برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
کلینت منسل و داستانسرایی انتزاعی در سینما
منتشر شده در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
0 بازدید
کلینت منسل یکی از جذابترین آهنگسازای سینمایی هست که به خاطر همکاریش با دارن آرنوفسکی شناخته میشه. اگه شما فیلم چشمه یا مرثیهای برای یک رویا رو ببینید، حتی اگر از خوده فیلما هم خوشتون نیاد، ممکنه تحت تاثیر موسیقی جالبشون قرار بگیرید.
با این وجود، حتی در بین افراد علاقهمند به موسیقی متن یا موسیقی بی کلام، الگوهای روشن و متداومی درمورد نقد موسیقی بی کلام امروزی وجود نداره. این درحالیه که موسیقی بی کلام، به مراتب میتونه تاثیرات احساسی عمیقتری رو ایجاد کنه و سینما هم به کرار از این نعمت استفاده کرده.
تحسین شدهترین موسیقی سینمایی کلینت منسل، مربوط به موسیقی متن مرثیهای برای یک رویا و بخصوص ترک Lux Aeterna هست. این کار ترکیبی از انتخاب ابزارهای مناسب، هماهنگی هر بخش از ساختار موسیقی منجمله ملودی، هارمونی و ریتم و همچنین ساختار خوبه. ساختار شامل شروع، بخشهای میانی و نحوه ی پایان بندیه.
حتی اگر فیلمای آرنوفسکی رو ندیده باشید و صرفا موسیقی کلینت منسل رو گوش بدید، ذهن شما به سرعت ممکنه تحریک بشه تا یه داستان جدید رو بسازید. دلهره، تراژدی، حس ناامنی، اضطراب و پشیمانی، جزو قویترین احساساتی هستن که کلینت منسل، به سراغ خلقشون در اثر هنری میره.
یکی از عناصری که در موسیقی متن اثر سینمایی، میتونه سبب افزایش جذابیت بشه، استفاده از جلوههای صوتیه. بسیاری از صداهایی که در موسیقی سینمایی آرنوفسکی میشنوید، وام گرفته از اتفاقات درون فیلم هستن. صداهایی که ممکنه بیننده از کنارشون ساده بگذره و چندان تحت تاثیر حالت روانی شخص درون فیلم قرار نگیره.
در ترک Lux Aeternal که در پرانتز، کلمه ی Winter هم بهش نسبت داده میشه، سعی شده تا حس سردرگمی شخصیت های درون داستان و بخصوص، حال و هوای بسیار مالیخولیایی بازیگرا، وقتی که توی سرمای شدید زمستون به دنبال مواد مخدر هستن، پررنگ بشه.
کلینت منسل از جمله افراد خلاقیه که نه توی ابزارهای سنتی و فیزیکی و نه توی استفاده از سازهای الکترونیکی دچار افراط نمیشه.
سازهای زهی به سبب تداوم و مواج بودن اصوات، از جمله انتخابهای بهینه برای ساخت موسیقی متن هستن. ممکنه ساز ویولن رو به راحتی در موسیقی متن مرثیه ای برای یک رویا تشخیص بدید.
طنین درون ویولن، در عین اینکه موجب حواس پرتی نمیشه، میتونه بسیار قوی و برش دار ظاهر بشه و ذهن بیننده رو عمیقا درگیر مفهومی کنه که موسیقی و داستان فیلم، مایل به انتقالش هست.
هرچند که ویولن به عنوان سازی آرامبخش شناخته شده که عموما برای کاهش استرس و اضطراب مورد استفاده قرار میگیره اما در موسیقی کلینت منسل، این ساز صرفا باعث میشه که ذهن مخاطب، به نوعی خلسه فرو بره و در این خلسه، احساسات بد بازیگرا رو به شکلی انتزاعی و در عین حال به شکلی ملموس، تجربه کنه.
ساز زهی دیگه ای که کلینت منسل مورد استفاده قرار میده ویولا هست.
ویولا به عنوان سازی از خانواده ی ویولن، قادر به تولید صداهای بمتری هست و در برخی فرهنگ ها مثل موسیقی مجارستان و رومانی، برای ایجاد یک فضای شاد، مورد استفاده قرار میگیره.
