برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم 1987, When the day comes
منتشر شده در تاریخ ۶ خرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
فیلم When the day comes یک زاویهی محدود از یه جنبش در کرهی جنوبی رو نشون میده که افراد تاثیرپذیر، مثل خیلی از جاهای دیگه به دنبال بهبود کیفیت زندگی و تجربهی حد بیشتری از آزادی هستن. این فیلم به راحتی میتونه توی مخاطب خودش احساسات حماسی رو زنده کنه؛ با این وجود، نگاه انتقادی برای همینه که بتونیم اونچه که گفته نمیشه، دیده نمیشه و شنیده نمیشه رو تحلیل کنیم و صرفا تحتتاثیر ظاهر یک ماجرا قرار نگیریم.
این فیلم ممکنه در ابتدا برای افرادی که شناختی نسبت به تاریخ کره ندارن، مبهم به نظر برسه و نتونیم تشخیص بدیم که دقیقا دعوا سر چه جور ایدئولوژیهایی هست؛ اما شخصیتها، رفتارا، افکار و وضعیت روانی مشخصی دارن و آرکتایپی از شخصیتهای درگیر در جریانات سیاسی رایج هستن.
این فیلم که بر اساس یه داستان واقعی ساخته شده، نشون میده که آدما چطور راضی میشن تا به خاطر تحریک شدن احساسات آنیشون، یه حرکت جمعی و ناگهانی رو رقم بزنن و حتی بهای سنگین و خونینی رو پرداخت کنن، به امید اینکه بتونن زندگیای با کیفیت بهتر رو تجربه کنن. قشر درگیر ماجرا عمدتا افراد دانشجو و ژورنالیستا هستن و خانوادهها بیشتر نقش افراد دلنگران و دغدغهمند بچهها رو بازی میکنن.
انقلابیون، کارای خودشون رو با اسم اینکه قراره یه آزادی محقق بشه توجیه میکنن و حتی یه دانشجوی حساس و فراری از درگیری و خشونت، با تحریک احساسات خودش و دیدن ظلمی که به هم سن و سالاش میشه، خودشو راضی میکنه تا درگیر ماجراهای پر ریسکی بشه.
توی این داستان، نفرت مبارزا از حاکمیت رو پررنگتر از اونچه باعث به وجود اومدن یه اتمسفر سنگین شده به تصویر میکشن. یعنی هیچکس از خودش نمیپرسه که خب مردم این جامعه چطوری طی کردن که کارشون به همچین جایی کشیده؟ گیرم که با خون و خونریزی و تحریک دانشجوها بشه یه انقلاب رو رقم زد ولی آیا واقعا بقیهی مردم جامعه، میدونن که چطوری باید از نو شروع کرد؟ خوده قشر دانشجو یا روشنفکر، ایدهای داره که چطور میشه از این خون و خونریزی سود برد و یه شروع جدید داشت؟
جامعهای که از دل این حرکت سیاسی و داستان واقعی متولد شده، نمیتونه ادعای زیادی در این زمینه داشته باشه. این فیلم صرفا بخشی از ماجرای خیزش جمعی رو نشون داده و حرکتای هیجانی و فداکاریهای جنونآمیز رو توجیه کرده. این برای افرادی که خونریزی و به خطر انداختن زندگیشون به خاطر منافع جمعی رو تحسین میکنن، میتونه تصویر جالبی باشه؛ اما نمیذاره که مخاطب از خودش بپرسه واقعا جامعیتی که قدم به قدم رو به افول رفته و یه سیستم ایدئولوژیکی مسموم رو پذیرفته، قراره با ریختن خون دانشجوهاش به وضعیت بهتری برسه؟
جنگیدن، به خودی خود نمیتونه کار تحسین برانگیزی باشه اگر که واقعا نتونه یه کیفیت بهتر از زندگی رو رقم بزنه. چیزی که توی این فیلم هم بارها بهش اشاره میشه، مخالفت زیاد حاکمیت کرهی جنوبی با افکار کمونیستی و هر چیزی هست که ملتشو به ایدئولوژی حاکم بر کرهی شمالی گره میزنه. این هنوزم از سوررئالترین و عجیبترین تقسیمبندیهای دنیاست. دو تا کشور که کنار همدیگه هستن و ریشههای نژادی بسیار مشترکی دارن؛ اما یکی یه فضای آخرالزمانی داره و اون یکی، میتونه به سبک کشورای غربی زندگی کنه.
