برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم The Amateur 2025| قرص قرمز و آبی برای مستر روبات
منتشر شده در تاریخ ۸ خرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
با توجه به بازخوردهای بدی که در ابتدای انتشار فیلم آماتور به چشمم خورد، این حس بهم دست داد که قراره با یه کار بدساخت و به شدت کلیشه ای رو به رو بشم اما آماتور واقعا اونقدرا هم که میگن بد نیست و شاید دلیل بازخورد منفی منتقدا، عدم علاقه شون به کارای پروپاگاندایی آمریکایی باشه. چون معمولا اولین نقدها و اخباری که سراغشون میرم مرتبط با روزنامه ی گاردین و یا نویسنده های بریتانیایی هست.
بعضی از منتقدا عقیده دارن که آماتور، یه کار جاسوسی مدرن با جزئیات بهبود یافته است و رامی ملک خیلی خوب تونسته نقش یه رمزنگار سیا رو بازی کنه. اون لزوما کاریزمای بخصوصی نداره و درگیر کارای اکشن خاصی هم نمیشه.
چارلی هلر یه نابغه ی رمزگشایی هست که در ابتدا صرفا در بخش تحلیل داده ها کار میکنه اما بعد از کشته شدن همسرش، سعی میکنه خودش رو وارد عملیات های جاسوسی کنه. اون سازمان خودش رو مجبور میکنه که بهش آموزش های لازم رو بدن تا بتونه گروه های تروریستی مسئول مرگ همسرش رو تعقیب کنه.
این فیلم در گیشه، عملکرد متوسطی داشت و شاید بشه گفت کمتر از حد انتظار، تونست توجه مخاطبا رو به خودش جلب کنه.
نکته ای که در جریان نقد محتوا و داستان فیلم لازمه در نظر بگیریم اینه که آماتور براساس یه رمان ساخته شده و ریشه های اصلی انگیزه و هدف سازنده ی این سناریو رو لازمه در رمانش جست و جو کرد.
نویسنده ی این رمان، رابرت لیتل هست که کتاباش عموما در ژانر تریلر جاسوسی هستن و در داستان های خودش سراغ موضوعاتی مثل جنگ سرد، سازمان های اطلاعاتی و بازی های قدرت میره.
هرچند که برخلاف خیلی از کارای سیستمی آمریکایی، در این فیلم به وضوح درمورد رقابت بین آمریکا و روسیه صحبت نمیشه اما در رمان، همون الگوی قابل انتظار و کلیشه رو میشه دید.
سبک نوشتاری رابرت لیتل رو میشه ترکیبی از واقع گرایی تاریخی و هیجان انگیزترین عناصر داستان های جاسوسی دونست که اونو تبدیل به یه رقیب برای نویسنده ی مشابهی در بریتانیا کرده. اصولا به رابرت لیتل، له کاره ی آمریکایی گفته میشه چون این نویسنده رو مشابه نویسنده ی معروف رمان های جاسوسی، جان لو کاره میدونن.
جان لو کاره اهل بریتانیاست و به خاطر رمان های جاسوسی پیچیده و واقع گرایانه اش معروف شده. رابرت لیتل هم در همین ژانر کار میکنه و به خاطر سبک نوشتاری دقیق و واقع گرایانه اش، گاهی با لو کاره مقایسه میشه.
رمان آماتور در سال 1971 منتشر شده و در دهه ی 80 هم یه فیلم براساسش ساخته شده اما نسخه ی 2025، با رویکرد مدرن تری سراغ بازطراحی این داستان رفته.
در نسخه ی اصلی رمان، تروریست ها اهل اروپای شرقی هستن اما در اقتباس های سینمایی، این جزئیات کمی تغییر داده شدن. اروپای شرقی هم شامل روسیه و بلاروس و لهستان و گروهی از کشورا میشه اما الگوی رفتاری این گروه آدم بد ها، خیلی شبیه شخصیت های روسی هست.
اروپای شرقی به عنوان یه منطقه ی بزرگ، به خودی خود تحت تاثیر جنگ سرد و بلوک شرق بوده و خیلی از این کشورا تا سال 1991 تحت نفوذ شوروری بودن و طبیعی به نظر میرسه که هنوز هم توی داستان های سیاسی، ازشون به عنوان نوعی رقیب بالقوه یاد بشه.
