتی موجود قدرتمندی به نام «رادیو دیمون» با چارلی تماس می‌گیرد تا در تلاش‌هایش کمک کند، رویای دیوانه‌وار او فرصتی برای تبدیل شدن به واقعیت پیدا می‌کند.

وقتی پدر «شیکی» کشته می‌شود، او متوجه می‌شود که در رگ‌هایش خون شیاطین جریان دارد و وارد جنگی پنهانی میان شیاطین و قهرمانان می‌شود.

قبل از اینکه به «آدم‌های بد» تبدیل شوند، آن‌ها فقط مجرمانی بودند که به دنبال شهرت بودند. ولف رهبری گروهشان را برعهده دارد و سرقت‌های جسورانه‌ای انجام می‌دهد تا در لیست بدترین‌های شبانه اخبار ۶ قرار بگیرند، اما واقعاً بد بودن چندان استعداد آن‌ها نیست.

از کار در مزرعه خسته شده، گوسفند خاصی به نام «شان» تصمیم می‌گیرد با گله‌اش و سگ مزرعه، «بیتزر»، وارد یک «برنامه فرار موقت» شود. اما پس از حادثه‌ای غیرمنتظره، همه آن‌ها سر از شهر بزرگی درمی‌آورند که در آن کشاورز دچار فراموشی می‌شود — اتفاقی که می‌تواند زندگی آرام مزرعه را برای همیشه تغییر دهد. حالا شان و دوستانش باید نقشه‌ای بریزند تا حافظه‌ی کشاورز را بازگردانده و دوباره به خانه برگردند، ولی مأمور سرسخت کنترل حیوانات به نام «ترامپر» سر راهشان قرار می‌گیرد.

در جهانی پر از ابرقهرمانان، «سایتاما» قهرمانی منحصربه‌فرد است که می‌تواند هر دشمنی را تنها با یک مشت شکست دهد. اما در دنیایی که پر از قهرمان است، زندگی او تهی و بی‌هدف شده است — کسی برایش احترامی قائل نیست، نسبت به همه‌چیز بی‌تفاوت است و بیشتر اوقات احساس می‌کند قهرمان بودنش هیچ معنایی ندارد... و از همه بدتر، در اثر تمرینات شدید تمام موهایش را از دست داده است. این داستان ماجراجویی‌های یک قهرمان معمولی اما خارق‌العاده است.

داستان در سال ۱۹۴۷ جریان دارد؛ زمانی که «شرلوک هولمز» پس از سال‌ها بازنشستگی در روستایی آرام در ساسکس همراه با خدمتکارش و پسر خردسال او زندگی می‌کند. اما گذشته آرام نمی‌ماند — او دوباره درگیر پرونده‌ای می‌شود که سی سال پیش حل‌نشده باقی مانده بود. حافظه‌ی هولمز دیگر مانند گذشته نیست و تنها تکه‌هایی از آن پرونده را به یاد می‌آورد: رویارویی با شوهری خشمگین و پیوندی پنهان با همسر زیبا اما ناپایدار او.

جنگی میان «استادان» و «خادمان» برای دستیابی به «جام مقدس» در جریان است. هر استاد می‌تواند تنها یک خادم را احضار کند و وظیفه‌ی آن‌ها نابودی سایر خادمان است — یا با شکست دادنشان، یا با کشتن استاد آن‌ها. هنگامی که تنها یک استاد یا خادم باقی بماند، جام مقدس به او اعطا می‌شود و هر آرزویی که در دل دارد، برآورده خواهد شد.