برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
سینما چه رزومهای در به تصویر کشیدن مفهوم "عقده" داره؟
منتشر شده در تاریخ ۲۱ امرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
سینما بارها از مفاهیم روانشناختی ای مثل عقده، برای خلق شخصیت های پیچیده و داستان های تاثیرگذار استفاده کرده. عقده ها به عنوان چالش های روانی عمیق، میتونن شکل دهنده ی انگیزه ی شخصیت ها باشن و داستان های جذابی رو خلق کنن.
کلمه ی عقده ریشه در زبان عربی داره و به معنی گره یا پیچیدگی هست. این کلمه در زبان فارسی هم به کرار استفاده میشه و چند معنی مختلف داره منجمله مشکل یا مانع پیچیده و عقده ی روانی که همین مورد دوم، موضوع این مقاله است.
در دنیای روانشناسی، عقده به احساسات یا ناراحتی های درونی اشاره داره که ناشی از امیال سرکوب شده یا تجربیات ناخوش آیند هست.
اینجا به وجهی از عقده کار داریم که به انتخاب های اخلاقی و نقش اجتماعی فرد گره خورده. این موضوع نه فقط در زندگی واقعی بلکه در هنر و سینما هم به کرار دیده میشه. جایی که شخصیت ها اغلب تحت تاثیر تجارب ناخوش آیندشون تلاش میکنن تا هویت و نقش اجتماعی شون رو طراحی کنن.
اتفاقات دردناک یا امیال سرکوب شده میتونن فرد رو به نقطه ای برسونن که بین خوب و بد بودن، دست به انتخاب بزنه و عملا تبدیل به نوعی چالش هویتی بشه.
شناخته شده ترین شخصیت سینمایی که میشه در این زمینه مثال زد، آل پاچینو در The Godfather هست که درگیریش چیزی بیشتر از دو دلی بین خانواده و اصول اخلاقیش هست.
عقده معمولا برای خلق شخصیت های ضد قهرمان به کار میره که تلاش میکنن نقش اجتماعیشون رو با توجه به تجربیات گذشته تعریف کنن. تراویس بیکل در فیلم Taxi Driver میتونه مثال خوبی در این زمیه باشه.
این واقعیت که سینما علاقه داره شخصیت هایی رو نشون بده که در مدیریت عقده هاشون شکست خوردن و شخصیتی ضد اجتماع تبدیل شدن، تا حدی ریشه در جذابیت ذاتی تضاد و بحران داره. داستان هایی که شخصیت های خوب و عادی دارن، گاهی به نظر میرسه که تنش یا درام بخصوصی ندارن و نمی تونن مخاطب رو به سمت خودشون جذب کنن. اینجاست که سینما به شخصیت های پیچیده با چالش های روانی، مثل ضد قهرمان ها یا حتی شرورها، علاقه مند میشه.
گرچه ترجیح میدم این موضوع رو بذارم به حساب اینکه نمونه های خیلی کمی برای مورد الهام قرار گرفتن داره در حالیکه شما به کرار میتونید شکست خورده ها رو پیدا کنید و ازشون داستان بسازید.
همچین فیلم هایی وقتی به خوبی ساخته بشن، میتونن تبدیل به ابزاری برای تجسم "چه میشد اگر" باشن. مخاطب از طریق مواجهه با شخصیت هایی که به بدترین بخش های وجود خودشون تن دادن، میتونن بدون تجربه ی مستقیم، تاثیرات همچین مسیری رو ببینن و به شکل ناخودآگاه، تصمیم های مسئولانه تری بگیرن.
این مسئله به نوعی روان درمانی جمعی شباهت داره، جایی که سینما فرصتی فراهم میکنه تا انسان ها با تاریک ترین جنبه های وجودی خودشون آشنا بشن و بازتاب هایی از اخلاق و انتخاب های فردی رو کشف کنن.
