برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
فرقهگرایی و رمانتیزه کردن شرارت| نقد و بررسی انیمهی سگهای ولگرد بانگو
منتشر شده در تاریخ ۲۸ امرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
در زمان تحریر این مطلب، پنج فصل انیمهی سگهای ولگرد منتشر شده. فصل اول در سال 2016، فصل دوم توی همون سال، فصل سوم در سال 2019 و فصل چهارن در زمستان 2023 منتشر شد. تابستان 2023 هم فصل پنجم پخش شد که در کنارش یه سری کار سینمایی و اسپین آف هم داشتیم.
فصل های مختلف انیمهی سگ های ولگرد، امتیازهای متفاوتی دریافت کردن و دازای سان، از همون ابتدا به عنوان شخصیت محبوبتری شناخته میشه و یه فصل هم روی دازای تمرکز میکنه. آتسوشی حتی طی فصل های بعدی هم لزوما شخصیت اصلی نیست و خیلی از طرفدارا، این انیمه رو با دازای سان میشناسن.
فصل سوم و چهارم، با توجه به امتیازاتی که میشه دید، از محبوبیت بیشتری برخوردارن و حتی زورکی هم که شده، پیچش های داستانی زیادی ایجاد کردن.
فصل اول، به نسبت از امتیاز کمتری برخورداره و بیشتر به عنوان یه معرفی عمل میکنه. داستان ها معمولا منطق منسجم تری دارن و خبری از اتفاقات چندان عجیب و غریب نیست.
اینجا از فصل یک شروع میکنیم و سراغ جزئیات داستان خواهیم رفت. اگر هنوز این انیمه رو شروع نکردید یا دوست ندارید که محتواش اسپویل بشه میتونید از مطلب معرفی و بررسی استفاده کنید.
قسمت اول فصل اول انیمه ی سگ های ولگرد بانگو با معرفی شخصیت اصلی، آتسوشی ناکاجیما شروع میشه. آتسوشی از یتیم خونه اخراج میشه و بدون غذا و سرپناه، توی خیابونای یوکوهانا میچرخه.
درحالیکه داره از گرسنگی میمیره، با دازای اوسامو رو به رو میشه که سعی داره خودکشی کنه و نجاتش میده. دازای و همکارش کونیکیدا به آتسوشی توضیح میدن که آژانسشون تو کار حل کردن پرونده های ماورائی هست و الانم دنبال ببر مرموزی هستن که در سطح شهر دیده شده.
درنهایت، مشخص میشه که آتسوشی خوده اون ببر سرگردون هست و توانایی تبدیل شدن به همچین موجودی رو داره و عملا آتسوشی از فرش به عرش میرسه.
در ابتدای انیمه ی سگ های ولگرد، آژانس کارآگاهی مسلح به عنوان گروهی معرفی میشه که در حل پرونده های پیچیده و ماورائی تخصص داره. انگیزه ی اصلی این آژانس، محافظت از شهر یوکوهاما و مردمش در برابر تهدیدات غیر طبیعی و خطرناکه. اعضای آژانس، هرکدوم با توانایی های خارق العاده و گذشته های پیچیده، تلاش میکنن تا عدالت رو برقرار کنن و از آسیب های احتمالی جلوگیری بشه. این آژانس در عین حال، محیطی هست برای شخصیت هایی که توی جامعه، جایگاه خاصی ندارن یا با چالش های شخصی رو به رو شدن.
ساختار قدرتهای ماورایی در این سریال، کمابیش شبیه تاثیر تروما هست. معمولا هرچه ترومای یک شخصیت، پیچیده تر باشه، قدرت ماورائیش هم ممکنه عجیب تر بشه.
برای مثال توانایی دازای اوسامو که میتونه قدرت های بقیه رو خنثی کنه، شاید نشونه ی روحیه ی نیهیلیستی و میل به نابودی خودش باشه.
آتسوشی درحالی وارد آژانس میشه که عملا انتخاب دیگه ای هم نداره. شخصیت های این داستان، عموما نه تو فاز خاندان و خونواده هستن و نه بچه ای دارن و با وجود کارگروهی و پروژه های سنگینی که انجام میدن، معمولا محرک های فردگرایانه ای دارن که البته این موضوع، به خودی خود چیز بدی نیست.
چیزی که این سناریو رو غیر واقعی جلوه میده اینه که ما در دنیای واقعی، خیلی بعیده که بتونیم به همچین حدی از فردگرایی برسیم و همواره یه سری تعلقات ناخواسته در اطراف ما وجود دارن.
آدما به طور طبیعی توی شبکه ی پیچیده ای از روابط و تعلقات اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی و حتی اقتصادی زندگی میکنن. این تعلقات، چه ناخواسته و چه انتخاب شده، بخشی جدا نشدنی از هویت ما هستن و گاهی چالش برانگیزترین بخش زندگی به حساب میان.
این داستان، تا یکجایی تونست خیلی خوب، این الگو رو تبدیل به یه داستان اکشن و سرگرم کننده کنه اما هر چه سعی کرد دامنه ی مبارزات آژانس رو افزایش بده، دست و پای این شخصیت های نابغه، خیلی بسته تر به نظر رسید و از برهه ای به بعد، به سختی میشه گفت که تونست منطق داستانی رو حفظ کنه.
این موضوع یکی از نقاط ضعف معمول در سریال ها و انیمه های مشابه هست. وقتی یه داستان اکشن و سرگرم کننده تلاش میکنه دامنه ی خودش رو گسترش بده و دشمنایی با چالش های بزرگتر رو به تصویر بکشه، گاهی ممکنه توی دام تناقضات منطقی و کاهش باورپذیری شخصیت ها بیوفته. این موضوع در سگ های ولگرد بانگو هم به وضوح دیده میشه.
