برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
بررسی بازخوردهای اولیه به فیلم Jurassic World: Rebirth 2025
منتشر شده در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
0 بازدید
فیلم دنیای ژوراسیک: تولد دوباره، حدود از 12 تیر 1404 اکران شده و در زمان تحریر این مطلب، تقریبا یک ماه از زمان پخش سینماییش گذشته.
این فیلم بابت صحنه های اکشن و دایناسورها، مثل همیشه هیجان انگیزو خوش ساخت جلوه کرده و بازی اسکارلت جوهانسون و ماهرشالا علی تحسین شده و بعضیا عقیده دارن که بهترین قسمت از زمان نسخه ی اصلی به حساب میاد.
اما انتقادات منفی بیشتر متوجه سناریو و قابل پیش بینی بودنش هست و بعضیا عقیده دارن که فیلم بیشتر به نوستالژی تکیه کرده تا نوآوری. همچنین بعضیا عقیده دارن که دنیای ژوراسیک، عمق احساسی چندانی نداره و بیشتر روی جلوه های ویژه متمرکز شده.
امتیاز مخاطبای عمومی نسبت به منتقدها معمولا خیلی بیشتر شده و منتقدها عموما نمره های متوسطی رو به این فیلم دادن. در سایت راتن تومیتوز، مخاطبا 71درصد پسندیدنش درحالیکه منتقدا صرفا 51درصد پسندیدنش.
فروش فیلم تا امروز، به شکل خیلی چشمگیری از هزینه ای که برای این فیلم صرف شده بیشتره و جزو پرفروشترین فیلم های 2025 تا این ماه به حساب میاد.
این فیلم بیشتر از اینکه چیز تازه ای ارائه بده، روی اسم ژوراسیک و بازیگرهای معروفش سرمایه گذاری کرده. فیلم توی به تصویر کشیدن صحنه های دایناسوری موفق هست اما از نظر احساسی و روایی، حرف خاصی برای گفتن نداره. هرچند فروش بالای فیلم نشون میده که هنوز برند ژوراسیک قدرت جذب داره اما ازنظر هنری، این قسمت لیاقت توجهی که دریافت کرده رو نداره.
توی این قسمت، دایناسورها دوباره به زندگی برمیگردن و اینبار توی دنیایی هستن که انسان ها دیگه نمیتونن کنترلش کنن. داستان درمورد یک تیم علمی و امنیتی هست که باید جلوی فاجعه ی جهانی رو بگیره. این وسط، یه زیست شناس مستقل و یک مامور بازنشسته وارد ماجرا میشن تا هم با دایناسورها مقابله کنن و هم با فساد علمی بجنگن.
فیلم سعی میکنه اکشن، هیجان و درس های اخلاقی درمورد محیط زیست رو پوشش بده ولی بیشتر اوقات، درگیر کلیشه و صحنه های تکراری میشه.
توی این سناریو، انسان ها به عنوان موجوداتی به تصویر کشیده شدن که فکر میکنن چون میتونن چیزی رو خلق کنن، پس میتونن کنترلش کنن ولی دایناسورها نماد طبیعتی هستن که به زور به زندگی برگشته و بدون اینکه واقعا درک بشه، تبدیل به تهدید شده. فیلم نشون میده که علم بدون اخلاق، صرفا یک ابزار خطرناکه.
دایناسورها از نظمی میان که میلیون ها سال قبل وجود داشته و انسان ها با ساختن دوباره ی این موجودات، دارن نظم مصنوعی خودشون رو به طبیعت تحمیل میکنن. ولی طبیعت همیشه راهی برای پس گرفتن خودش پیدا میکنه و فیلم داره میگه تو نمی تونی ارباب چیزی بشی که از تو با اراده تر و قدرتمندتره.
راستش شاید در ظاهر، این فیلم رو به دیدگاه های اکولوژیستای نرمال و اتوکشیده ربط بدن اما نوعی الگوی سرزنش آمیز و در عین حال جبرگرایانه توی همچین سناریوهایی هست که اتفاقا زیاد هم توی سینما به کار گرفته میشه.
این مدل سناریوها اغلب با نقاب هشدار اکولوژیکی میان ولی زیرش یه الگوی سرزنشگر و جبرگرایانه پنهان شده که بیشتر از اینکه آگاهی بخش باشه، آدمو توی یه حس ناتوانی و گناه فرو میبره.