یعنی دوباره پای رقابت روسیه و آمریکا وسطه و صرفا با فرم جدیدی از این نوع داستان سرایی طرفیم. رقابت ژئوپلتیکی مذکور، همیشه یکی از عناصر اصلی داستان های جاسوسی بوده و هرچقدر جذاب تر ساخته بشن، میتونن تبلیغ بهتری برای یک سیستم امنیتی تلقی بشن.
اینکه چارلز برعلیه فساد درون سیستم کار میکنه، تا حد زیادی جانبدار بودن فیلم رو زیر سوال میبره چون دیگه صرفا با داستانی رو به رو نیستیم که قصد روسیه رو زیر سوال ببره ولی اتفاقا این رو حقه ی داستانی جالبی میشه دید که باعث میشه همچین فیلمی، آشکارا یه کار پروپاگاندایی به حساب نیاد. معمولا کارای پلیسی و جاسوسی، وابستگی شدیدی به سیستم پروپاگاندا دارن ولی حداقل کارای آمریکایی اینقدر خلاقیت داشتن که این وابستگی آشکار رو تاحدی از بین ببرن.
چارلز از سیستم ناامید هست و درظاهر تبدیل به یه قهرمان تک رو شده اما در عمل، باز هم باعث میشه که سیستم امنیتی و جامعه ی مدرن آمریکا، خودنمایی و قدرتنمایی کنه.
درواقع روایت فیلم از یه قهرمان تک رو که بر علیه سیستم خودش دست به کار میشه باعث شده که داستان، تا حد زیادی از یک محصول پروپاگاندایی واضح فاصله بگیره. توی خیلی از فیلم های جاسوسی آمریکایی، تهدید خارجی (اغلب روسیه، چیم یا سازمان های سایه ای) در مقابل نهادهای امنیتی داخلی قرار میگیرن اما آماتور از کلیشه ی معمول فاصله میگیره و فساد و موانع داخلی رو هم بخشی از درگیری نشون میده.
با این وجود، حتی توی همچین فیلمی هم نهاد های امنیتی آمریکایی، درنهایت قدرت خودشون رو به نمایش میذارن. شاید نه از طریق یه کنش مستقیم ولی با نشون دادن اینکه قهرمان فیلم، هرچند مستقل عمل میکنه اما باز هم مجبوره از ابزارهای همین سیستم استفاده کنه.
این رویکرد باعث میشه که فیلم نه یک انتقاد کامل از سیستم باشه و نه یه تمجید واضح بلکه نوعی روایت پیچیده بین فرد و ساختار قدرته.
این همون مرز باریک بین واقع گرایی و تاثیرات ایدئولوژیک هست که برای مخاطب غیر بومی، میتونه تا حد زیادی، وضوح خودش رو از دست بده.
لارنس فیشبرن و رامی ملک، به نظر میاد که قراره تصویر ذهنی سازنده از کارای قبلی این بازیگرا رو زنده کنن. اینجا وقتی لارنس فیشبرن رو میبینی، همه اش انتظار داری که قرص قرمز و آبی رو دربیاره و رامی رو به چالش بکشه. رامی هم قراره همون شخصیتی باشه که در مستر روبات معرفی شد.
رامی با وجود کارشکنی های زیادی که صورت میگیره، درنهایت موفق میشه تا افراد مجرم رو به دست قانون بسپاره و تمام عمرش هم برای سیستم قانون حاکم در آمریکا کار کرده. اون فردی از دل سیستمه که موقتا در برهه ای، با بالادستی هاش مشکل پیدا میکنه. اون با کل سیستم مشکل نداره، صرفا با چند نفر از بالادستی ها مشکل داره.
رسالت یه کار پروپاگاندایی اینه که بیننده رو نسبت به یه فرهنگ و جامعه، خوشبین و مشتاق کنه و این کار هم به نوبه ی خودش، خیلی خوب پیش رفته. هرچند که رامی نقش یه جاسوس که تا حد زیادی از کلیشه ها فاصله گرفته رو بازی میکنه اما با تمام ناشی بودن و عدم کاریزما، باز هم در موقعیت های هیجان انگیزی قرار میگیره. اون به واسطه ی خدمت به همون سیستم حاکم بر آمریکا هست که مستعد قرار گرفتن در همچین موقعیتی میشه و همین موضوع، خودش بهترین تبلیغه.
