برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
بازیگری متد، چطور بخشی از فرهنگ آمریکا شد؟
منتشر شده در تاریخ ۱۶ مهر ۱۴۰۴
0 بازدید
این مطلب، برداشتی هست از کتاب Method Acting and Its Discontents که توی مطلب جداگانه ای به طور خلاصه معرفی شد. با این وجود، این مطالب، دنباله ی همدیگه نیستن و شما میتونید هرکدوم رو به طور مستقل، مطالعه کنید.
این کتاب، نقدی فرهنگی بر روش بازیگری متد و تاثیرات روانکاوانه اش در دهه های 50 و 60 میلادیه.
نویسنده عقیده داره که سه جریان اصلی در بازیگری متد رو شاهد هستیم. جریان استلا آدلر، روی تخیل، تحقیق تاریخی و شرایط داده شده ی نمایش و رد استفاده از خاطرات شخصی بازیگر تاکید داشت.
سانفورد مایزنر روی واقعیت انجام دادن تمرکز داشت. آموزش هاش شامل گوش دادن، واکنش واقعی و تعامل لحظه ای بود.
لی استراسبرگ روی حقیقت احساسی و شخصی تمرکز داشت و استفاده از خاطرات و احساسات واقعی بازیگر برای خلق نماش، جزئی از آموزه هاش بود.
استراسبرگ هرچند بنیانگذار استودیو Actors Studio نبود ولی از سال 1951 به عنوان مدیر هنری، چهره ی اصلی شد و آموزش هاش، ادامه ی مسیر Group Theatre به حساب میومد. این کار با تاکید روی صداقت احساسی انجام میشد و استودیو، تحت مدیریت ایشون، فضای بسته و پررمز و راز داشت که بازیگرهای بزرگ رو به خودش جلب میکرد.
نویسنده همچنین تاثیرات روسی بر استراسبرگ رو بررسی میکنه و عقیده داره که بیشتر از خود استانیسلاوسکی، از شاگردش واختانگوف الهام گرفته. واختانگوف، مفهوم Magic if رو بازتعریف کرد، به این صورت که بازیگر برای بیان احساسات نقش، از احساسات خودش استفاده میکنه.
استراسبرگ همچنین از بولسلاوسکی و تجربیاتش در American Lab Theatre تاثیر گرفت.
سانفورد مایزنر مثال معروفی داره که استعاره ی زنده ای برای بازیگری مبتنی بر واکنش واقعی هست و با اصطلاح نیش و آخ شناخته میشه یا The pinch and the ouch. در این تکنیک، نه تظاهری وجود داره و نه رجوع به حافظه ی احساسی، بلکه بازیگر، زیستن در لحظه رو تمرین میکنه.
مایزنر میگفت: اگر کسی واقعا تو رو نیش بزنه، تو ناخودآگاه میگی آخ. نه چون تمرینش کردی، بلکه چون واقعا حسش کردی.
در بازیگری، این یعنی بازیگر باید به جای تمرکز روی خودش، به طرف مقابل توجه کنه و واکنش ها باید براساس اونچه که در صحنه اتفاق میوفتن شکل بگیره، نه از پیش تعیین شده باشه. تمرین های مایزنر مثل تکرار جمله ها، کمک میکنن تا بازیگر به ریتم، لحن و تغییرات احساسی طرف مقابل، حساس بشه.
این مثال مهمه چون بازیگر رو از درون گرایی مصنوعی بیرون میکشه و بهش یاد میده که بدن، صدا و احساساتش، ابزار های پاسخگویی هستن، نه ابزاری برای کنترل مکانیزم بازیگری.
این روش، بازیگری رو تبدیل میکنه به تعامل زنده، نه اجرای از پیش طراحی شده.
تمرین تکرار جمله ها در تکنیک مایزنر، مثل یک رقص کلامیه که بازیگر رو از ذهن گرایی بیرون میکشه و به لحظه ی زنده ی صحنه میبره. این تمرین، ساده به نظر میرسه ولی در عمق خودش، بازیگر رو به گوش دادن واقعی، واکنش غریزی و حضور کامل، دعوت میکنه.
مرحله ی اول، شامل مشاهده و بیان هست. دو بازیگر، رو به روی هم میشینن. یکی جمله ی ساده ای درباره ی اون یکی میگه:
تو پیراهن آبی پوشیدی.
بازیگر دوم، همون جمله رو تکرار میکنه:
تو پیراهن آبی پوشیدی.
