برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فصل دوم سریال فارگو
منتشر شده در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
0 بازدید
سریال فارگو به عنوان یک الزام جهت سرگرم شدن یا یک کار خونوادگی، میتونه انتخاب خوبی باشه و تونسته در طولانی مدت، بقای خودش رو با تکیه به همین ویژگی های همه پسند، تا حد زیادی حفظ کنه.
این سریال مثل کبریت بی خطره و چندان پیش نمیاد که هنجاری رو موضوع خودش قرار بده که ممکنه برای مخاطباش، ناخوش آیند باشه. عمدتا به سمت تایید و تحسین بخش های خاص فرهنگ آمریکایی میره و در بعضی مواقع، میشه گفت که بیش از حد درگیر فرهنگ کلیسایی میشه و حتی به دروغ هایی که این فرهنگ برای قدرت بخشیدن به کلیسا ایجاد کرده هم دامن میزنه.
سریال با وجود خشونت و طنز سیاه، هیچ وقت به طور جدی ساختارهای قدرت یا هنجارهای فرهنگی آمریکایی رو به چالش نمیکشه. این داستان بیشتر در خدمت تثبیتشون هست نه نقد کردنشون.
شخصیت هایی مثل لو سولورسون و خونواده اش، با نوعی اخلاق گرایی سنتی، به تصویر کشیده میشن که به شدت با فرهنگ پروتستان آمریکا هم راستاست. حتی در لحظه هایی که خشونت زیادی رو شاهد هستیم، نوعی نجات اخلاقی اتفاق میوفته و انگار که کلیسا همیشه زیر سایه ی نوعی حمایته.
سریال با تکرار جمله ی براساس داستان واقعی، خودش رو در جایگاه حقیقت گو جا میزنه در حالیکه این جمله از اساس ساختگیه. این همون تکنیکی هست که در روایت های مذهبی یا ملی گرایانه هم استفاده میشه یعنی جعل کردن واقعیت برای مشروعیت بخشیدن به یک باور.
حتی شخصیت هایی مثل پگی بلومکوئیست که ظاهرا دنبال ساختارشکنی هستن، در نهایت به عنوان دیوانه یا خطرناک شناخته میشن نه به عنوان کسی که ساختار رو نقد میکنه یعنی سریال اجازه نمیده که هنجارشکنی به عنوان یک امکان اخلاقی یا فلسفی مطرح بشه.
فصل دوم این سریال، به سال 1979 میره و در موقعیت جغرافیایی بین سوفالز در داکوتای جنوبی و لوورن در مینه سوتا در حال اتفاق افتادنه. خانواده ی گرهارت، یک باند جنایی قدرتمند هستن که درگیر جنگ با مافیای کازاس سیتی میشن. در راس خانواده، فلوید گرهارت سعی میکنه بعد از سکته ی شوهرش، کنترل باند رو حفظ کنه. پگی و اد بلومکوئست، زوج در ظاهر معمولی ای به حساب میان که ناخواسته وارد این درگیری میشن و وقتی پگی به طور تصادفی یکی از اعضای باند گرهارت رو زیر میگیره، اد سعی میکنه تا جسد رو مخفی کنه.
این اتفاق کافی هست تا زندگیشون توی نوعی سراشیبی بیوفته و اختلاف نظراتی که تا امروز پنهان بودن، دونه دونه شروع به خودنمایی کنه.
لو سولورسن، افسر پلیسی هست که تازه از جنگ ویتنام برگشته و همراه با پدرزنش هنک لارسون، مسئول رسیدگی به این پروژه ی پیچیده میشن. لو درگیر کشف حقیقت پشت پرده ی این جنایت هاست درحالیکه همسرش بتسی با بیماری سختی دست و پنجه نرم میکنه.
مایک میلیگان، نماینده ی مافیای کانزاس سیتی، با شخصیت کاریزماتیک و مرموزش، نقش کلیدی در گسترش درگیری ها داره و در پایان به جای قدرت بیشتر، به یک کارمند اداری تبدیل میشه و سریال سعی داره نقدی درمورد نحوه ی بروکراتیزه شدن جنایت ارائه بده.
