برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم Joker: Folie a Deux 2024| جنون مشترک
منتشر شده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
هرچقدر که جوکر: جنون مشترک، بیشتر، بینندهها و منتقدین رو سرخورده میکرد، بیشتر به این نتیجه میرسیدم که احتمالا قراره یکی از اون فیلمای واکین فینیکس رو ببینم که روانشناختی و جذاب باشه. اگه از طرفدارای کارای مستقل و درامای روانشناختی باشید، بهراحتی متوجه میشید که بهترین فیلمای واکین فینیکس با این ژانر، عموما کارای پرطرفداری نیستن و اصلا نتونستن اقبال عمومی خاصی بهدست بیارن.
انتظارم از قسمت دوم جوکر تاد فیلیپس هم این بود که نسبتبه قسمت اولش، یه کار مارکتیتر باشه و حضور یه خوانندهی معروف، بیشازپیش، فضاشو شبیه به کارای جریان اصلی سینما کرده باشه اما این فیلم تونسته تا حد زیادی استقلال خودشو حفظ کنه و شاید بشه گفت که خیلی کمتر از قسمت اولش، یه کار مارکتی شده.
به عنوان فردی که طرفدار لیدی گاگا نبوده و پیش هم نیومده که جذب هیچکدوم از آهنگاش بشم، بازیش توی این فیلم رو بسیار تحسین میکنم و میشه حس کرد که بهخوبی با فضای فیلم مچ شده و متوجه ژانر داستان هست. عموما موزیسینایی که سراغ بازیگری میرن، صرفا از فضای فیلم، برای بیشتر نشون دادن خودشون و اونچیزی که در دنیای واقعی هستن استفاده میکنن و پا رو فراتر از خودنمایی یه خواننده بر روی استیج نمیذارن. چهبسا که برخیشون رقص روی استیج رو خیلی بهتر از بازیگری انجام میدن و به بیننده این حسو میدن که طرف تونسته بازیگر بشه صرفا چون پول یا روابطشو داشته نهاینکه از توانایی خاصی برخوردار باشه.
جنون مشترک، هرچند نتونسته امتیازای چندان دندونگیری رو بهدست بیاره اما یه کار روانشناختی جالبه. برخی عقیده دارن که این مجموعه فیلم تاد فیلیپس، خیلی ساختارشکنی کرده و عملا گند زده به برند جوکر ولی اتفاقا عقیده دارم که این کار، میتونه بالغانهترین اقتباس از شخصیت جوکر باشه که بهشکل جدیتری، به موضوع خیروشر و نحوهی شکلگیری یه شخصیت ضد اجتماع پرداخته. قسمت اول فیلم، نتونست به خیلی از سوالات جواب بده و در اینمورد، صرفا بیننده رو با نوعی هیجان تراژیک و تاریک، تنها گذاشت.
یکی از انتقدایی که زیاد از طرف بینندهها مطرح میشه اینه که چرا با وجود تبلیغ زیادی که درمورد این فیلم انجام شد و انتظاری که طرفدارای لیدی گاگا درمورد حضورش توی این فیلم کشیدن، درنهایت بسیاری از سکانسای حضور لیدی گاگا حذف شده و درمجموع، نقش کمرنگی توی فیلم داره؟
هرچند که تبلیغ و پچپچ زیادی درمورد قسمت دوم این فیلم صورت گرفت و البته بخش زیادی از فروشش رو مدیون حضور لیدی گاگا هست اما بعید میدونم که سازندهاش واقعا دنبال ساخت یه کار مارکتی بوده باشه و فضای مالیخولیایی این داستان، حتی کمابیش، بیشتر از قسمت اول شده و بیشازپیش، به یه اثر مستقل سینمایی شباهت پیدا کرده.
لیدی گاگا برای ایفای این نقش بخصوص مناسب هست اما فکر نمیکنم که ازش لزوما بهعنوان یک طرفند تبلیغاتی استفاده شده باشه بلکه اون شخصیه که میتونست مکمل بسیار خوبی برای بخش موزیکال کار باشه.
نکتهی دیگه اینه که فردی مثل لیدی گاگا، الان اینقدر قدرت و شهرت داره که بتونه فیلمسازا رو برای نحوهی حضور خودش تحت فشار بذاره و بعید نیست که این سکانسای حذف شده، صرفا راهی برای ترغیب کردنش جهت حضور در این فیلم بوده باشن و حذف شدنشون، از ابتدا برنامهریزی شده باشه چون کارگردان نمیخواسته به این خواستههای بازیگر اهمیت بده.
این روزا شما بهکرار میتونید بازیگرایی رو پیدا کنید که میتونن کارگردان رو کنترل کنن و خوده واکین فینیکس هم یکی از این افراده و همواره نوعی جدال بین این مدل بازیگرا و فیلمسازا وجود داره.