ویولا عموما به عنوان میانی بین صدای ویولن و ویولنسل قرار میگیره و جوکی درموردش وجود داره که میگه: میدونی ویولا با پیاز چیه؟ وقتی یه ویولا رو خورد کنی، هیچکس گریه نمیکنه که طعنه میزنه به حس و حال نه چندان عمیق و رمانتیکی که درون صدای این ساز وجود داره اما با توجه به اتمسفر کارای کلسنت منسل، تاثیر اصوات ویولا، خیلی بیشتر از موسیقی شاد یا کارای کلاسیک میشه و دراینجا، انگار ویولن در تلاشه تا صدای بم ویولا، تاثیر روانی خودش جهت ایجاد حس پشیمانی و ناامنی روانی رو رقم بزنی.
همونطور که گفته شد، ویولا بین دو ساز ویولن و ویولنسل مورد استفاده قرار میگیره و کلسنت منسل هم همین سنت رو یه کار گرفته.
ویولنسل رو ممکنه بارها به صورت تصویری هم در کارای سینمایی دیده باشید و درست مثل یه ویولن خیلی بزرگه که نوازنده اونو بین پاهاش قرار میده. یکی از شناخته شده ترین سریالایی که شخصیت اصلیش به این ساز علاقه داره سریال ونزدی هست که از ویولنسل استفاده میکنه تا نوعی حس اضطرار، هشدار و تهدید رو ایجاد کنه.
برخلاف ویولن و ویولا، به ندرت ممکنه از این ساز برای نشون دادن احساسات گرم و شاد، استفاده بشه. تک نوازی با این ساز خیلی رایجه و معمولا نوعی غم عمیق رو تداعی میکنه.
از این ابزارها و ویژگی های ظاهری موسیقی کلینت منسل که بگذریم، با فردی طرف هستیم که میتونه به کمک موسیقی بی کلام، داستان سرایی کنه.
هرچند که موسیقی بی کلام، لزوما تداعی کننده ی یک شخص، یک موقعیت جغرافیایی و یا یک دوره ی زمانی خاص نیست اما به شکلی انتزاعی، داستانی رو برای مخاطب خودش تعریف میکنه.
موسیقی متن خوب، موضوعی ضروری برای فیلم هایی هست که سعی دارن بیننده رو بیش از پیش متوجه وضعیت روانی شخصیت های درون داستان کنن چرا که حالات روانی ما، بیش از اینکه پدیده ای ملموس و تعریف پذیر باشن، پدیده هایی انتزاعی به حساب میان.
همونطور که در ابتدا گفته شد، موسیقی متن فیلم مرثیه ای برای یک رویا و فیلم چشمه، از جمله تحسین برانگیز ترین کارای کلینت منسل هست که ممکنه حتی بدون اینکه بدونید صاحب اثر کیه و مال چه فیلمی هست، بخش هایی از این موسیقی های بی کلام رو شنیده باشید.
هرچند که محتوای این دو فیلم، به ظاهر تفاوت خیلی زیادی با همدیگه دارن اما به لحاظ روانی، شخصیت ها چالش های بسیار مشابهی رو تجربه میکنن. اونا عملا در حال تجربه ی رنج و تراژدی ای هستن که ریشه های کهنه ای داره و مجبور میشن از چیزایی دست بکشن که بهش حس تعلق زیادی دارن.
درگیری درون شخصیت ها برای جدا شدن از ریشه هایی که به منشا مرده ای متصل شدن، باعث میشه تا جنون رو تجربه کنن.
جنون، در فیلم مرثیه ای برای یک رویا، به شکل واضح و تراژیک تری به تصویر کشیده شده اما در فیلم چشمه، نوعی حالت رواقی پیدا میکنه و با یه سری باورهای ماوراطبیعی ترکیب میشه.
کلینت منسل، احتمالا این آثار رو به خاطر همخوانی موضوع فیلم با احساساتی که به طور بالقوه، توانایی بیشتری برای خلق کردنشون داره، تا این اندازه خوب درآورده. شما می تونید در موسیقی متن هر دو فیلم، لحظه های پر از حس ناامنی و اضطراب و سردرگمی رو مشاهده کنید.
