برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
معرفی و بررسی سریال Expats| مهاجران سرخورده
منتشر شده در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
سریال مهاجران یه اثر درام با بازی نیکول کیدمنه که اوایل 2024 منتشر شده. فضای سریال، بر پایهی اتفاقات خونوادگی و با تکیه بر دیالوگپردازی و به رخ کشیدن وضعیت روانی شخصیتها پیش میره.
این مطلب، نهایتا تا قسمت 3 سریال رو تا حدی اسپویل میکنه که این اسپویل هم چیز بخصوصی نیست و برای افرادی آماده شده که هنوز تصمیم نگرفتن که این سریالو ببینن یا نه. در واقع قرار نیست که پایان داستان لو بره.
نیکول کیدمن، یه مادر سرخورده است که داره یه دورهی بحرانی رو میگذرونه. توی این سریال میشه یه ترکیب فرهنگی و نژادی عجیب رو مشاهده کرد. زن خونواده، مو بور و چشم رنگی و قد بلنده و داره توی هنگ کنگ و با شوهر خودش که اهل آسیای شرقیه روزگار میگذرونه. بچههای دورگهشون هم به لحاظ ظاهر، یه چیزایی از پدرشون و یه چیزایی از مادرشون به ارث بردن.
دوستش هیلاری و بسیاری از معاشراشون، اهل غرب هستن و به عنوان یه مهاجر، دارن توی هنگ کنگ زندگی میکنن. کاملا میشه حس کرد که این افراد دارن یه جور غربت رو تجربه میکنن و نمیتونن با فرهنگ هنگ کنگ ارتباط کاملی بگیرن. به طور مثال، تلاش آمریکایی همسر هیلاری، یعنی دیوید، برای صحبت با رانندهی تاکسی و شوخی کردن باهاش، اینقدر رقتانگیزه که توی همون سکانس، یه تصویر خلاصه از تفاوت فرهنگ یه آمریکایی با مردم هنگ کنگ رو نشون میده.
این افراد، خونوادههای ثروتمندی به حساب میان و چرخ روزگار هم برای کلارک همسر مارگاریت، اینقدری خوب میچرخه که پشت سر هم پیشنهادای شغلی جالب دریافت کنه و مارگاریت رو مجبور کنه که توی هنگ کنگ بمونه تا بتونن بقیهی پولا رو به جیب بزنن. با این وجود، افراد کلیدی این داستان، به شدت آدمای سرخوردهای هستن و انگار که توی این دنیا گم شدن. مهاجر بودن، به حس سرخوردگیشون دامن زده و میتونن حس کنن که این دنیا، پذیرنده نیست و بیشتر روابط، صرفا بر پایهی تظاهر پیش میره.
گاس، پسر کوچولوی مارگاریت، تا وقتی که هست، منشا سرخوشی و امید مادرشه ولی وقتی که ناپدید میشه، تلنگر محکمی به مارگاریت در مورد هویتش میزنه و اون میبینه که اگه نتونه نقشی که براش تعریف کردنو بازی کنه، اون هیچ ارزشی نداره و باید سرخوردگی و حقارت رو تحمل کنه. کسی برای احساساتش و رنجی که متحمل میشه ارزش قائل نیست و باید خودش به تنهایی، بار این مشکل رو به دوش بکشه. حس خوشبختی و شادیش، شبیه شکوه یه حباب موزیکال بوده که با ترکیدنش، زشتی دنیا و خشونت آدماش رو به رخش میکشه.
اونا در حال حاضر توی یه کشور کمونیستی هستن و در ابتدا، انگار چندان متوجه تضاد خودشون با جامعه نیستن. یعنی نمیدونن که سعادت و خوشبختی خودشون رو مدیون مشکلات اون جامعه هستن و بهنحوی، خوشبختی خونواده رو به هنگ کنگ، صادر کردن. ولی وقتی مشکلات خونوادگی رخ میده و شخصیتها، قلمرو امن خودشون رو از دست میدن، تازه متوجه میشن که زندگی توی جامعهای که باهاش همدل نبودن و صرفا برای کاسبی به سراغش اومدن چه حسی داره. این آدما درسته که وصلتهای خونی رو با نژادای مختلف ایجاد کردن و حتی برای توسعهی کسب و کارشون دست به مهاجرت زدن و حتی توی کشور مقصد، معاشرتهای جدیدی درست کردن؛ اما به عمق فرمالیته بودن ارتباطشون با جامعه پینبردن. اونا فقط توهم اینو دارن که موجودات جهان وطنی هستن وگرنه خیلی از تصمیماتشون هیچ ربطی به سعادت جمعی نداره و صرفا توی محدودهی خونوادهی کوچیک خودشون گیر افتادن.
همدلی و عشق، به این معنی نیست که فقط به احساسات اعضای خونوادهات اهمیت بدی و انتظار داشته باشی که به سعادت برسی. همدلی یعنی اینکه با تمام دنیای اطرافت در صلح باشی و به خاطر منافع قبیله یا خونوادهات، رفتار منصفانهای که میتونی با جامعه داشته باشی رو کنار نذاری. ما نمیتونیم نابهنجاری جامعه رو بهونهی خودخواهی و یا تبدیل شدنمون به افراد گروهزده و یا بدتر از اون، توجیهی برای تبدیل شدنمون به یه شخصیت جامعه ستیز قرار بدیم و بعد انتظار داشته باشیم که عشق، به نفع ما کار کنه.
مارگاریت توی دورهای که هنوز گاس رو داره، حالات روانی و حرفای به شدت سطحی نگرانهای رو بروز میده و مشخصا اصلا متوجه نیست که داره توی چه دنیا و جامعهای زندگی میکنه؛ ولی درست بعد شروع مشکلات خونوادگی، میفهمه که هیچ چیز، جای خالی عشق و همدلی رو پر نمیکنه. این چیزی هست که در مورد سریال مهاجران تحسینش میکنم و به نظرم سرخوردگی و مالیخولیای زندگی توی یه جامعهی ویروسی که آدماش عشق رو فراموش کردن رو به خوبی نشون میده.
این مطلب، بیشتر برای معرفی این سریال آماده شده و بنا نیست که پایان داستان رو لو بده. بررسی محتوای اصلی و نحوهی جمع بندی سریال رو میشه به مطلب دیگهای موکول کرد.
جمعبندی
بازی اغلب افراد توی این سریال خوبه و خوده نیکول کیدمن، مثل یه ستاره میدرخشه. به تصویرکشیدن شهر هنگ کنگ از دید افراد آمریکایی، زاویهی خیلی جالبی هست که لزوما توی خوده فیلمای چینی، نمیشه مشاهده کرد.
چین، کنترل خیلی زیادی روی تولیدات هنری درون خاک خودش داره و به تصویری که از این حکومت کمونیستی به دنیا عرضه میشه، اهمیت زیادی میده. این سریال، شاید اشارهی واضح و آشکاری به سیاستهای این کشور نکنه اما سردی و بیتفاوتیای که آدما مجبور شدن بهش خو بگیرن رو به خوبی نشون داده.