ولی شما بهعنوان کارگردان میتونید توی لحظهی 90، هرچیزی که باب میلتون نیست رو از فیلم حذف کنید و کیه که بتونه فیلمی که پخش شده رو جمع کنه؟
به هرصورت، فکر نمیکنم که حضور لیدی گاگا کم بوده باشه و نبودش بهصورتی که انتظار میرفت، ضربهای به ماهیت فیلم جوکر زده باشه. اتفاقا ترس اینو داشتم که یه کار نبوغآمیز و خاص، به خاطر حضور یه سلبریتی که به کارای بازارپسندش معروفه، تصویر اولیهی خودشو از دست بده و تبدیل به یه کار مارکتی بشه.
فکر میکنم بهتره که همچنان به مجموعه فیلم جوکر تاد فیلیپس به چشم اثری مستقل نگاه کنیم. هرچند که این فیلم سراغ برند جوکر رفته ولی مثل خیلی از کارای نهچندان معروف فینیکس، یه اثر روانشناختی مستقله و قرار نیست که نظر مخاطب عمومی رو جلب کنه.
واکین فینیکس، بیشتر بابت کارای بلاک باسترش شناخته شده و خیلیا هنوز منتظرن که یه کاری مثل گلادیاتور رو بازی کنه اما بهشخصه بهترین و حرفهایترین بازیهاشو مختص فیلمای روانشناختیش میدونم و اونجاست که امضای خاص خودشو بهرخمون میکشه.
هشدار: ادامهی این مطلب میتونه داستان فیلم رو لو بده.
چیزی که درمورد قسمت اول جوکر دوست نداشتم دقیقا خوده پایانبندی بود که باعث میشد جوکر، قربانی جنون خودش بهنظر برسه و بیننده رو تحریک میکرد که بهش بابت جنایتهایی که مرتکب شده حق بده اما قسمت دوم، نشون میده که سازندهها علاقهای نداشتن تا این تصویر رو بازتولید کنن و نگاه انتقادی جالبی به الگوهای رایج در فیلمای ابرقهرمانی و دنیای ابرشرورا دارن.
شفقت به حال شخصیتهای شرور، موضوع رایج و محبوبی در هالیووده که سینمای کشورای دیگه هم رفتهرفته دارن ازش تاثیر میگیرن. تاد فیلیپس با این اثر، یهجور انتقاد رو به موضوعات محبوب و رایج سینما مطرح کرد. با اینکه فرصت ساخت یه کار مارکتی رو داشت اما قسمت دوم رو حتی انتقادیتر از قسمت اول پیش برد و نتیجهاش این شد که فروشش خیلی افت کرد. 201 میلیون دلار نسبت به 200 میلیون دلاری که صرف ساخت فیلم شده عملا خودکشی بهحساب میاد و امتیازای خیلی کمی رو هم از سایتای نقد و هم از طرف مخاطب عمومی گرفت. این اثر درحال حاضر، 29 درصد پسند مخاطبای گوگل رو داره و امتیاز 5.2 رو از سایت IMDb گرفته. ولی بهشخصه هرچقدر هم با کارای پرحاشیه یا کارگردانای معروف پرطرفدار رو دروایسی داشته باشم و از ساز مخالف زدن بترسم، نمیتونم کار تحسین برانگیزی که تونسته بازنمایی خوبی از موضوعات روانشناختی داشته باشه رو نادیده بگیرم. درمورد چنین اثری، خوشحالم که هنوز افرادی مثل تاد فیلیپس هستن که ایدهآلهای خودشون رو به راضی کردن مخاطب عمومی ترجیح میدن و سمت ساخت اثری نمیرن که صرفا بخواد مردمو راضی نگه داره.
آرتور فلک مسئولیت تمام کاراشو میپذیره و میگه من با عقل خودم دست به قتل زدم و انتخابهای دیگهای هم داشتم. من حق زندگی کردن و کسب تجربه رو از آدما گرفتم، من لزوما سراغ بهترین عکس العملا نرفتم و مشکلی هم ندارم که بابت کارایی که انجام دادم، مجازات بشم و این دقیقا چیزیه که هم طرفداراش در دنیای فیلم و هم طرفداراش در دنیای واقعی رو پروند. عملا مثل مواجههی روغن با آب، جامعهای که کسل شده و دنبال سرگرمیهای خودخواهانه است، تحمل فردی رو نداره که سعی داره رشد کنه یا آگاهانه زندگی کنه و مسئولیت کاراشو بپذیره.
لی کوینزل دقیقا تصویر همون مخاطبای بورژوا و بیعار و دردی هست که هرچند قدرت درمان جامعه رو دارن اما به افراد دچار مشکل، به چشم یه حیوون که قراره سرگرم و هیجانزده شون کنه نگاه میکنن و از هنجار شکنی برای معروف کردن خودشون بهره میبرن. برای این افراد، سرگرمیهای خودخواهانه قرار نیست هزینهی زیادی داشته باشه و میتونن با ثروت خودشون، خیلی از تراژدیها رو دور بزنن.