جبرگرایی درون آثار آرنوفسکی، چندان نتونسته نقد های منفی رو به سمت خودش بکشونه. حتی در پایان فیلم چشمه، با وجود اینکه شخصیت کلیدی در منشائی از نور غرق میشه و به قولا نوعی صعود رو تجربه میکنه، باز هم نمیشه منکر رنجی شد که حتی بعد از این سفر درونی هم مجبور به تحمل کردنش هست و اون اصلا به لحاظ ذهنی، درمورد اینکه چرا باید از تعلقاتش دست بکشه، توجیه نشده. شخصیت های آرنوفسکی، صرفا میپذیرن که دنیا جبرآلود هست و چه بی تفاوت و چه با رنج و پشیمانی، با این جبر رو به رو میشن.
اگر شما نقد های منفی هر کدوم از آثار آرنوفسکی رو در کنار هم قرار بدید، متوجه میشید که عمده ی مخاطبایی که از دیدن چنین آثاری، حتی شده یه مقدار تجربه ی بد به دست آورده باشن، انگار که در توصیف چیزی که باعث رنجششون شده، عاجز هستن و نمی تونن بگن که چرا این محتوا، نمی تونه باهاشون ارتباط مثبتی بگیره.
دارن آرنوفسکی به کرار متهم میشه به نمادگرایی افراطی و ایجاد تصاویر منزجر کننده تحریک نابهنجار احساسات برای رسوندن پیامی که لزوما ریشه های منطقی نداره.
چیزی شبیه به این انتقادات، نسبت به موسیقی کلینت منسل هم وجود داره با این تفاوت که منتقدا نتونستن به توصیف چندان گسترده ای دست پیدا کنن. تنها نقد منفی واضحی که نسبت به محتوای آثار کلینت منسل وجود داره، ایراد گرفتن به احساسات اغراق آمیز درون کاراشه. بعضی از منتقدا عقیده دارن که کلینت منسل، به کمک دارن آرنوفسکی میاد تا بتونه به زور، احساسات مخاطب رو تحریک کنه در حالیکه موضوع مد نظر، اونقدرا هم مهم نیست یا چنانچه این تحریک حسی نباشه، مخاطب میتونه به قضاوت سالم و منطقی تری دست پیدا کنه.
جمع بندی
البته هیچ کدوم از این حرفا به این معنی نیست که دارن آرنوفسکی یا کلینت منسل، هنرمندای جالبی نیستن. اونا واقعا تحسین برانگیزن و به شخصه تا حالا هیچ موسیقی متنی به اندازه ی کارای کلینت منسل جذبم نکرده. حتی پیچیدگی و نماد پردازی های دارن آرنوفسکی هم ظرافت فوق العاده ای داره. با این وجود، هنر به خودی خود ماهیت مثبتی نداره. هنر یکجور قدرته و این درونیات هنرمنده که تعیین میکنه تا بخواد چجور از قدرتش برای تاثیر گذاشتن روی جامعه استفاده کنه. شما نمی تونید به یه هنرمند بگید که چون حس بدی از کارت میگیرن پس دیگه فعالیت خودتو کنار بذار. ما هیچ راه صلح آمیزی به خوبی صحبت کردن نداریم و فرقی نمیکنه تا چه اندازه با افراد سرسخت و لجبازی رو به رو بشیم.
تحقیر کردن هنرمندا، کاری هست که منتقدا، حتی اوناییشون که حرفه ای و کهنه کار به حساب میان، به کرار مرتکب میشن و نتیجه اش این میشه که هنرمندا، نسبت به منتقدا نوعی حس بدبینی و بیزاری پیدا میکنن. البته به شخصه مطمئنم گذر کلینت منسل و دارن آرنوفسکی به خوندن همچین مطلبی نمیافته؛ اما با دیدن ارتباطی که بین منتقدا و هنرمندای هالیوود وجود داره، راحت تر میتونم درک کنم که چرا اتمسفر فیلم و سریالای جدید، با چنین آهنگی پیش میره.