در ابتدا، ساختار داستان محدوده و شخصیت ها در فضایی مشخص تعریف شدن که این تمرکز، هم به توسعه ی منسجم شخصیت ها کمک میکنه و هم در جریان خلق هیجان و جذابیت، تاثیر داره. وقتی داستان سعی میکنه دامنه ی مبارزات و تعارضات رو فراتر از این چهارچوب ببره، معمولا چالش های بیشتری در زمینه ی حفظ منطق داستان به وجود میاد.
این گسترش دامنه ممکنه باعث بشه شخصیت هایی که در ابتدا نابغه یا خیلی قوی به نظر میرسیدن، به شکلی غیر دقیق و حتی محدودشده، بازنمایی بشن.
گروه های درون این داستان و بخصوص آژانس کارآگاهی، بیشتر روی الگوهای شکل گیری فرقه های عرفانی سودجو حرکت میکنه، بخصوص وقتی که پارانویا و آسیب های روانی یک فرد، اونو ناگزیر به پناه بردن به یک فرقه با اهداف و انگیزه های مرموز میکنه.
این افراد، درنهایت به آژانس پناه میارن، شاید نه به خاطر انتخاب آگاهانه بلکه بیشتر به خاطر فقدان گزینه های بهتر و حس ناامیدی یا به امید رهایی از رنج.
شیوهی طراحی این گروه ها، با تاکید بر رمز و راز، اهداف مرموز، و وابستگی شدید اعضا به ساختار و قوانین داخلی، شباهت های بسیاری با الگوهای شکل گیری فرقه ها داره. به طور خاص، آسیب های روانی شخصیت ها اغلب به عنوان محرکی برای پذیرفتن این وابستگی ها و پذیرش نقش خودشون در این سیستم استفاده میشه.
تمرکز روی فردگرایی شخصیت ها که گاهی اونها رو جدا از تعلقات اجتماعی و خونوادگی نشون میده، به نوبه ی خودش میتونه این تصویر فرقه گونه رو تقویت کنه. این رویکرد شاید برای خلق هیجان و اکشن مناسب به نظر برسه اما وقتی به جنبه های انسانی و اجتماعی داستان نگاه کنیم، ممکنه تصویری نابهنجار و حتی مخرب رو ارائه بده.
قسمت سوم فصل اول انیمه، با معرفی شخصیت های جدید ادامه پیدا میکنه. آتسوشی به طور رسمی به آژانس کارآگاهی مسلح ملحق میشه و اولین ماموریت خودشو شروع میکنه. توی این قسمت، آتسوشی با آکوتاگاوا، یکی از اعضای مافیا رو به رو میشه. آکوتاگاوا توانایی های خارق العاده ای داره و دنبال شکار آتسوشی هست.
مبارزه ی شدیدی بین آتسوشی و آکوتاگاوا اتفاق میوفته که در جریانش آتسوشی مجبور میشه از توانایی های ببریش استفاده کنه. دازای اوسامو با مهارت خاصش به آتسوشی کمک میکنه تا از این مبارزه جون سالم به در ببره و در نهایت، آتسوشی متوجه میشه که مافیا به طور جدی دنبالش هستن و زندگیش توی خطر افتاده.
نحوه ی معرفی شخصیت های شرور در این داستان، بخصوص شخصیت آکوتاگاوا، رمانتیزه شده و بیشتر از اینکه حس کنی یه شخصیت قاتل داره خودنمایی میکنه، ممکنه تحت تاثیر خونسردی، مهارت و قاطعیت شخصیت شرور قرار بگیری و کشتن چند تا آدم که چندان هم خوش برخورد نیستن، چندان درنظرتون شرورانه جلوه نکنه.
این اتفاق توی داستان های امروزی زیادی اتفاق میوفته. این نحوره ی پردازش به جای تمرکز روی ظلم یا جنایتی که یک فرد مرتکب میشه، بیشتر به ویژگی هایی مثل خونسردی، مهارت و قاطعیت شخصیت شرور میپردازه و ممکنه مخاطب، به جای حس نفرت، نوعی کشش و علاقه رو تجربه کنه.
در مورد آکوتاگاوا، این جذابیت بصری و رفتاری، از جمله توانایی خارق العاده، ظاهر بخصوص و خونسردی متمایزش، به شکلی طراحی شده که نه تنها مخاطب رو جذب میکنه بلکه میتونه باعث بشه که بعضی از کارای شرارت آمیزش، کمتر شرورانه به نظر برسن بخصوص وقتی قربانیاش، آدمای چندان دوست داشتنی ای نباشن.
جمع بندی
این رمانتیزه کردن شخصیت های شرور، هرچند ممکنه به جذابیت داستان کمک کنه اما خطراتی هم داره. ممکنه مخاطب، بخصوص نوجوونا، در برابر همچین شخصیت هایی به نوعی همزادپنداری برسن و جنبه های منفی کاراشون رو کمتر مورد توجه قرار بدن و مخاطب رو به نوعی در درک اخلاقیات پیچیده، ناکام میذاره.
اصطلاح شیطان در جزئیات است، در اینجا خیلی صدق میکنه و مرور داستان چند لایه و پیچیده ی سگ های ولگرد، به مراتب میتونه منجر به پیدا کردن الگوهای نابهنجار اما مهمی بشه که دونستنش بی فایده نیست.