این تکرار، چندین بار ادامه پیدا میکنه ولی به تدریج، لحن، حالت و احساسات، تغییر میکنن:
تو پیراهن آبی پوشیدی.
آره، و خیلی ازش خوشم میاد.
ولی داره چروک میشه.
در مرحله ی دوم، واکنش های احساسی و تغییر معنا رو شاهد هستیم. با گذشت زمان، جمله ها دیگه صرفا یک توصیف نیستن بلکه تبدیل میشن به بیان احساس، قضاوت یا واکنش:
تو لبخند زدی.
لبخند زدم چون خوشحالم.
ولی لبخندن مصنوعیه.
اینجا بازیگرها دیگه فقط تکرار نمیکنن بلکه با احساسات و غریزه شون، جمله ها رو خلق میکنن.
هدف از این تمرین، حذف خودآگاهی و تمرکز بیش از حد روی خود هست. این تمرین، باعث تقویت گوش دادن واقعی و واکنش طبیعی به محیط و طرف مقابل میشه و در نتیجه، ما شاهد ساخته شدن لحظه ی زنده هستیم نه اجرای از پیش طراحی شده.
نویسنده در ادامه توضیح میده که بازیگری متد، بخصوص در دهه ی 50 و 60 میلادی و در اکترز استودیو، تحت مدیریت لی استراسبرگ، نه فقط یک تکنیک، بلکه یک پدیده ی فرهنگی و روان درامای اجتماعی بود.
استراسبرگ، هرچند از استانیسلاوسکی، واختانگوف و بولسلاوسکی الهام گرفته ولی استراسبرگ، روش خودش رو خلق کرده. در جلسه های ضبط شده ی اکترز استودیو، استراسبرگ بیشتر به تجربه ی شخصی خودش و تمرین های داخلی استودیو ارجاع میده تا منابع کلاسیک.
نویسنده سعی میکنه بازیگری متد رو نه فقط به عنوان تکنیک، بلکه به عنوان متافور فرهنگی بررسی کنه و این روش بازیگری، به نوعی بازتاب دهنده ی تحولات روانشناختی، جنسیتی و نژادی در جامعه ی آمریکا تبدیل میشه. بازیگری متد با تناقض های درونی خودش نشون میده که چطور متن، روان و بدن، در حال بازتعریف شدن بودن.
بخش پایانی
یکی از اصطلاحات پیچیده ای که در این کتاب مورد استفاده قرار میگیره، متافور فرهنگی هست. متافور فرهنگی یعنی استعاره ای که یک فرهنگ، برای توصیف خودش یا عناصرش استفاده میکنه. این توصیفات، صرفا زیبایی شناسانه نیستن و عملا ابزاری هستن برای فهم نظم اجتماعی، ارزش ها و روایت ها.
مثلا وقتی امریکا رو با اصطلاحاتی مثل Melting pot یا Salad Bowl توصیف میکنن، این کلمات، استعاره هایی هستن که تنش بین یکپارچگی و تنوع فرهنگی رو نشون میدن.
ملتینگ پات یا دیگ ذوب، استعاره ای برای جامعه ای هست که در جریانش، فرهنگ های مختلف در هم ذوب میشن و یک فرهنگ واحد و همگون درست میشه.
در آمریکا، این استعاره از سال 1908 رایج شد و نماد جذب مهاجرها به این فرهنگ بود. منتقد هایی هسن که عقیده دارن این مدل، باعث از دست رفتن تنوع فرهنگی و حذف هویت های قومی میشه. این فرآیند، مثل ریخته گری فلزات هست که آهن و کربن با هم ذوب میشن تا فولاد، ساخته بشه. قوی تر اما بدون داشتن هویت مستقل.
سالاد بول یا کاسه ی سالاد، استعاره ای برای جامعه ای هست که در جریانش فرهنگ ها در کنار هم باقی میمونن و هرکدوم ویژگی های خودشون رو حفظ میکنن. برخلاف ملتینگ پات، این مدل روی همزیستی مسالمت آمیز و حفظ تفاوت ها مانور میده و تجسمش اینه که هر فرهنگ، مثل یک ماده ی سالاد هست و همگی در یک ظرف، ولی با طعم و رنگ خودشون زندگی میکنن. این استعاره، بیشتر با دیدگاه های لیبرال تر درباره ی چندفرهنگی، همخوانی داره.