در تریلر روانشناختی کارگردان برجسته ادگار رایت، الوئیس، طراح مد جوانی، به طرز مرموزی قادر است وارد دهه ۱۹۶۰ شود، جایی که با یک خواننده آینده‌دار درخشان به نام سندی ملاقات می‌کند. اما این جلوه‌ی پر زرق و برق، همه چیز آنطور که به نظر می‌رسد نیست و رویاهای گذشته شروع به ترک خوردن و تبدیل شدن به چیزی بسیار تاریک‌تر می‌کنند.

دین، پو (Poe) و بی‌بی-۸ (BB-8) باید با ترس‌های خود روبه‌رو شوند، جلوی برخاستن یک شر باستانی را بگیرند و از آن‌جا فرار کنند تا دوباره به دوستان خود بپیوندند.

یک پسر نوجوان تابستانی فراموش‌نشدنی را در ساحل ریویرای ایتالیا تجربه می‌کند؛ پر از ژلاتو، پاستا و سواری‌های بی‌پایان با اسکوتر. لوکا این ماجراجویی‌ها را با بهترین دوست تازه‌اش شریک می‌شود، اما تمام این شادی‌ها با رازی عمیق تهدید می‌شود: او یک هیولای دریایی است که از جهانی دیگر در زیر سطح دریا آمده است.

یک فیلم‌ساز به‌همراه نامزدش پس از جشن گرفتن موفقیت اکران فیلم جدیدش به خانه بازمی‌گردند. در حالی که انتظار تحسین‌های منتقدان و موفقیت مالی را می‌کشد، شب آن‌ها به‌ناگاه تغییر می‌کند؛ زیرا افشاگری‌هایی درباره رابطه‌شان آشکار می‌شود و پیوند میانشان را به چالشی جدی می‌کشاند.

اگر عشق شکلی دایره‌وار داشته باشد، تا کجا حاضری پیش بروی تا به نیمه‌گمشده‌ات برسی؟ در این داستان عاشقانه و پرتنش در آینده‌ای نزدیک به کارگردانی جان ریدلی (برنده اسکار)، نیک و ژانین (با بازی لسلی اودم جونیور و سینتیا اریوو، هر دو نامزد اسکار) زندگی آرام و عاشقانه‌ای دارند تا اینکه همسر سابق ژانین (اورلاندو بلوم) با دستکاری زمان سعی می‌کند آن‌ها را از هم جدا کند، و در این راه از دوست‌دختر دوران دانشگاه نیک (فریدا پینتو) نیز استفاده می‌کند. در حالی که خاطرات و واقعیت برای نیک شروع به از بین رفتن می‌کنند، او باید تصمیم بگیرد که برای حفظ یا رها کردن آنچه دوست دارد، چه چیزی را قربانی خواهد کرد. آیا عشق می‌تواند در آینده‌ای که زمان سیال است و همه‌چیز ممکن است توهمی بیش نباشد، دوام بیاورد؟

جنگجویان واکاندا که در طول تاریخ به سراسر جهان سفر کرده‌اند تا اشیای خطرناک ساخته‌شده از ویبرانیوم را بازیابی کنند.

در شب عید شکرگزاری، گروهی از کارمندان ناراضی یک فروشگاه اسباب‌بازی به‌زور برای شیفت نیمه‌شب و آغاز شلوغ‌ترین روز خرید سال حاضر می‌شوند. در همین حین، یک انگل بیگانه با سقوط یک شهاب‌سنگ به زمین می‌رسد. این گروه از افراد عجیب‌وغریب، به رهبری مدیر فروشگاه جاناتان و کارمند قدیمی‌اش کن، به‌زودی خود را درگیر نبردی با خریدارانی می‌بینند که به موجوداتی وحشی و قاتل تبدیل شده‌اند و در جمعه سیاه به قتل و کشتار می‌پردازند.

بریونی تالیس (با بازی سورشا رونان)، دختری ۱۳ ساله و نویسنده‌ای نوپا، زمانی که خواهر بزرگترش سیسیلیا (کایرا نایتلی) و رابی ترنر (جیمز مک‌آووی) را کنار فواره‌ی عمارت خانوادگی می‌بیند، آنچه را می‌بیند اشتباه تفسیر می‌کند و همین باعث زنجیره‌ای از سوءتفاهم‌ها و لجبازی کودکانه می‌شود که پیامدهای ماندگاری برای همه خواهد داشت. رابی، پسر یکی از خدمتکاران خانواده است که خانواده همیشه با او مهربان بوده‌اند و هزینه تحصیلش در کمبریج را پرداخته‌اند. پس از حادثه‌ی فواره، بریونی نامه‌ای را که برای سیسیلیا نوشته شده بود، می‌خواند و به اشتباه تصور می‌کند که رابی فرد منحرفی است. زمانی که پسرخاله‌شان لولا مورد تجاوز قرار می‌گیرد، بریونی به پلیس می‌گوید که رابی را در حال انجام آن دیده است.

در یک شهر کوچک در مرکز اورگن، فرانک ویور یک آزمایشگاه مخفی تولید مواد مخدر را در یک معدن متروکه اداره می‌کند. در حالی‌که پسر کوچک او، آیدن، بیرون در ماشین منتظر است، فرانک و همکارش توسط موجودی ناشناخته مورد حمله قرار می‌گیرند. آیدن که به دنبال صداهای عجیب می‌رود، نیز هدف موجود قرار می‌گیرد. فرانک و آیدن از این حمله جان سالم به‌در می‌برند، اما وضعیت جسمی‌شان به‌سرعت رو به وخامت می‌رود. فرانک یک اتاق را قفل می‌کند و به پسر بزرگ‌ترش، لوکاس، دستور می‌دهد که تحت هر شرایطی آن‌ها را در آن اتاق نگه دارد.

جرج واشنگتن که به اره‌برقی مجهز است، به همراه دوست آب‌جو‌دوست خود سم آدامز، برای نابودی ارتش بریتانیا متحد می‌شوند؛ همه این‌ها در یک بازآفرینی طنزآلود و پر از شوخی از انقلاب آمریکا رخ می‌دهد.