«تئو» بانکدار میانسال، پرتنش و حسود، با «سوزانا» بازیگر جوان ازدواج کرده و آن‌ها دختری شش‌ساله به نام «الا» دارند. تئو به دلیل اتهام غرق کردن همسر اولش ــ که البته دادگاه او را بی‌گناه شناخت ــ مردی منفور است. به‌طور ناگهانی، آن‌ها تصمیم می‌گیرند برای حل مشکلات زناشویی‌شان به خانه‌ای بزرگ و دورافتاده در حومه ولز بروند. اما خیلی زود کابوس‌ها آغاز می‌شود و تئو باور می‌کند که چیزی شیطانی در خانه پنهان شده است.

در کره‌جنوبیِ دیستوپیایی، «جون سوک» پس از گذراندن محکومیت به‌خاطر سرقتی ناموفق، از زندان آزاد می‌شود. اما سقوط شدید ارزش «وون» کره، غنیمت آخرین سرقت آن‌ها را عملاً بی‌ارزش کرده است. جون سوک به دو دوست صمیمی‌اش «جانگ هو» و «کی هون» پیشنهاد می‌دهد آخرین سرقت را انجام دهند تا بتوانند از شرایط فلاکت‌بارشان فرار کنند. هدف آن‌ها یک قمارخانه غیرقانونی است که مقدار زیادی دلار آمریکا در آن نگهداری می‌شود. این سه نفر «سانگ سو» را که در همان قمارخانه کار می‌کند، به گروه اضافه می‌کنند. آن‌ها پس از تهیه اسلحه از «بونگ شیک»، دوست زندانی سابق جون سوک، سرقت را آغاز می‌کنند. سرقت با وجود هرج‌ومرج، موفقیت‌آمیز تمام می‌شود و آن‌ها علاوه بر مقدار زیادی پول نقد، هارددیسک‌های حاوی تصاویر نظارتی قمارخانه را که معاملات پنهانی میان صاحبان قمارخانه و جنایتکاران مختلف را نشان می‌دهد، به دست می‌آورند. از دست رفتن این هاردها صاحبان قمارخانه را خشمگین می‌کند و آن‌ها یک قاتل به نام «هان» را برای پیدا کردن گروه چهار نفره و بازگرداندن هاردها اجیر می‌کنند.

یک روزنامه‌نگار کهنه‌کار در واشنگتن دی.سی. رشته روایت شخصی خود را از دست می‌دهد، زمانی که انجام مأموریتی ناشی از احساس گناه برای پدرش، او را از جایگاه نویسنده به سوژه‌ای ناخواسته در همان داستانی تبدیل می‌کند که قصد افشای آن را داشته است. این فیلم اقتباسی است از رمان همنام نوشته‌ی «جوآن دیدیون».

در نیویورک سال ۱۹۶۸ ــ زمانی که همجنس‌گرایی هنوز موضوعی بود که بهتر بود پشت درهای بسته پنهان بماند ــ گروهی از دوستان برای جشن تولدی پرهیاهو گرد هم می‌آیند. این مهمانی توسط «مایکل» (جیم پارسونز)، فیلم‌نامه‌نویسی که بیش از حد خرج می‌کند و می‌نوشد، به افتخار «هارولد» (زکری کینتو)، مردی خوش‌لباس و زبان‌تیز، برگزار می‌شود. دیگر مهمانان شامل «دونالد» (مت بومر)، عشق سابق مایکل که اکنون درگیر خودکاوی است؛ «لری» (اندرو رنلز)، هنرمند تجاری عیاش که با «هنک» (تاک واتکینز)، معلمی که تازه همسرش را ترک کرده، زندگی می‌کند؛ «برنارد» (مایکل بنجامین واشینگتن)، کتابدار محتاطی که در روابط دوستانه شکننده قدم برمی‌دارد؛ همراه با «امری» (رابین دِ خسوس)، دکوراتوری که هیچ‌گاه احساساتش را پنهان نمی‌کند؛ و یک پسر ساده‌دل (چارلی کارور) که برای هدیه‌ی شب تولد هارولد اجیر شده است. آنچه در ابتدا به‌عنوان شبی سرشار از خنده و نوشیدنی آغاز می‌شود، با ورود غیرمنتظره «آلن» (برایان هاچیسون)، هم‌اتاقی دوران دانشگاه مایکل که مردی جدی و پایبند اصول است، دگرگون می‌گردد و هر یک از مردان با حقیقت‌های دیرینه و سرکوب‌شده‌ای مواجه می‌شوند که پیوند محکم دوستی آن‌ها را تهدید می‌کند.

