یک کمدی-درام مدرن درباره جستجوی عشق و معنا در اوسلو، نروژ معاصر. داستان زندگی چهار ساله "جولی"، زن جوانی را روایت می‌کند که در زندگی عشقی پر از پیچ و خم و در جستجوی مسیر شغلی خود درگیر است و در نهایت به یک نگاه واقع‌بینانه به خود می‌پردازد تا بفهمد که واقعاً کیست.

ریچارد رمزی، وکیل مدافعی با تجربه (با بازی کیانو ریوز)، پرونده‌ای شخصی را می‌پذیرد؛ او به دوست بیوه‌اش، لورتا لسیتر (رنه زلوگر) قول داده که پسرش مایک را از زندان نجات دهد. مایک متهم به قتل پدرش شده و در ابتدا نیز به جرمش اعتراف می‌کند. اما در جریان دادگاه، شواهدی وحشتناک درباره شخصیت واقعی بون لسیتر (جیم بلوشی) فاش می‌شود. در حالی‌که رمزی سعی می‌کند از این شواهد برای تبرئه موکلش استفاده کند، همکار تازه‌اش، جانل (گوگو امباتا-را)، سعی دارد حقیقت را از لایه‌های پنهان ماجرا بیرون بکشد؛ و به‌زودی درمی‌یابد که حقیقت کامل، چیزی است که فقط او قادر به کشف آن است.

هانا فیبر، آتش‌نشان جسور و ماجراجویی که در یک برج دیدبانی در دل طبیعت مونتانا زندگی می‌کند، هنوز با احساس گناه ناشی از اشتباه مرگبار گذشته‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کند. در حالی‌که با زخم‌های روانی‌اش درگیر است، با پسربچه‌ای به نام کانر روبه‌رو می‌شود؛ پسر یک حسابرس قانونی به نام اوون کسرلی که اکنون توسط دو قاتل حرفه‌ای تحت تعقیب است. هانا باید با استفاده از مهارت‌های بقا و جسارتش، از جان کانر محافظت کند و مانع قاتلانی شود که برای پاک کردن رد خود، حتی جنگل را به آتش می‌کشند. آیا هانا و کانر می‌توانند از چنگ کسانی که مرگ‌شان را می‌خواهند بگریزند؟

سوفیا هاوارد خانه‌ای دورافتاده در روستایی در ولز اجاره می‌کند و جوزف سالومون، یک جادوگر و احضارگر متخصص در علوم خفیه را استخدام می‌کند تا با روح پسرش که توسط چند نوجوان در جریان یک آیین جادوی سیاه ربوده و کشته شده ارتباط برقرار کند. در طول روزها، سوفیا طبق راهنمایی‌های سالومون وارد آیین‌های پیچیده‌ای برای پاک‌سازی روحش می‌شود. اما حقیقتی پنهان در نیت او وجود دارد که جان هر دوی آن‌ها را به خطر می‌اندازد.

در توسکانی قرن هفدهم، در حالی‌که تهدید مرگبار طاعون سراسر اروپا را فرا گرفته است، دختری هشت‌ساله و مذهبی به نام بندتا کارلینی به صومعه‌ی مادر خدا در شهر پشیا برده می‌شود تا «عروس مسیح» شود. هجده سال بعد، در حالی‌که زمزمه‌هایی از معجزاتی مشکوک صومعه را در بر گرفته‌اند، آزمایش ایمان بندتا با ورود زنی زخمی و شکنجه‌شده به نام بارتولومئا آغاز می‌شود؛ زنی که از دست پدری خشن فرار کرده است. اکنون، در زیر نگاه مراقب و بدبین مادر روحانی فلیچیتا، وسوسه‌ی ممنوعه، میل‌های سرکوب‌شده و وسواس‌های شیطانی در دل صومعه ریشه می‌دواند، و ناگهان نشانه‌هایی مقدس در بدن خواهر بندتا ظاهر می‌شود. اما گناه را نمی‌توان بی‌عقوبت لمس کرد؛ و این سؤال پیش می‌آید: آیا وقتی جسم دشمن است، راه نجاتی از گناه باقی می‌ماند؟

در تابستان سوزان سال ۲۰۱۱، در مرکز پرهیاهوی مادرید و در حالی‌که پاپ قرار است به‌زودی از شهر بازدید کند، متروپلیس در تب‌وتاب و هیجان فرو رفته و هزاران زائر به سمت پایتخت سرازیر می‌شوند. اما در دل این جنب‌وجوش، اتفاقی تاریک در حال وقوع است: مجموعه‌ای از قتل‌های زنجیره‌ای با ماهیتی جنسی درست زیر نظر پلیس انجام می‌شود، بدون آن‌که کسی بخواهد این رسوایی را علنی کند. در چنین شرایطی، دو کارآگاه به نام‌های لوئیس ولارده باهوش و عجیب‌وغریب و خاویر آلفارو تندمزاج و سرکش، مأمور می‌شوند تا این قاتل سریالی سادیست و دقیق را در نهایت محرمانگی شناسایی کنند. اما برای دستگیری یک قاتل، ابتدا باید با شیاطین درونی خود روبرو شد.

آنا فاکس، روان‌شناس کودک افسرده و دارو مصرف‌کن، در انکار و دور از واقعیت، نزدیک به ده ماه است که خود را در خانه تاریک و خالی‌اش در منهتن حبس کرده؛ جدا از همسر و دختر هشت‌ساله‌اش. در حالی که با آگورافوبیا (ترس از فضاهای باز) و حملات شدید اضطرابی دست‌وپنجه نرم می‌کند، خانواده‌ای به نام راسل در خانه روبه‌رویی ساکن می‌شوند. آنا، با کنجکاوی، برای فرار از مشکلات خود تصمیم می‌گیرد از پنجره به زندگی آن‌ها نگاه کند. اما یک شب، تنش بالا می‌گیرد، چاقویی در نور کم برق می‌زند، و خیلی زود، کسی کشته می‌شود. آیا آنا شاهد صحنه‌ای واقعی از خشونت خانگی خون‌آلود بوده یا ذهن آشفته‌اش در حال بازی با اوست؟

زندگی روزمره‌ی کارکنان حوزه سلامت در بیمارستانی در پیتسبورگ را دنبال می‌کند؛ آن‌ها در حالی با بحران‌های شخصی، سیاست‌های محیط کار و فشارهای احساسی مراقبت از بیماران بدحال دست‌وپنجه نرم می‌کنند که استقامت لازم برای انجام این حرفه شریف را به نمایش می‌گذارند.

این سریال یک استودیوی فیلم‌سازی هالیوودی با قدمت را دنبال می‌کند که برای بقا در دنیایی تلاش می‌کند که در آن، همزیستی هنر و تجارت روزبه‌روز دشوارتر می‌شود.

یک مدیر صندوق سرمایه‌گذاری پوششی، پس از از دست دادن شغل خود، برای حفظ سبک زندگی خانواده‌اش دست به سرقت از همسایگان ثروتمندش می‌زند، اما با ورود به خانه‌ای اشتباه، اشتباهی سرنوشت‌ساز مرتکب می‌شود.