«THE BAD BATCH» داستان آرلن (واترهاوس) را دنبال می‌کند که پس از رها شدن در بیابانی واقع در تگزاس که از تمدن جدا شده، تلاش می‌کند از این سرزمین بی‌رحم جان سالم به در ببرد. او در این مسیر توسط گروهی آدم‌خوار وحشی به رهبری مرد مرموزی به نام «میامی من» (موموآ) اسیر می‌شود. آرلن که زندگی‌اش در خطر است، راهی «دِ دریم» (ریوز) می‌شود. با سازگار شدن با زندگی در «بد بچ»، آرلن می‌فهمد که خوب یا بد بودن بیشتر بستگی دارد به اینکه چه کسی در کنار شما ایستاده است.

بنیاد میراث دریایی، کشتی اندورِنس متعلق به شکلتون را که در سال ۱۹۱۵ در نزدیکی قطب جنوب غرق شده بود، پیدا می‌کند. شکلتون و ۲۷ نفر از خدمه‌اش پس از غرق شدن کشتی، سفری باورنکردنی را تا جزیرهٔ ساوت جورجیا پشت سر می‌گذارند تا کمک پیدا کنند؛ سفری که اوج تاب‌آوری، ارادهٔ انسانی و مبارزه با طبیعت بی‌رحم را به نمایش می‌گذارد.

نویسنده‌ای به نام اگی ویگز که در سوگ از دست دادن پسرش به سر می‌برد، با کشف راز همسایه‌اش، نایل شلدون، و ناپدید شدن همسرش و فعالیت‌های مشکوک او، هدف و انگیزه‌ای تازه در زندگی پیدا می‌کند.

نیروهای افغان در جریان سقوط کابل و تسلط طالبان، مسئولیت محافظت از سفارت فرانسه را بر عهده دارند. آن‌ها مأمور می‌شوند در میان هرج‌ومرج، ۵۰۰ نفر را به فرودگاه منتقل کنند. این گروه در حالی که شهر در حال فروپاشی است، با خطرات مرگبار روبه‌رو می‌شوند و برای فرارِ ناامیدانه از کابل تلاش می‌کنند.

دو زن تا مرز فروپاشی رانده می‌شوند؛ در برابر واقعیتی بی‌گریز قرار می‌گیرند که آن‌ها را وادار می‌کند قتل را تنها راه رهایی خود بدانند.

کیم، دختر هفده‌ساله‌ای است که مایه‌ی افتخار و شادی پدرش، برایان میلز، به شمار می‌آید. برایان مأمور بازنشسته‌ی سازمان سیا است که برای نزدیک بودن به دخترش به کالیفرنیا نقل مکان کرده است. کیم با مادرش، لنور، و ناپدری ثروتمندش، استوارت، زندگی می‌کند. او پدر محتاطش را قانع می‌کند که اجازه دهد همراه دوستش آماندا به پاریس سفر کند. پس از رسیدن به پاریس، آن دو با مردی غریبه به نام پیتر هم‌سفر تاکسی می‌شوند و آماندا بی‌احتیاطی کرده و فاش می‌کند که آنها در پاریس تنها هستند. با استفاده از همین اطلاعات، گروهی از قاچاقچیان انسان اهل آلبانی، دختران را می‌ربایند. کیم تنها فرصت کوتاهی پیدا می‌کند تا با پدرش تماس بگیرد و اطلاعاتی به او بدهد. برایان موفق می‌شود لحظه‌ای با یکی از آدم‌ربایان صحبت کند و به او هشدار می‌دهد که اگر دخترش آزاد نشود، تک‌تکشان را خواهد کشت. آدم‌ربا تنها با طعنه می‌گوید: «موفق باشی.» برایان میلز، مصمم و بی‌درنگ، عازم پاریس می‌شود تا دخترش و دوستش را از چنگال آدم‌ربایان نجات دهد.

«ته‌جونگ» مردی آرام و خوش‌رفتار است که به ناحق به جرم هولناکی زندانی می‌شود. او خیلی زود درمی‌یابد که فردی مرموز به نام «یو‌هان» نقشه‌ی سقوطش را طراحی کرده است. حالا با شعله‌ور شدن آتش انتقام در دلش، ته‌جونگ تصمیم می‌گیرد یو‌هان را تاوان‌کار کند.

یک خلافکار کاریزماتیک، در حالی که از دست پلیس فرار می‌کند، در فضای پنهانی یک فروشگاه اسباب‌بازی مخفی می‌شود. او در آن‌جا هویت تازه‌ای برای خود می‌سازد و با یکی از کارمندان فروشگاه وارد رابطه‌ای می‌شود — رابطه‌ای به همان اندازه غیرمنتظره که خطرناک.

زندگی «موسی» را دنبال می‌کند؛ از روزهایی که او مطرود و قاتل بود تا زمانی که به پیامبر و رهایی‌بخش قوم عبرانی از ستم مصریان تبدیل شد.

«ایندیا استوکر» (میا واسیکووسکا) هرگز آمادگی از دست دادن پدر و بهترین دوستش، «ریچارد» (درموت مالرونی)، را در یک تصادف غم‌انگیز نداشت. آرامش عمارت خانوادگی‌شان در دل جنگل و سکوت شهر کوچک‌شان ناگهان با این حادثه مرموز — و با ورود غیرمنتظره‌ی عمویش «چارلی» (متیو گود)، که تا آن زمان حتی از وجودش خبر نداشت — بر هم می‌خورد. وقتی چارلی به همراه ایندیا و مادر احساسی و ناپایدارش، «اوی» (نیکول کیدمن)، در خانه ساکن می‌شود، ایندیا گمان می‌کند خلأیی که مرگ پدرش بر جای گذاشته، بالاخره با نزدیک‌ترین خویشاوند او پر شده است. اما خیلی زود به عموی مرموز و جذابش مشکوک می‌شود — با این حال، به جای وحشت یا خشم، روزبه‌روز شیفته‌تر از قبل به او جذب می‌شود.