برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
بازاریابی در سینمای سرمایه داری متاخر
منتشر شده در تاریخ ۱۴ مهر ۱۴۰۴
0 بازدید
اصطلاح سرمایه داری متاخر، اولین بار به دست ارنست مندل، اقتصاددان مارکسیست در دهه ی 1970 مطرح شد و بعدها به دست متفکران دیگه ای گسترش پیدا کرد. ایده ی کلی اینه که توی این مرحله از سرمایه داری نه فقط ابزار تولید بلکه تصویر، میل، زمان، بدن و تخیل هم به کالا تبدیل میشه.
در این دوره، شاهد جهانی شدن بازارها، مالی سازی شدید، تمرکز سرمایه در شرکت های چند ملیتی و سلطه ی برند، مصرف گرایی نمادین، بازتولید بی پایان سبک ها و از بین رفتن مرزهای جغرافیایی هستیم.
از منظر روانشناسی اجتماعی، در این دوره شاهد اضطراب، فردگرایی افراطی و فرسایش معنا هستیم و در رسانه ها میشه مصرف تصویر به جای تجربه ی زیسته رو شاهد بود. در ادامه ی این مطلب، درمورد بسیاری از این مفاهیم و ارتباطشون با سینما صحبت میشه.
فردریک جیمسون میگه که سینمای پست مدرن در سرمایه داری متاخر، دیگه روایت نمیکنه بلکه بازتاب میده، تکرار میکنه و میل رو به کالا تبدیل میکنه.
یعنی فیلم ها عمدتا به جای گفتن داستان، سراغ نمایش فرم و سبک های محبوب میرن و شخصیت ها تبدیل میشن به آواتارهای مصرفی. تجربه ی بیننده، تبدیل میشه به تجربه ی برند و فرنچایز. دقیقا مثل اتفاقی که بعد از انتشار باربی افتاد یا کاری که دیزنی و مارول در حال انجام دادنش هستن.
سرمایه داری متاخر، باعث فرسایش معنا میشه
فرسایش معنا در ارتباط با این مفهوم، صرفا یه موضوع فلسفی به حساب نمیاد و شما میتونید به کرار حس کنید که چطور فرهنگ مصرف، به دست محصولات سینمایی و بسیاری از پدیده های رسانه ای در حال کنترل شدنه.
برخی عقیده دارن که این مرحله از سرمایه داری از دهه ی 1970 شروع شده و از جمله ویژگی هاش که پیش از این هم به چند موردش اشاره شد، جهانی شدن بازارها و سلطه ی شرکت های چند ملیتیه. اقتصاد، کاملا مالی سازی میشه و ارزش واقعی تولید، نادیده گرفته میشه و فرهنگ مصرف محور و تصویر محور، قدرت پیدا میکنه.
بودریار نقل قولی داره که میگه در این دوره، دیگه با واقعیت طرف نیستیم بلکه باز بازنمایی های بی مرجع طرفیم.
زیر سایه ی سرمایه داری متاخر، هرچیزی که در فرهنگ عمومی تبدیل به نماد و پدیده ی ارزشمندی میشه، برای اهداف تجاری، مورد تکثیر قرار میگیره. لوگوها، برندها، سلبریتی ها و حتی احساسات، کپی هایی از کپی ها میشن و معنا دیگه از تجربه نمیاد بلکه از میزان بازارپذیری یک محصول نشات میگیره.
ما به جای تجربه ی عشق، محصولات عاشقانه رو مصرف میکنیم. به جای زندگی در بدن، بدن ایده آل رو در اینستاگرام دنبال میکنیم و معنا از زندگی یا زیست جهان، جدا میشه و به کالا تبدیل میشه.
سرمایه داری متاخر، ما رو در حال بی پایان نگه میداره و گذشته به نوستالژی مصرفی تبدیل میشه، مثل بازسازی دهه ی 80 در مد و سینما و آینده هم صرفا به ترند بعدی تبدیل میشه و عملا کسی دغدغه ی حساب شده ای درموردش نداره.
حتی بعضا میتونیم شاهد فرسایش زبان و روایت باشیم به این صورت که روایت های خاصی مثل عدالت، رهایی و حقیقت، تبدیل به سبک داستان سرایی میشن و فیلم ها و سریالا، حتی اعتراضاتی که توسط مردم صورت میگیره، تبدیل به ژست های روایی میشن نه کنش های واقعا معنادار.
این محتواها یا شخصیت هایی که خودشون محصول یک سیستم فاسد هستن اما سعی دارن نقدش کنن، یکی از منزجر کننده ترین مسائلیه که به کرار میشه دید. بدترین تاثیری که دارن هم اینه که به شدت مردم رو فریب میدن و بعضا میبینی که افراد یا برندهای ریاکار، تبدیل به تصویری از فضیلت اخلاقی میشن.
اینجا با پدیده ای رو به رو میشیم که انتقاد رو مصرف میکنه، یعنی خود سیستم نه فقط انتقاد رو سرکوب نمیکنه بلکه اونو در خودش جذب و بی اثر میکنه. این اتفاق میتونه در قالب برند، شوآف یا ژست های اخلاقی خاصی مثل شرکت در کارهای خیر، رخ بده.