سولورن ظاهرا موجه و خانواده دوستی داره اما در عین حال، شخصیت آیکانیک داستان های برای تثبیت بخش های بسیار محافظه کارانه ای از فرهنگه و اولین بار هم نیست که توی ساخت سناریویی مشارکت میکنه که بیش از پیش با سنت گرایی و بعضا در خدمت تثبیت فرهنگ کلیسایی هست.
لو نه تنها نماد سرباز وظیفه شناس و خانواده دوسته بلکه با بازگشت از جنگ، به نوعی مشروعیت اخلاقی برای خشونت هم هست. این همون الگویی هست که در سینمای آمریکایی بارها تکرار شده و در خلالش شاهد سرباز اخلاق مداری هستیم که خشونت رو با وجدان شخصی تلطیف میکنه.
در فصل دوم، لو مامور محافظت از رونالد ریگان میشه که نمادی از محافظه کاری آمریکایی و فرهنگ کلیسایی هست. این انتخاب کاملا هدفمنده و نشون میده که سریال، ولو با ظاهر پیچیده، در خدمت تثبیت روایت های سنتگرایانه است.
لو با مهربانی و رفتار منطقیش، نوعی پدرسالاری نرم رو نمایندگی میکنه اما همین پدرسالاری، ساختارهای قدرت رو بدون نقد، بازتولید میکنه. اون نه ساختار شکنه، نه پرسشگر بلکه حافظ نظم موجود به حساب میاد.
توی سریال هایی مثل کارآگاه حقیقی یا برکینگ بد، شخصیت هایی مثل لو رو میشه به کرار دید که با ظاهر اخلاقی، درواقع نقش تثبیت کننده ی روایت های نژادی، مذهبی و جنسیتی دارن.
در فصل دوم فارگو، لو سولورسن در جریان کمپین انتخاباتی رونالد ریگان در سال 1979 مامور محافظت از ریگان میشه و این اتفاق توی یکی از قسمت ها اتفاق میوفته که ریگان برای سخنرانی به شهر میاد و لو به عنوان افسر پلیس محلی، مسئول امنیتش هست.
این صحنه بیشتر از اینکه یک اتفاق واقعی باشه، بار معنایی داره و ریگان به عنوان نماد محافظه کاری امریکایی وارد داستان میشه و لو که خودش نماد اخلاقی گرایی سنتی هست، در کنارش قرار میگیره. این هم نشینی، به نوعی تایید ضمنی روایت های محافظه کارانه است.
دیالوگ های ریگان در این صحنه، بیشتر شبیه مونولوگ های تبلیغاتی هستن تا گفت و گوی واقعی و انگار سریال داره با زبان استعاره، از بازگشت به ارزش های سنتی حرف میزنه.
توی همین فصل هم هست که یه سفینه ی فضایی ظاهر میشه. در قسمت نهم فصل دوم، درست در اوج درگیری بین شخصیت ها، سفینه ای توی آسمون ظاهر میشه و باعث انحراف توجه و تغییر مسیر اتفاقات میشه. این لحظه هیچ توضیح علمی یا روایی مشخصی نداره و همین باعث شده که تبدیل به یکی از نمادهای سوررئال سریال بشه.
نوآ هالی، خالق این سریال گفته که این انتخاب کاملا عمدی بوده. در سال 1979، یعنی زمان وقوع داستان فصل دوم، بحث درباره ی موجودات فضایی، تئوری توطئه و پارانویای اجتماعی در آمریکا خیلی داغ بوده و نمادی از اون فضای ذهنی و بی اعتمادی عمومی هست.
برادران کوئن هم در فیلم The Man Who Wasn't There هم از سفینه ی فضایی استفاده کرده بودن. هاولی با این حرکت، هم به اون فیلم ادای احترام کرده و هم فضای پوچ گرایانه و غیر قابل پیش بینی سریال رو تقویت کرده.
سفینه نه تنها باعث نجات یکی از شخصیت ها میشه بلکه به نوعی نشون میده که در دنیای فارگو، حتی واقعیت هم قابل اعتماد نیست. جمله ی معروف "براساس داستان واقعی" که اول هر قسمت میاد درواقع یه دروغ عمدیه و نوعی بازی روایی هست که از فیلم اصلی برادران کوئن در سال 1996 الهام گرفته شده.
