برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
ردپای سایکوپاتها در سینما| معرفی کتاب
منتشر شده در تاریخ ۱۴ مهر ۱۴۰۴
0 بازدید
این مطلب، معرفی و بررسی کوتاهی برای کتاب Psycho Paths: Tracking the Serial Killer Through Contemporary American Film and Fiction به حساب میاد. تمرکز این کتاب روی پیگیری رد ذهن های سایکوپات در سینما و ادبیات هست. سایکوپات در زبان فارسی، عموما با کلمه ی روانپریش ترجمه میشه اما بیشتر اشاره به ذهن شخصیت شرور داره و توصیف کننده ی افرادی هست که عامدانه قصد دارن خودخواه و شرور باشن.
قاتلان زنجیره ای در ادبیات و سینمای آمریکا از محبوبیت بخصوصی برخوردارن و به سختی میشه گفت که در فرهنگ های دیگه، اینقدر خوب و زیاد، داستان هایی درمورد همچین شخصیت هایی ساخته شده باشه.
فیلیپ ال. سیمپسون در جریان این کتاب، سعی داره به این سوال جواب بده که چرا شخصیت قاتل زنجیره ای در فرهنگ عامه ی آمریکا، اینقدر محبوبیت پیدا کرده. ایشون عقیده داره که حتی اگر این مفهوم، بیش از حد مصرف شده باشه، باز هم مثل آینه ای بزرگه که دغدغه های عمیق جامعه ی آمریکا رو نشون میده و درمورد مسائلی مثل ترس، هویت و بحران اخلاقی و حس بی معنایی صحبت میکنه.
در حالی که قتل زنجیره ای برای ژورنالیسم زرد و داستان های تجاری جذابه، اما بعضی نویسنده ها و فیلمساز های جدی، از این شخصیت برای واکاوی ابعاد فلسفی خشونت و فردیت مدرن استفاده کردن.
نویسنده سعی میکنه تا مروری داشته باشه بر آثار شاخص داستانی، یعنی رمان و فیلم های دهه ی 80 تا امروز و ساختارهای پنهان در داستان های قاتل زنجیره ای رو بررسی کنه. در ادامه نشون میده که چطور این داستان ها، دغدغه های اخلاقی، اجتماعی و بعضا سیاسی دوره ی خودشون رو منعکس کردن.
در ادامه، نویسنده وارد یکی از موضوعاتی میشه که کمتر تحلیل شده و نسبت خشونت مردانه با بدن زن، و اینکه چطور این نسبت به طرز بیمارگونه ای در هنر و فرهنگ عامه بازتولید و حتی جذابیت سازی میشه صحبت میکنه.
در دهه ی 80، با رشد ایدئولوژی محافظه کار در آمریکا و ظهور ریگانیسم، الگوهایی بازتولید شد که زن ها رو مجددا به جایگاه قربانی برگردوند. گاها شخصیت قاتل زنجیره ای به نوعی نقابی هست برای اعلام نارضایتی از قدرت پیدا کردن زن ها.
متفکری به اسم ماریا تاتار، به آلمان وایمار اشاره میکنه و یادآور میشه که رشد خشونت جنسی علیه زنان، اغلب با پوپولیسم مردانه، غیبت عمومی مردان به خاطر جنگ و جنبش های ملی گرایانه ی افراطی ارتباط داره.
فردی به اسم فیلیپ جنکینز عقیده داره که قتل زنجیره ای، چون مصداقی از شر مطلق هست، ابزاری شده برای مدعیان اخلاق، تا رفتارهایی مثل مصرف پرونوگرافی، همجنس گرایی، یا حتی بی نظمی اجتماعی رو در کنار قتل قرار بدن و با این قیاس، با جلب احساس ترس، برای افزایش قدرت دولت یا سختگیری های قانونی، مشروعیت ایجاد کنن.
جنبش راست نو در آمریکا، بخصوص در دهه ی 70 و 80، با شعارهایی مثل افول ارزش ها، فروپاشی کنترل شخصی، و فساد ناشی از دهه ی 60، تلاش کرد قدرت نهادهای سرکوبگر رو گسترش بده؛ درحالیکه ظاهرا با دولت بزرگ، مخالفت داشت اما در حوزه ی نظم و قانون، کاملا به شکل مداخله گرانه پیش رفت.
گفتمان راست نو بر ویژگی هایی مثل "مرد واقعی بودن"، "سینه جلو دادن" و "مقابله ی سخت" تکیه داره. در این چارچوب، قتل زنجیره ای یا روایت های مشابه، زمینه ساز ترویج نوعی نگاه پدرسالارانه و قهرمان پرور به خشونت قانونی میشن.