اما صرف نشون دادن پیامد های منفی یک انتخاب بد، همیشه کافی نیست تا مخاطب رو به سمت تصمیمات مثبت سوق بده. اینجاست که سینما میتونه با نمایش پیچیدگی های روانی و فشارهای درونی شخصیت ها، به مخاطب کمک کنه تا به درک عمیق تری از این موقعیت ها برسه. شخصیت هایی که درگیر مدیریت عقده هاشون هستن و یا فشار روانی ناشی از تعامل با افرادی که بهشون آسیب رسوندن رو تحمل میکنن، توی سینما کم نیستن.
ویل هانتینگ در Good Will Hunting یه نابغه ی ریاضیهست که با عقده های به جا مونده از اتفاقات دوره ی کودکیش و سواستفاده هایی که تجربه کرده دست و پنجه نرم میکنه. اون در جریان فیلم سعی میکنه تا به کمک درمانگرش، این عقده ها رو مدیریت کنه و مسیر زندگیش رو بازتعریف کنه.
جیک لاموتا در فیلم Raging Bull یه بوکسو حرفه ای هست که با عقده های قدرت گرفته از حس ناامنی روانی و روابط پیچیده ای که با اطرافیانش داره دست و پنجه نرم میکنه و به سمت رفتارهای خودتخریبگرانه و خشونت آمیز کشیده میشه.
مایکل کورلئونه در گاد فادر، در ابتدا یه فرد اخلاق مدار به نظر میرسه اما تحت فشار خونواده و تجربه های تلخ، به تدریج، تبدیل به فردی میشه که برای حفظ قدرت، از اصول اخلاقی خودش فاصله میگیره.
تراویس بیکل در فیلم Taxi Driver یه کهنه سرباز منزویه که با عقده های ناشی از تنهایی و بیگانگی با جامعه دست و پنجه نرم میکنه و به سمت رفتارهای ضد اجتماعی و خشونت آمیز میره.
این شخصیت ها صرفا با عقده های روانی خودشون درگیر نیستن بلکه فشار روانی ای که بابت تعامل با بقیه و تلاشی که برای پیدا کردن جایگاه اجتماعیشون به خرج میدن، اونها رو به سمت تصمیمات پیچیده ای میکشونه.
شاید از بین این شخصیت ها، داستان مایکل کورلئونه آشنا تر به نظر برسه و افراد بیشتری اونو دیده باشن و از این بابت، میتونه مثال خوبی برای زیر سوال بردن نحوه ی پرداختن به عقده در سینما باشه. مایکل حتی قبل از شروع تراژدی های زندگیش، لزوما انتخاب های بهنجاری نداشت و نقش اجتماعیشو بیشتر با تکیه به عرفی ایفا میکرد که لزوما سالم هم نبود.
اون پسر خوبی برای پدرش به حساب میومد اما نمیشه گفت که رفتارش در خدمت انسانیت هست و مهارت هایی رو کسب کرده که بتونه به لحاظ روانی، ازش در مقابل فشار های روانی جدی تر، مراقبت کنه. در بهترین حالت، میشه گفت که این شخصیت، فردی بی تفاوت بود و بی تفاوتی، خودش نوعی شرارته.
مایکل حتی قبل از وارد شدن به چرخه ی قدرت، درگیر نوعی تطبیق با عرف های اجتماعی خانواده اش بود که لزوما با ارزش های اخلاقی جهانی یا بحث انسان دوستی، همسویی نداشت. اون صرفا نقش پسر خوب رو برای خونواده اش بازی میکرد و این موضوع، لزوما ناشی از حس عدالت طلبی یا خدمت به بشریت نیست.
مایکل حتی در دوران قبل از ورود به چرخه ی خشونت، رویکردی نسبت به زندگی داره که شاید بشه نوعی سردی اخلاقی تعبیرش کرد. اون نه فقط در برابر فشار های روانی ای که از طرف عرف و سنت بهش وارد میشد آمادگی خاصی نداشت بلکه مهارت روانی لازم برای تجزیه و تحلیل چیزی که درست یا نادرست هست هم به دست نیاورد.