برادران کوئن در فیلم اصلی این جمله رو استفاده کردن تا مخاطب رو وارد فضای یه داستان درظاهر واقعی کنن اما خودشون بعدها گفتن که هیچ کدوم از اتفاقات فیلم واقعی نیست. نوآ هالی به عنوان خالق سریال فارگو هم همین تکنیک رو توی هر فصل پیاده کرده و هدفش اینه که حس مستندگونه و جدی داستان های خیالی خودش رو حفظ کنه.
حضور سفینه در فصل دوم هم هیچ ریشه ای در گزارش های واقعی نداره و به عنوان یک عنصر سوررئال برای درست کردن حس بی نظمی و پوچی استفاده شده.
نویسنده ی اصلی سریال فارگو نوآ هالی هست که در عین نویسندگی، تهیه کننده و آهنگساز هم هست و ملیت آمریکایی داره. هاولی کنترل کامل این پروژه رو به دست داره و به حدی این پروژه رو خوب پیش برده که رفته رفته، برادران کوئن که فیلم اصلی فارگو رو ساختن، تحت تاثیر فیلمنامه ی خوب سریال، به عنوان تهیه کننده های اجرایی به این پروژه ملحق شدن.
نوآ هالی علاوه بر فارگو با سریال Legion هم شناخته شده و چیزی که درمورد همچین افراد فعالی برام اهمیت داره اینه که در دنیای واقعی، خودشون رو حامی چه ایدئولوژی ای نشون دادن. هاولی به طور مستقیم، خودش رو به یک ایدئولوژی خاص نسبت نمیده اما کارهاش نشونه های چند گرایش فکری رو داره.
ایشون عموما نقدهای نسبتا کلیشه ای رو به سیستم مطرح میکنه و در فارگو هم بارها شاهد هستیم که نهادهای رسمی مثل پلیس، دولت، یا حتی خانواده به جای حل بحران، خودشون بخشی از بحران هستن. اما علاقه به پوچی و بی نظم نشون دادن دنیا، وجه کلیدی تری در داستان های نوآ هالی به حساب میاد. سفینه ی فضایی، خشونت های بی دلیل و شخصیت هایی که درگیر سرنوشت های غیر قابل پیش بینی هستن نشون میده که هاولی به مفاهیم اگزیستانسیالیستی مثل بی معنایی و جستجوی معنا علاقه داره.
ایشون عمدتا ترکیبی از واقع گرایی و سوررئالیسم رو به نمایش میذاره و اغلب از عناصر فراواقعی برای نقد واقعیت استفاده میکنه.
با وجود چنین توصیفاتی، بازگشت های متعددی رو میشه به فرهنگ مسیحی، در کارهای نوآ هاولی مشاهده کرد.
داستان فارگو بیش از پیش یک فضای اوانجلیستی داره تا کاتولیکی. سریال در ایالت هایی مثل مینه سوتا و داکوتا جریان داره که اکثریت سفیدپوستان پروتستان و بخصوص اوانجلیست ها سکونت داره. این منطقه به Bible Belt شمالی هم معروفه و فرهنگ مذهبیش بیشتر با پروتستانتیسم و اوانجلیسم گره خورده.
شخصیت ها اغلب با نوعی اخلاق فردی مواجه هستن که به شدت با آموزه های اوانجلیستی مثل تولد دوباره، رستگاری شخصی، و نبرد خیر و شر هم راستاست. حتی وقتی مذهبی نیستن، جهان بینیشون تحت تاثیر همین ساختارهاست.
برخلاف فیلم هایی مثل گادفادر که پر از نمادهای کاتولیکی مثل کلیسا، کشیش، اعتراف و آیین عشای ربانی هستن، فارگو بیشتر به فضای سرد، بی روح و غیر آیین محور پروتستان نزدیکه.
اما فارگو بیشتر از اینکه مذهبی باشه، پسامذهبی هست و از ساختارهای مذهبی برای نقد اخلاقیات مدرن استفاده میکنه. مثلا خشونت های بی دلیل و پوچ، بیش از پیش یادآور جهان بینی نیهیلیستی هستن. یا شخصیت هایی که در ظاهر خوبن ولی در عمل دچار فساد اخلاقی هستن و همچنین غیبت خدا، کلیسا رو میشه مشاهده کرد.