«تئو» بانکدار میانسال، پرتنش و حسود، با «سوزانا» بازیگر جوان ازدواج کرده و آن‌ها دختری شش‌ساله به نام «الا» دارند. تئو به دلیل اتهام غرق کردن همسر اولش ــ که البته دادگاه او را بی‌گناه شناخت ــ مردی منفور است. به‌طور ناگهانی، آن‌ها تصمیم می‌گیرند برای حل مشکلات زناشویی‌شان به خانه‌ای بزرگ و دورافتاده در حومه ولز بروند. اما خیلی زود کابوس‌ها آغاز می‌شود و تئو باور می‌کند که چیزی شیطانی در خانه پنهان شده است.

یک روزنامه‌نگار کهنه‌کار در واشنگتن دی.سی. رشته روایت شخصی خود را از دست می‌دهد، زمانی که انجام مأموریتی ناشی از احساس گناه برای پدرش، او را از جایگاه نویسنده به سوژه‌ای ناخواسته در همان داستانی تبدیل می‌کند که قصد افشای آن را داشته است. این فیلم اقتباسی است از رمان همنام نوشته‌ی «جوآن دیدیون».

رئیس یک خانواده ثروتمند و قدرتمند به‌طور ناگهانی از دنیا می‌رود و دخترش را با میراثی شوکه‌کننده روبه‌رو می‌سازد؛ میراثی که تهدید می‌کند خانواده را از هم بپاشد و نابود کند.

یک زوج پناهجو موفق به فراری هولناک از سودان جنوبی جنگ‌زده می‌شوند، اما پس از آن در تلاشند تا با زندگی تازه‌شان در شهری انگلیسی کنار بیایند؛ شهری که شری پنهان در زیر سطح آرامش خود دارد.

یک کمدی تاریک درباره‌ی «هانی اُ’دونا‌هیو»، کارآگاه خصوصی یک شهر کوچک که وارد تحقیق در مورد مجموعه‌ای از مرگ‌های عجیب مرتبط با کلیسایی مرموز می‌شود.

پس از یک رابطه کوتاه شبانه، مردی متأهل و موفق خود را درگیر تازه‌ترین پرونده یک کارآگاه ماهر و زیرک پلیس می‌یابد.

«اولیور» پسری تنهاست که خود را متفاوت از دیگران می‌داند. او که به شدت به دنبال دوستی است، آرامش و پناه خود را در گوشی همراه و تبلت همیشه همراهش می‌یابد. وقتی موجودی مرموز از دستگاه‌های اولیور علیه او استفاده می‌کند تا وارد دنیای ما شود، والدین اولیور باید برای نجات پسرشان از هیولای پشت صفحه نمایش بجنگند.

داستان درباره خانواده‌ای است که پس از تجربه‌ای تلخ از یک سرقت غیرمنتظره، به خانه‌ای در حومه شهر نقل مکان می‌کنند. «جود» پسر خانواده، عروسکی کثیف و پر از گردوغبار پیدا می‌کند و آن را «برامز» می‌نامد. از آن پس، به‌دلیل وجود این عروسک، همه چیز به شکلی شوم تغییر می‌کند.

سال ۲۰۳۸: «جورج آلمور» در حال توسعه هوش مصنوعی‌ای است که معادل انسان واقعی باشد. جدیدترین نمونه آزمایشی او تقریباً آماده است. این مرحله حساس، در عین حال پرخطرترین مرحله نیز هست؛ به‌ویژه که او هدفی دارد که باید به هر قیمتی مخفی بماند.

ترس، شهری کوچک در کوهستان را فرا می‌گیرد، چرا که پس از هر ماه کامل، اجسادی کشف می‌شوند. «افسر مارشال» که درگیر بی‌خوابی، بزرگ کردن دختر نوجوانش و مراقبت از پدر بیمار خود است، تلاش می‌کند مدام به خودش یادآوری کند که «گرگینه‌ها وجود ندارند».