اگر آرتور فلک تبدیل به جوکر شد بابت این نبود که حس کسالت داشت یا نمیخواست نقش مفیدی توی جامعه داشته باشه بلکه بابت این بود که جامعه عملا داشت پانچش میکرد. این رفتار هم صرفا از طرف طبقهی ثروتمند صورت نمیگرفت بلکه خیلی وقتا همین افرادی که بعدا طرفدارش شدن اذیتش میکردن و اونو تبدیل به سوژهی خندهی خودشون کرده بودن.
این چیزیه که آرتور فلک، در پایان این قسمت متوجه میشه و تصمیم میگیره به یکباره از همهی این مسائل دور بشه. بچهای که برای کوینزل صرفا بازتولیدی از یک والد هنجارشکن، خودخواه و بیمسئولیته که نمیدونه با زندگیش باید چیکار کنه، برای آرتور فلک، منبع الهام قرار میگیره تا تبدیل به مرد مسئولیتپذیرتری بشه و سعی کنه از چهرهی جنونآمیز و فضای آغشته به جرم و جنایت فاصله بگیره و زندگی جدیدی رو با معشوق و فرزندش شروع کنه. اما جامعه اهمیتی به امثال آرتور فلک نمیده؛ همونطور که قبل از ارتکاب جرم، آرتور فلک صرفا یه شخص زیر پا افتاده بود. اون دوباره با تبدیل شدن به یه مرد سربهراه، زیر پا میوفته و متوجه میشه که همهی این طرفدارا و بازخوردای مثبت، یه جو بهدردنخور هستن که نسخهی شرورشو میخوان و کاراشون قرار نیست به بهبود وضعیت جامعه کمک کنه.
موسیقی متن و تکنیک بازی واکین فینیکس
فیلم از دو اتمسفر متفاوت برای خلق موسیقی استفاده کرده. یکی موسیقی باکلام و خیالپردازانهای هست که گاگا و فینیکس، مشترکا اجراش میکنن و موسیقی بیکلامی هست که یه فضای مالیخولیایی رو تداعی میکنه و بیشتر در خلوت جوکر و زمانی که درحال تماشای تراژدی زندگیش هست پخش میشه.
موسیقی این فیلم که تونسته چندتا جایزهی دهنپرکن هم ببره، اثر آهنگساز خوش بنیهای به اسم هیلدور گودنادوتیر هست که توی کار شناخته شدهای مثل سریال چرنوبیل و فیلم مریم مجدلیه هم دست داشته. موسیقی بیکلام این اثر، بهمراتب بیشتر از موسیقی گاگا و اشعاری که میشنویم می تونه با مخاطب ارتباط بگیره و فضای ذهنی شخصیت درون فیلم و اونچه که مشغول تجربه است رو به شکل موجزی منتقل کنه.
این موسیقی بهنحوی در حال چنگ انداختنه و بهخوبی حس اندوه ناخواسته و تنهاییای که به آرتور فلک عارض شده رو تداعی میکنه. این موسیقی، همچنین خیلی واقعگراست و نگاه بیپردهای به منزجرکنندهترین احساسات بشر مدرن داره. جایی که ما ممکنه بین هزاران آدم محاصره شده باشیم و درعین حال، حس کنیم که هیچکدوم علاقهای ندارن که خوده واقعی ما رو ببینن.
فینیکس بعد از بازگشت دوبارهاش به سینما، تغییر رویهی قابل توجهی در انتخاب نقشهای خودش داد و درعین اینکه شهرت بالقوهی زیادی رو کنار گذاشت، تونست فرم خاص بازیگری خودشو خلق کنه. حالا دیگه کارگردانا میدونن فینیکس از اون بازیگراست که میتونه از دل و جون برای نقشش مایه بذاره و ایدههای خودشو هم برای باورپذیرتر شدن نقش، وسط بذاره. بهعلاوه که اون انتخاب خیلی خوبی برای بازی نقش افرادی هست که تفاوت زیادی با یک فرد نرمال دارن و عملا دارن نوعی رنج روانی رو تجربه میکنن.
حالات و حرکات فینیکس، اجازه میده تا اونچه که درون انسان میگذره و اغلب زبانی برای بیان خودش نداره، تبدیل به یک اثر نمایشی بشه. این مهارت، تاثیرپذیرفته از نوعی همدلیه و بهنظر میرسه حاصل تراژدیهایی هست که فینیکس در دورهی فاصله گرفتنش از سینما تجربه کرده.
جمعبندی
این فیلم، بیشازپیش کنجکاوم کرد که نگاهی به رزومهی تاد فیلیپس و تجاربی که در عرصهی سینما پشتسر گذاشته بندازم. این سوال برام پیش اومده که آیا میتونیم منتظر کارای انتقادی بیشتری از این کارگردان باشیم؟ آیا پتانسیل اینو داره که کارایی تا این اندازه غیر منتظره و جالب رو عرضه کنه یا شکستی که در نتیجهی تولید این فیلم تجربه کرده باعث تغییر رویهاش میشه؟