در سرزمین‌های اسرارآمیز پارس، شاهزاده‌ای یاغی و شاهدختی رازآلود در رقابتی نفس‌گیر با نیروهای تاریکی قرار می‌گیرند تا از خنجری باستانی محافظت کنند — هدیه‌ای از سوی خدایان که قادر است «شن‌های زمان» را آزاد کرده، زمان را به عقب بازگرداند و به دارنده‌اش قدرت سلطه بر جهان ببخشد.

در سال ۱۹۹۹، یک مأمور بازنشسته دادگستری فدرال آرژانتین به نام بنیامین اسپوزیتو تصمیم می‌گیرد رمانی بر اساس یک پرونده قدیمی و بسته بنویسد. آن پرونده مربوط به تجاوز و قتل وحشیانه لیلیانا کولوتو است. اسپوزیتو، همکارش پابلو ساندووال، و رئیس جدید اداره، ایرنه منندز-هیستینگز، به‌شدت تحت تأثیر این پرونده قرار گرفته بودند. علی‌رغم وجود دو مظنون رسمی، اسپوزیتو و ساندووال به این نتیجه می‌رسند که قاتل واقعی، ایزیدورو گومز است. اسپوزیتو برای نوشتن رمان و رسیدن به نوعی رهایی روانی، دوباره به سراغ پرونده می‌رود و تلاش می‌کند با ایرنه و دیگر افراد درگیر گفتگو کند. اما گومز همچنان فراری است و معلوم نیست زنده است یا مرده. در نهایت اسپوزیتو درمی‌یابد که "اشتیاق" نیرویی است که در انسان تغییر نمی‌کند.

برای دریافت جایزه‌ای جذاب به مبلغ ۱۰۰۰ دلار در روز، تراویس، یک صلح‌طلب بیکار، تصمیم می‌گیرد در یک آزمایش رفتاری دو هفته‌ای شرکت کند که هدف آن شبیه‌سازی زندگی درون دیوارهای زندان است. اکنون، در یک محیط کنترل‌شده، دو گروه منتخب شامل بیست زندانی و شش نگهبان باید مجموعه‌ای از قوانین ساده را رعایت کنند، در حالی که دوربین‌های پیشرفته کل زندان موقتی را زیر نظر دارند. اما با از دست دادن حقوق مدنی و هویت خود، داوطلبان به زودی وارد یک وضعیت خطرناک و ناپایدار می‌شوند، زیرا نگهبانان سادیست شروع به لذت بردن از اعمال قدرت خود می‌کنند. در این شرایط، تراویس، یا زندانی سرکش شماره ۷۷، باید محدودیت‌های خود را بشناسد. چقدر می‌تواند دوام بیاورد؟

چهار سرباز آمریکایی که در عراق هستند، به مأموریتی فرستاده می‌شوند تا قالب‌هایی را بازیابی کنند که برای چاپ اسکناس‌های صد دلاری استفاده می‌شده‌اند و پیش‌تر با آن‌ها یک میلیارد دلار چاپ شده است. پس از انجام مأموریت و بازگشت به پایگاه، فرمانده‌ی آن‌ها در یک انفجار کشته می‌شود و قالب‌ها توسط یک مأمور دیگر دزدیده می‌شوند. آن‌ها به اشتباه متهم شده، دادگاهی نظامی می‌شوند و به زندان‌های جداگانه فرستاده می‌شوند. شش ماه بعد، رهبر گروه، «هانیبال اسمیت»، توسط یک مأمور مرموز سیا ملاقات می‌شود که به او می‌گوید محل اختفای کسی را می‌داند که قالب‌ها را دزدیده و می‌خواهد هانیبال و گروهش دوباره آن‌ها را پس بگیرند. هانیبال با کمک او فرار می‌کند و سایر اعضای گروه را نیز آزاد می‌کند تا عملیات را آغاز کنند. اما پس از انجام مأموریت، متوجه می‌شوند که آن مأمور سیا چندان قابل اعتماد نیست. در همین حال، یک افسر اطلاعات ارتش که قبلاً با یکی از اعضای تیم ارتباط داشته، آن‌ها را تحت تعقیب قرار می‌دهد.