درواقع نظام سرمایه داری متاخر میتونه حتی خود "ضدیت" با خودش رو به محصول تبدیل کنه. یهو میبینید که تی شرت ضد سرمایه داری ای به بازار عرضه میشه که خودش توی یک کارخونه با دستمزدهای برده وار درست شده و فیلم هایی رو میبینیم که با بودجه های هنگفت از دل کمپانی هایی میان که خودشون بخشی از مشکل هستن.
تحلیلگری به اسم گی دبور در این مورد میگه: هر ایده ی رادیکال، قبل از اینکه خطرناک بشه، در قالبی بی خطر، قابل فروش میشه.
ما الان سالهاست که با تبلیغ های ضد نژادپرستی ستیز بسیار فرمالیته بخصوص در کارهای نت فلیکسی رو به رو هستیم ولی این حرفا تضمینی بر این نیست که حتی توی خوده این کمپانی ها خبری از رفتارهای تبعیض آمیز یا انواع دیگه ای از فساد اخلاقی نیست.
چهره هایی رو بین سلبریتی ها میبینیم که شعار تنوع میدن ولی برندشون روی بهره کشی از کارگرها ساخته شده و فیلم یا آثار هنری ای رو میبینیم که ساختار نظام سلطه رو نقد میکنن ولی توی همین سیستم، تبدیل به کالا میشن.
وقتی یک محتوای ریاکانه، لباس نقد میپوشه، میشه انتظار داشت که تماشاگر احساس رهایی کاذب رو تجربه کنه و فکر کنه که نقش یک فرد مبارز و مقاوم رو داری بازی میکنه. تمایز بین کنش اخلاقی واقعی و ژست اخلاقی قابل فروش از بین میره و نقد تیز و سیاسی، تبدیل به پیام اینستاگرامی یا سرگرمی مصرف پذیر میشه.
نقد بدون ریسک، مساوی هست با تایید. وقتی کلمه ی سرمایه داری، وارد یک بحث میشه، ممکنه برای خیلیا یه نگاه شدیدا بدبینانه ایجاد بشه ولی این خیلی مهمه که روش های نابهنجاری که برای کسب ثروت به کار گرفته میشن رو از روش های سالم کسب ثروت، تفکیک کنیم.
همچنین وقتی صحبت از سرمایه داری میشه، ما فقط درمورد کالا و خرید و فروشش حرف نمیزنیم بلکه صحبت از اینه که برندسازی و تبلیغات داره چجور صورت میگیره.
به نظر میاد که سرمایه داری متاخر، توصیف کننده ی طیف بسیار وسیع، متنوع و قدرتمندی از روش های تبلیغ و کسب ثروته که بسیار ریاکارانه هستن و قادرن خودشون رو موجه جلوه بدن اما تاثیر خیلی بدی روی جامعه میذارن.
وقتی هم در مورد ارتباطش با سینما حرف میزنیم، صحبت فقط این نیست که فیلمها چقدر به فروش یک محصول یا پولدارتر شدن یه عده ی خاص کمک میکنن بلکه صحبت از این هم هست که محتوای فیلم ها دقیقا چجور داره به سمت توجیه فرم های جدید برندسازی میره و الگوهایی رو توجیه میکنه که لزوما سالم نیستن.
کسب ثروت در خلاء قضاوت اخلاقی، لزوما کار منفی ای نیست؛ وقتی که این عمل با تکیه به تولید، خلق ارزش، نوآوری و همکاری باشه، اتفاقا میتونه به رشد جامعه کمک کنه اما وقتی برندسازی فریبنده، انحصار رسانه ای یا دستکاری احساسات جمعی وارد میشن، دیگه با ثروت طرف نیستیم بلکه با تکنیک های استثمار نمادین مواجه میشیم.
در سایه ی سرمایه داری متاخر، خوده داستان ها تبدیل میشن به تمرین ذهنی برای پذیرش نظام برندمحور؛ مثل فیلم هایی که موفقیت، زیبایی، نجات، عشق یا حتی مقاومت رو از مسیر کالا یا برند، تعریف میکنن یا وقتی کاراکتر هایی مثل باربی یا بتمن، خودشون تبدیل به برند میشن؛ نه فقط در بازار بلکه در ناخودآگاه فرهنگی.
در این مرحله، سینما دیگه بازگوکننده ی فرهنگ نیست بلکه طراح ناخودآگاه مصرف گرایانه میشه.
جمع بندی
سرمایه داری متاخر، دیگه صرفا از کالا سود نمیبره بلکه از نقد خودش، سود نمادین و مالی استخراج میکنه. فیلم هایی که علیه مصرف گرایی حرف میزنن، در عین حال خودشون مصداق سرمایه گذاری عظیم روی احساسات بازارن، لازمه با سخت گیری و بدبینی بیشتری مورد نقد قرار بگیرن. در این سیستم، مخاطب ممکنه احساس آگاهی و اخلاق مداری کاذبی تجربه کنه درحالیکه دقیقا در حال مصرف همون چیزی هست که در ظاهر، مورد نقد قرار گرفته.