لوکاس (Lucas)، پسر ۱۴ ساله‌ای که وارد دنیای باندهای خلافکار در واشینگتن دی.سی. شده، مصمم است که اجازه ندهد برادر ۱۰ ساله‌اش همان مسیر خطرناک را طی کند. اما زمانی که یک سرباز کهنه‌کار جنگ افغانستان به محله آن‌ها می‌آید، فرصتی تازه برای تغییر سرنوشتشان پدیدار می‌شود.

داستان درباره‌ی «آنا» (با بازی مگی کیو | Maggie Q) است که در کودکی توسط قاتل افسانه‌ای «مودی» (با بازی ساموئل ال. جکسون | Samuel L. Jackson) نجات پیدا کرده و آموزش دیده است تا به یک قاتل حرفه‌ای تبدیل شود. اما زمانی که مودی که برایش مانند یک پدر بوده، به طرز وحشیانه‌ای کشته می‌شود، آنا سوگند می‌خورد انتقامش را بگیرد. او در این مسیر با یک قاتل مرموز (با بازی مایکل کیتون | Michael Keaton) روبه‌رو می‌شود که رابطه‌ای فراتر از بازی موش و گربه میانشان شکل می‌گیرد. درگیری میان آن‌ها به سرعت مرگبار می‌شود و گذشته‌ی تاریک آنا بار دیگر او را در بر می‌گیرد.

در سال ۱۹۸۱، ویرجینیا والخو، خبرنگار و مجری مشهور کلمبیایی، به مهمانی افراد برجسته در مزرعه پابلو اسکوبار دعوت می‌شود؛ مردی از طبقه پایین که با قاچاق مواد مخدر به ثروت و قدرت رسید و همراه دوستانش تبدیل به نسل جدید ثروتمندان کشور شد. ویرجینیا که جذب کاریزمای او شده، وارد رابطه عاشقانه‌ای پرشور با اسکوبار می‌شود، اگرچه او متأهل است و همسرش ماریا ویکتوریا است. در طول دهه ۸۰، اسکوبار با تلاش برای بهبود شرایط زندگی فقرا در مدئین و ورود به سیاست کلمبیا مشهور می‌شود، اما ویرجینیا کم‌کم پی می‌برد که اسکوبار امپراتوری جنایت در کلمبیا را کنترل می‌کند و مواد مخدر خود را به سراسر آمریکا می‌رساند. این باعث می‌شود مأمور DEA به نام شپرد به کسب‌وکار اسکوبار و همچنین ویرجینیا علاقه‌مند شود و با او تماس بگیرد تا راهی برای متوقف کردن اسکوبار پیدا کند. با اتحاد رئیس‌جمهور بلیساریو بتانکور با آمریکا برای توقف اسکوبار و استرداد او به خارج از کلمبیا، اسکوبار جنگی را در کشور شروع می‌کند تا تمام دشمنانش، سیاسی و غیرسیاسی، را از بین ببرد و عطش خون و جاه‌طلبی‌اش برای حکمرانی را آشکار کند. ویرجینیا که می‌بیند حرفه و اعتبارش توسط اسکوبار نابود شده است، با موقعیتی بحرانی روبرو می‌شود: یا توسط اسکوبار یا دشمنانش کشته شود یا خودش را نجات دهد و با کمک شپرد اسکوبار را متوقف کند.

آرتور بیشاپ، قاتل حرفه‌ای که مرگ خود را جعل کرده بود تا از زندگی سابقش فاصله بگیرد، اکنون در ریودوژانیرو زندگی آرامی دارد. اما فردی که هویت او را می‌داند، سراغش می‌آید و به او می‌گوید که اگر می‌خواهد به این زندگی ادامه دهد، باید سه مأموریت برای شخصی انجام دهد. بیشاپ سعی می‌کند او را قانع کند که اشتباه گرفته است، اما آن‌ها هویت واقعی او را می‌دانند و در صورت عدم همکاری، قصد دارند او را بربایند، اما بیشاپ فرار می‌کند. او به تایلند می‌رود و در یک استراحتگاه که دوستش "می" اداره می‌کند، پناه می‌گیرد. در این بین، زنی به نام جینا که به دنبال کمک پزشکی است، وارد داستان می‌شود. می متوجه کبودی‌های بدن جینا می‌شود و درمی‌یابد که او قربانی خشونت است. وقتی می صدای کتک خوردن جینا را می‌شنود، از بیشاپ می‌خواهد که کمکش کند. بیشاپ مردی که با او بود را می‌کشد و قایقش را آتش می‌زند. اما در این میان، متوجه می‌شود که جینا عکسی از او دارد و نتیجه می‌گیرد که این زن توسط همان فردی که به دنبالش است، فرستاده شده است. پس از مواجهه با جینا، او اعتراف می‌کند که در یک مرکز نگهداری کودکان در کامبوج کار می‌کند و تهدید شده که اگر همکاری نکند، کودکان به خطر خواهند افتاد. در حین انتظار برای مردی که آن‌ها را دنبال می‌کند، بین جینا و بیشاپ رابطه‌ای شکل می‌گیرد. اما وقتی افراد مرد موردنظر از راه می‌رسند، آن‌ها را دستگیر می‌کنند. بیشاپ نزد مردی که به او مأموریت داده بود، برده می‌شود و تهدید می‌شود که اگر این سه مأموریت را انجام ندهد، جینا کشته خواهد شد. بیشاپ چاره‌ای جز پذیرش مأموریت ندارد...