این بی تفاوتی نسبت به عرف جامعه، نوعی شرارت خاموشه چون اجازه میده که نیروهای خارجی و خواسته های گروهی، روی تصمیم گیری فردی شخص، حاکم بشه. در واقع مایکل، به جای اینکه انتخاب های خودش رو بر اساس تفکر و مسئولیت پذیری اخلاقی انجام بده، به تدریج توی مسیری فرو میره که اونو از هویت انسانی و مستقلش جدا میکنه.
سوالی که فکر میکنم بهتره در اینجا مطرح بشه اینه که سینما هیچ وقت مبارزه ی واقعی یک شخص برای مهار عقده و ایفا کردن مفید ترین نقشش در جامعه رو به تصویر کشیده؟ این فیلما چقدر محبوب هستن؟ کارای محبوب سینما، حول محور شخصیت های بی تفاوتن که توی یه برهه، عقده ای شدن و به شکل جذابی به سمت شرارت رفتن یا واقعا درمورد مبارزه با شرارت و فشارهای روانی هستن.
بیاید در این مورد صادق باشیم، مبارزه ای درمورد مهار فشار روانی و ایجاد یه تاثیر مثبت در جامعه، تقریبا وجود خارجی نداره.
سینما اغلب به سمت شخصیت هایی جذب میشه که درگیر عقده های روانی هستن و به شکلی جذاب، به سمت شرارت یا رفتارهای ضد اجتماعی کشیده میشن. این شخصیت ها، به خاطر پیچیدگی های روانی و تضاد های درونیشون، برای مخاطبا جذاب تر هستن و داستان های پرتنش و دراماتیکی خلق میکنن.
فیلم هایی که به مبارزه ی روانی برای مهار عقده و ایجاد تاثیر مثبت در جامعه بپردازن، معمولا کمتر مورد توجه قرار میگیرن چون این نوع داستانا ممکنه از نظر سینمایی، کمتر دراماتیک یا هیجان انگیز به نظر برسن. داستان هایی هم که کمی به این سمت کشیده شدن، معمولا زیر سایه ی داستان های جذاب تر درباره ی شخصیت های ضد اجتماع قرار میگیرن.
این موضوع، نشون دهنده ی یه واقعیت در سینماست: مخاطبا اغلب به داستان هایی جذب میشن که تضاد و بحران بیشتری دارن حتی اگر این داستانا به جای حل مشکل، بیشتر به سمت نمایش پیامدهای منفی درگیر شدن با عقده بپردازن.
فکر میکنم بسیاری از داستان های سینمایی، نه تنها نمی تونن در زمینه ی درک خیر و شر موفق عمل کنن بلکه به شرارت، جذابیت بخشیدن و زیاد پیش نیومده که تصویری محبوب از یه آدم معمولی که تسلیم شرارت نمیشه رو نشون بدن.
ابرقهرمانا با شرارت میجنگن اما اونا در قلمرو داستان های خیالی باقی میمونن. داستان های سینمایی با جذاب کردن شرارت، باعث خلق تصویری میشن که مخاطب، به صورت ناخودآگاه، به رفتارهای ضد اجتماعی یا انتخاب های خودخواهانه جذب میشه. این جذابیت شرارت گاهی در پرداخت شخصیت های پیچیده یا ضد قهرمان ها دیده میشه که هرچند داستان یه انسان آسیب دیده است اما رفتارهای مخربش با پوسته ای از هنر، تزئین شده.
جمع بندی
مشکل اصلی اینجاست که آدم های "معمولی" که در زندگی واقعی با فشارهای روانی و اخلاقی دست و پنجه نرم میکنن و درنهایت تصمیم های مثبتی میگیرن، اغلب کمتر جلب توجه میکنن و به ندرت در سینما به عنوان شخصیت های اصلی به تصویر کشیده میشن.
ابرقهرمانا هم بیشتر در قلمرو خیال باقی میمونن و به ندرت چالش هایی رو نشون میدن که مردم عادی، در زندگی واقعی تجربه میکنن. این شخصیت ها معمولا از قدرت های خاصی بهره میبرن که اونا رو فراتر از مبارزه های انسانی قرار میده و مخاطب، شاید نتونه باهاشون احساس ارتباط واقعی رو تجربه کنه.