با ساختن تصویر "دیگری خطرناک" (مهاجر، دگرجنس گرا، زن نافرمان، جنایتکار) گفتمان راستگرا تلاش میکنه محدودیت های حقوقی مثل نظارت قضایی، آزادی رسانه یا حمایت اجتماعی رو کنار بزنه تا پلیس و نظام کیفری، قدرت مطلقی به دست بیارن.
نویسنده در ادامه استدلال میکنه که شخصیت قاتل زنجیره ای، به طرز عجیبی هم برای چپ رادیکال (به عنوان نماد خشونت پدرسالارانه) و هم برای راست محافظه کار(به عنوان نتیجه ی فروپاشی ارزش های سنتی) قابل استفاده است. این انعطاف پذیری نشون میده که این شخصیت، پرمعنا و در عین حال، بدون تعریف قطعیه.
روایت های قاتلان زنجیره ای اغلب با کلماتی مثل "بی انگیزه" یا "غیر قابل فهم" ساخته میشن. این کار، خشونت رو از زمینه ی اجتماعی و فرهنگی جدا میکنه. قاتل رو به موجودی ماورایی و متافیزیکی تبدیل میکنه و در نهایت، مسئولیت جمعی جامعه در تولید خشونت رو انکار میکنه.
نویسنده پیشنهاد میده که کلمه ی "طبیعت" رو از این بحث ها حذف کنیم چون این کلمه اغلب به جبر زیستی یا سرنوشت محتوم اشاره داره و این یعنی ما نمی تونیم دنیا رو تغییر بدیم، درحالیکه روایت ها، خودشون ابزار تغییرن.
فردی به اسم مارک سلتزر در کتاب خودش، مفهوم زخم رو اینطور معرفی میکنه: فرهنگ زخم، شیفتگی جمعی به بدن های پاره شده، روان های گشوده و تروماست؛ جایی که درون خصوصی، به نمایش عمومی درمیاد.
این نویسنده نشون میده که در عصر پساصنعتی، هویت فردی به جای تجربه ی زیسته، با آمار، دسته بندی و تیپ شناسی تعریف میشه. قاتل جنسی، نمونه ی کامل این "فرد آماری" هست؛ یعنی کسی که نه به خاطر یگانگی، بلکه به خاطر شباهتش به گروه خاصی از افراد، شناخته میشه.
در ادامه، نویسنده استدلال میکنه که خشونت زنجیره ای، نه فقط به عنوان یک بیماری روانی بلکه به مثابه بازتابی از روح جامعه ی مدرن و ماشین زده بازخوانی میشه. باور رایج درمورد کودک آسیب دیده، مساوی هست با بالغ منحرف، نوعی اضطراب جمعی رو در همه ی ساختارهای خانواده تزریق میکنه و ناخواسته، یه ایدئولوژی پنهان رو میسازه؛ اینکه خشونت، به عنوان طبیعت انسانی معرفی میشه و به این ترتیب، به جای درمان جامعه، پیشنهاد هایی مثل قرنطینه یا حذف منحرف ها رو میشنویم.
این تفکر، در ظاهر علمی هست ولی در واقع، جامعه رو به سمت نوعی جبرگرایی بی رحمانه میبره.
سلزر در جایی میگه: قتل زنجیره ای، هم انحرافی ترسناک از نرماله، هم نرمالی غیر عادی.
یعنی فرهنگ آمریکا از یک طرف، این جنون رو تقبیح میکنه و از طرفی، خودش رو در قالب "فرهنگ زخم" بازسازی میکنه. فرهنگی که با تروما، بدن های پاره و خشونت رسانه ای زنده است.
در این وضعیت، خشونت، نه غریبه، بلکه ساختاری از تجربه ی زیسته است. فرد مجرم، نه "دیگری مطلق" بلکه نسخه ی پیچیده ای از خود ماست.
جمع بندی
کتاب رد پای سایکوپات ها در سینما، بررسی میکنه که چطور شخصیت قاتل زنجیره ای در فیلم ها و رمان های دهه ی 80 و 90 میلادی به نمادی از بحران های فرهنگی، سیاسی و روانی آمریکا تبدیل شده. مثل اژدهای سرخ و سکوت بره ها از توماس هریس یا American Psycho از برت ایستون الیس.
قتل زنجیره ای در این داستان ها نه فقط یک هیولای بیرونی بلکه آینه ای از جامعه ی آمریکا هستن. یعنی جایی که فردگرایی افراطی، خشونت رسانه ای و بحران های اخلاقی در هم تنیده شدن.
نویسنده استدلال میکنه که این شخصیت ها میتونن هم در خدمت گفتمان محافظه کار باشن و هم در خدمت نقدهای فمینیستی یا ضد سیستمی.