نسخه پیچ کرهی جنوبی هم حاکمیت آمریکا بوده و ضعف فرهنگ عمومی این جامعه رو زمانی میتونید بفهمید که هیچوقت تغییری فراتر از اونچه که براشون نسخه پیچ میشه رو نتونستن ایجاد کنن. نه کرهی شمالی تونسته تغییر خاصی رو تجربه کنه و نه کرهی جنوبی تونسته به رغم خواست فرهنگ عمومی، اتحاد از دست رفتهاش با نیمهی شمالی رو برقرار کنه.
خیزشهای سیاسی خونین، صرفا به طیف روشنفکر و دغدغهمند، توهم تاثیرگذار بودن رو میده؛ اما در عمل، این افراد به واسطهی سیستمی که علیهش منفعل هستن و ازش تغذیه میکنن، نه قادرن ایدئولوژی بهینه و جدیدی رو دست و پا کنن و نه میتونن علیه اونچه که بهشون تحمیل میشه کار واقعا معناداری انجام بدن.
خوده کمونیسم بر پایهی شعارهای برابری و برادری تونسته خودشو به کشورای مختلفی تحمیل کنه اما به راحتی میشه دید که این ایدئولوژیها هر چیزی که روی کاغذ مینویسن رو ممکنه عملی کنن غیر از اینکه واقعا اهمیتی به سطح همدلی و ارزش انسانها بدن. به بیان آکادمیک، اونها هیچ اهمیتی به سلامت روانی آدما نمیدن. برای یک دانشمند، متفکر یا سیاستمدار خودخواه، آدما صرفا اعداد روی کاغذ هستن و تحریک کردنشون به خیزش سیاسی و خونریزی، کار چندان عذاب آوری نیست. تفکری که نتونه نیاز آدما به همدلی و عشق رو ببینه، فرقی نمیکنه یه سیستم دموکراتیک رو پیاده کنه یا یه حکومت کمونیستی. این سیستما صرفا تبدیل میشن به حرفای داغ کت و شلواریهای علوم انسانی و جمع افراد جنگ طلب؛ عشق هم تبدیل میشه به یه کلمهی سانتی مانتال که جایی در دنیای علم نداره چه برسه که در طراحی فرهنگ عمومی، به عنوان یک پارامتر در نظر گرفته بشه.
بخش پایانی
ایدئولوژیهای مدرن سیاسی اعم از فمنیسم و سوسیالیسم و لیبرالیسم و صد جور ایسم دیگه، آش از دهن افتادهای هستن که روی قبر هزاران قربانی ساخته شدن و هنوز هم به انسانیت و نیاز آدما به همدلی و عشق اهمیت نمیدن. منافعی که توی ایدئولوژیهای مدرن دنبال میشه، بیشتر از همه مدافع خواستههای بدوی و غارنشینانهی انسانه تا اینکه به بشر، به چشم یه موجود که قادر به تکامل روانی هست نگاه کنه. انگار که ما فقط وبال گردن مهندسای جامعه هستیم. وقتی که صحبت از یه انقلاب میشه، این مردم عادی هستن که بیشترین قربانی رو میدن و ناامنی رو تجربه میکنن؛ دنیا جای امن زیادی برای دانشمندایی داره که میتونن با علم خودشون، ابزارای جنگی بسازن یا یه عده رو به جنگ و خونریزی تحریک کنن. افراد کاریزماتیک و قدرتمند همیشه حاشیهی امن خودشون رو پیدا میکنن و ماهایی که با تحریک احساساتمون، به یه ایدئولوژی اعتبار میبخشیم و اطرافشو شلوغ میکنیم، شروع میکنیم به ضرر دیدن.
قبر دانشمندا و متفکرای معروف هست که موندگار میشه؛ حتی قبر آدمای معمولی هم به زودی فراموش میشه چه برسه به اینکه کسی ده سال دیگه از خودش بپرسه این ایدئولوژی به ظاهر خوشگلی که از جیب این آدمای آکادمیک دراومده، بعد انداختن چند تا آدم به زیر خاک و خراب کردن زندگی چند هزار تا فرد معمولی ساخته شده؟ قربانی کردن برای رسیدن به مزیت، روش پرستش شیاطین هست نه لزوما یه روش قابل تحسین برای رسیدن به سعادت.