«آلیس» متقاعد می‌شود که در مراسم اهدای جوایزی در بریتانیا شرکت کند. از آن‌جا که او اهل پرواز نیست، پیشنهاد می‌شود از نیویورک تا ساوتهمپتون با کشتی سفر کند؛ همراه با دو دوست قدیمی دوران دانشگاه و خواهرزاده‌اش. این سفر فرصتی می‌شود تا چهار نفر دوباره گفت‌وگو کنند، روابطشان را بازسازی کرده و اختلافات گذشته را مرور نمایند. اما شخص پنجمی در قالبی ناشناس نیز حضور دارد و در نهایت، پایان ماجرا مسیر ازپیش‌تعیین‌شده را دگرگون می‌سازد.

رئیس یک خانواده ثروتمند و قدرتمند به‌طور ناگهانی از دنیا می‌رود و دخترش را با میراثی شوکه‌کننده روبه‌رو می‌سازد؛ میراثی که تهدید می‌کند خانواده را از هم بپاشد و نابود کند.

یک زوج پناهجو موفق به فراری هولناک از سودان جنوبی جنگ‌زده می‌شوند، اما پس از آن در تلاشند تا با زندگی تازه‌شان در شهری انگلیسی کنار بیایند؛ شهری که شری پنهان در زیر سطح آرامش خود دارد.

یک کمدی تاریک درباره‌ی «هانی اُ’دونا‌هیو»، کارآگاه خصوصی یک شهر کوچک که وارد تحقیق در مورد مجموعه‌ای از مرگ‌های عجیب مرتبط با کلیسایی مرموز می‌شود.

با تسلط زامبی‌ها بر شهر متروکه و محصور لاس‌وگاس، پس از خطای فاجعه‌بار دولت، «بلای تاناکا» میلیاردر و صاحب کازینو متوجه می‌شود چیزی را در شهر گناه جا گذاشته است: دقیق‌تر بگوییم ۲۰۰ میلیون دلار. البته پول‌های او فعلاً پشت گاوصندوق نفوذناپذیر کازینویش در امان هستند. حال تاناکا حاضر است ۵۰ میلیون دلار به «اسکات وارد» مزدور سابق و تیم منتخبش بپردازد تا پول را پیش از آنکه رئیس‌جمهور آمریکا دستور نابودی کامل شهر با بمب اتم را صادر کند، بازگردانند. این پیشنهادی است که می‌تواند زندگی اسکات را تغییر دهد و او قادر به رد کردن آن نیست؛ با این حال، قوانین بازی تغییر کرده و این بار، انبوه مردگان متحرک بسیار سازمان‌یافته‌تر از چیزی هستند که انتظار می‌رفت. و از همه مهم‌تر، زمان رو به پایان است. آیا تیم وارد می‌تواند سالم و ثروتمند از لاس‌وگاس بازگردد؟

«اولیور» پسری تنهاست که خود را متفاوت از دیگران می‌داند. او که به شدت به دنبال دوستی است، آرامش و پناه خود را در گوشی همراه و تبلت همیشه همراهش می‌یابد. وقتی موجودی مرموز از دستگاه‌های اولیور علیه او استفاده می‌کند تا وارد دنیای ما شود، والدین اولیور باید برای نجات پسرشان از هیولای پشت صفحه نمایش بجنگند.