لارنس فیشبرن برای خیلی از بیننده ها، اغلب با تصویری فلسفی و راهنمایانه، شبیه به مورفیوس فیلم ماتریکس ظاهر میشه و حضورش در نقش یه مامور قدیمی یا مسئول امنیتی، ناخودآگاه این حس رو زنده میکنه حتی اگر شخصیتش دقیقا همچین رسالتی نداشته باشه.
شخصیت چارلز ولر از نظر روان شناختی، شباهت هایی به الیوت مستر روبات داره. یه آدم منزوی، با مهارت های تکنیکی بالا که علیه سیستمی که بخشی از اون بوده شورش میکنه. ولی همونطور که گفته شد، در اینجا قرار نیست کل سیستم رو زیر سوال ببره.
این فیلم به شکلی از نمایش فساد داخلی برای درست کردن حس واقع گرایی استفاده میکنه اما به طور همزمان، این امکان رو فراهم کرده که قدرت سیستم، به نمایش در بیاد. این الگو رو توی کارای مشابه آمریکایی هم میشه دید یعنی وقتی که شکست های جزئی در سیستم به نمایش در میان اما در نهایت، تاکید روی استحکام کلی سیستم هست که باعث میشه نه یه نقد جدی و نه یه تمجید بیش از حد آشکار و چاپلوسانه باشه.
نابهنجارترین الگوی ظاهر شده در این فیلم رو میشه انگیزه ی چارلز برای شروع ماموریتش دونست. هرچند که فیلم نتونسته تراژدی مرگ معشوق رو به شکل تاثیرگذار و باورپذیری منتقل کنه اما با فرض وجود همچین چیزی، محرک جالبی برای تبدیل شدن به یه شخصیت منتقد نیست.
این اوج بی تفاوتی و بی مسئولیتی یه فرد رو نشون میده که همیشه نسبت به ایرادات درون سیستم، خنثی بوده و به همون سیستم خوش خدمتی کرده و سبب قدرت گرفتنش شده اما تا خودش به یه مشکل شخصی خوده، قراره برامون نقش یه قهرمان تک رو و منتقد رو بازی کنه.
فیلم های جاسوسی گاهی این الگو رو به عنوان ابزار روایی به کار میگیرن تا یه قهرمان رو توجیه کنن بدون اینکه نقد ساختاری عمیقی از سیستم ارائه بدن. در واقع اعتراض قهرمان، فقط محدود به چیزی هست که مستقیما به خودش مربوط میشه نه ایرادات کلی سیستم.
آماتور بیشتر یه سفر انتقام جویانه ی شخصی هست تا یه نقد جدی از ساختارهای قدرت. قهرمان به جای نقد بنیادین، در نهایت دوباره به همون سیستم برمیگرده و حتی قدرتش رو تقویت میکنه.
هرچند این فیلم به لحاظ کیفیت نتونسته تبدیل به یه کار رقابتی بشه اما کاملا به این سمت رفته که تصمیمات و زندگی یه شهروند بی تفاوت و منفعل رو موجه جلوه بده و ازش یه قهرمان تک رو بسازه و همچنین، تبلیغ خوبی برای کشور سازنده اش هست.
جمع بندی
وقتی که توی داستانی گیر بیوفتید که سعی داره خودشو واقعی جلوه بده اما مرزهاش نه تنها به دنیای واقعی وصل نمیشه بلکه ریشه در افکار ایده آلیستی داره، میتونید مطمئن باشید که داستان، درگیر نوعی نابهنجاری و پیغام نه چندان مفیده.
داستان های پلیسی و جاسوسی، معمولا در خدمت سیستم حاکم بر کشور سازنده شون هستن و قراره اونا رو قدرتمندتر و جذابتر و مشروع تر از چیزی که هستن جلوه بدن. توجه به جزئیات داستان و اتفاقات نه چندان منطقی، میتونه به درک این پیام های نابهنجار کمک کنه حتی اگر به عنوان یک منتقد، در فرهنگ سازنده ی فیلم مذکور، زندگی نکرده باشید.