لزیا، یک نوجوان، توسط مردی به ویلایی برده می‌شود؛ جایی که پدر فراری‌اش و همراهانش پنهان شده‌اند. به‌زودی جنگی خونین آغاز می‌شود که به مرگ، تعقیب، و پیوندی عمیق بین پدر و دختر منجر می‌شود.

مثلث عشقی میان یک دختر و دو برادر. داستانی درباره اولین عشق، اولین شکست عشقی و جادوی آن یک تابستان بی‌نظیر.

دکستر مورگان از کما بیدار می‌شود و راهی نیویورک می‌گردد؛ مصمم است پسرش هریسون را پیدا کرده و گذشته‌اش را جبران کند. اما با ورود آنجل باتیستا از اداره پلیس میامی و سوالاتش، دکستر درمی‌یابد که گذشته‌ تاریکش با سرعت به سراغش برگشته و گریزی از آن نیست.

Luke Ellis که والدینش کشته شده‌اند، در اتاقی بیدار می‌شود که دقیقاً مشابه اتاق خودش است—اما بدون پنجره. هنگامی که در را باز می‌کند، با چندین درب دیگر روبرو می‌شود که پشت هرکدام کودکانی جا خوش کرده‌اند؛ این کودکان دقیقاً همان‌طور به مؤسسه آمده‌اند که لوک آمد: ربوده شده و به این مرکز منتقل شده‌اند.

دو سال پس از موج خشونت‌آمیز M3GAN، خالق او، جمّا، تصمیم می‌گیرد نسخه بهبودیافته و مرموزش را دوباره فعال کند تا در برابر آمیلیا، سلاح پیشرفته نظامی که توسط یک پیمانکار دفاعی ساخته شده و فناوری M3GAN را سرقت کرده، ایستادگی کند.

مادیا و خانواده‌اش در مراسم ازدواج عجولانه تیفانی در باهاما شرکت می‌کنند. اما تنش‌ها زمانی بالا می‌گیرد که تیفانی نسبت به نامزدش، زاویِر، دچار تردید می‌شود و رفتار عجیب مادرش نیز باعث بروز شک و تردیدهایی درباره مشروعیت این ازدواج می‌گردد.

آلیس (با بازی Keke Palmer) برده‌ای در مزرعه‌ای دورافتاده در جورجیا است که تحت سلطه ارباب خشن و روان‌پریشی به نام پال (Jonny Lee Miller) زندگی می‌کند. پس از درگیری خشونت‌آمیزی با پال، از طریق جنگل فرار می‌کند و ناگهان با صحنه‌ای عجیب روبه‌رو می‌شود: یک بزرگراه. آلیس خیلی زود متوجه می‌شود که سال واقعی، ۱۹۷۳ است، نه قرن نوزدهم. او توسط یک فعال سیاسی سرخورده به نام فرانک (با بازی Common) نجات می‌یابد و به‌تدریج با حقایقی تلخ درباره دروغ‌هایی که او را در بردگی نگه داشته بودند روبه‌رو می‌شود. این فیلم، بر اساس رویدادهای واقعی، داستانی مدرن از قدرت‌یابی سیاه‌پوستان در دوران پس از جنبش حقوق مدنی است.

یک مأمور سازمان سیا پس از آن‌که به‌عنوان مقصر مرگ یک بازجویی شناخته می‌شود، هدف یک عملیات ربایش قرار می‌گیرد. او باید در برابر کسانی که زمانی همکارش بودند، مبارزه کند تا بی‌گناهی‌اش را اثبات کند.

نیت فاستر، نوجوانی ۱۳ ساله از غرب میانه آمریکاست که محبوبیتی ندارد اما رؤیاهای بزرگی در سر دارد: تبدیل شدن به ستاره‌ای بزرگ در تئاتر موزیکال برادوی. با این حال، در مدرسه حتی نمی‌تواند نقش مناسبی بگیرد و در نهایت نقش یک درخت را در گروه کر اجرا می‌کند. او و بهترین دوستش "لیتی"، تصمیم می‌گیرند مخفیانه و بدون اطلاع والدین به نیویورک سفر کنند تا در آزمون بازیگری موزیکال "لیلو و استیچ" شرکت کنند. نیت ممکن است در آستانه تحقق رؤیای عمرش باشد، اما برای رسیدن به آن، باید از موانع خنده‌دار و پرماجرایی عبور کند که هر لحظه می‌تواند آرزویش را نابود کند.

مردی پیشرو در زمانه خود، سیرا نو دو برژراک، با مهارت‌های درخشانش در بازی با کلمات و شمشیرزنی در هر نبردی می‌درخشد. اما او که باور دارد ظاهرش باعث می‌شود شایسته عشق نباشد، هنوز نتوانسته احساساتش را به روکسان، دوست وفادارش، ابراز کند. در حالی‌که روکسان در همان نگاه اول عاشق مردی به نام کریستین شده است.