همچین فیلم هایی معمولا انسان رو به عنوان موجودی نشون میدن که همیشه اشتباه میکنه، همیشه طمع کاره و همیشه طبیعت رو نابود میکنه و این تصویر، به جای اینکه راه حل بده، صرفا سرزنش میکنه.
توی این سناریوها، طبیعت همیشه انتقام میگیره، دایناسورها برمیگردن، کنترل از دست میره و انسان ها قربانی میشن. انگار انسان فقط یه مهره است و نه یه موجود مسئول. این الگو توی سینما محبوبه چون دراماتیکه و سرزنش و فاجعه، تنش درست میکنن و راحت تر هم هست یعنی ساختن قهرمان مسئول، سخت تر از ساختن قربانی خطاکاره و همچنین میشه گفت که این سناریو با فرهنگ مصرف گرایی همخوانی داره یعنی مخاطب احساس گناه میکنه ولی بعدش با یه صحنه ی اکشن یا جلوه ی ویژه، دوباره سرگرم میشه.
فیلم میکنم دلیل محبوبیت اصلیش، به ارتباط و دامن زدنش به جهانبینی اگزیستانسیالیستی برمیگرده. با قبول کردن پیام همچین سناریوهایی، در درجه ی اول میشه دچار همون اضطرابی شد که در ادبیات اگزیستانسیالیستی، زیاد ازش صحبت شده. فرد در مقابل اراده ی طبیعت، دست و پاش بسته است و وقتی دچار یک اشتباه علمی میشه هم دنیا بر علیهش هست، نه فقط طبیعت.
این سناریوها به نوعی اون اضطراب اگزیستانسیال رو تجاری سازی میکنن و بهش فرم سینمایی میدن.
در ادبیات اگزیستانسیالیستی، مثل کارهای سارتر یا کامو، فرد در دنیایی بی معنا رها شده و باید خودش معنا بسازه اما توی این فیلم ها، معنا از قبل تعیین شده و این معنا، از بیرون تحمیل میشه و نه از درون فرد.
طبیعت دیگه اون بستر بیطرف نیست که انسان توش معنا پیدا کنه بلکه اینجا طبیعت خودش یک شخصیت داره، یک داور و در عین حال، یک انتقام گیرنده و انگار فیلم میگه نه تنها خدا مرده بلکه طبیعت جاشو گرفته و داره قضاوت میکنه.
در این سناریوها، علم دیگه ابزار شناخت نیست بلکه ابزار سقوطه و مثل داستان های گناه اولیه که خوردن میوه ی دانش باعث تبعید شد، اینجا هم کشف ژن یا احیای دایناسور، باعث فاجعه میشه و این یه جور بازسازی اسطوره ای اضطراب اگزیستانسیال هست.
این اضطراب جذاب واقع میشه چون مخاطب مدرن، خودش با همین اضطراب درگیر شده و بی معنایی، تنهایی، ترس از آینده و بحران هویت، بخشی از زندگیش هستن. این فیلم ها به جای حل کردن، فقط بازنمایی میکنن و این بازنمایی، یه جور همدلی سطحی درست میکنه.
مخاطب درنهایت میتونه با خودش بگه منم مثل اون دانشمند، اشتباه کردم ولی خب حداقل دایناسور واقعی ندیدم.
جمع بندی
این بازنمایی ها لزوما یک تخلیه ی روانی نیستن و بسته به نوع پرداختن بهشون، پتانسیل ایجاد تاثیر نابهنجار هم دارن. وقتی اضطراب اگزیستانسیال، مدام در قالب سناریوهای فاجعه بار بازنمایی میشه، مخاطب به جای اینکه به ریشه ها فکر کنه، به واکنش های هیجانی عادت میکنه و این یعنی اضطراب تبدیل میشه به یک وضعیت نرمال، نه یک زنگ خطر.
یونگ عقیده داشت که اسطوره ها و نمادها، ناخودآگاه جمعی رو شکل میدن و وقتی نمادهای مدرن مثل دانشمند شکست خورده، طبیعت انتقام جو و یا فرد تنها و گناهکار، مدام تکرار میشن، این ها جای اسطوره های قدیمی رو میگیرن و ناخودآگاه جدیدی میسازن که پر از ترس و سرزنشه.