برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم Marcel the shell with shoes on 2021| مارسل صدف کفش به پا
منتشر شده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
هرچند که مارسل یه کار استاپ موشن بسیار کیوت به نظر میرسه اما لزوما محتواش مخصوص بچه ها نیست و به مسائل دنیای بزرگسالان منجمله حس فقدان، تنهایی ناخواسته و فقر روانی پرداخته. به لحاظ بصری، با کار بسیار خلاقانه و با کیفیتی طرفیم و به لحاظ داستانی، خیلی خوب تونسته با پدیده های دنیای مدرن ترکیب بشه.
شاید بشه گفت بهترین مخاطبش شهروند دنیای مدرنه. فردی که احتمالا مهاجر هست، تنهاست و یا مجبوره که با احساسات نوستالژیک خودش دست و پنجه نرم کنه.
اما فکر میکنم به اندازه ی کافی از جذابیت و زیبایی این فیلم تعریف شده و در جریان این مطلب، سراغ تشریح محتوای فیلم مارسل میریم تا ببینیم از چه الگوهایی برای غربال داستانش استفاده شده.
کمدی درون این انیمیشن خیلی ملایمه و بیشتر یه فضای درام داره و بین عوامل سازنده اش شخصیت سرشناسی مثل نیتن فیلدر رو میشه دید که با سریال نفرین و برنامه های کمدی و روانشناختیش، خودنمایی زیادی داشته.
فکر میکنم استقبالی که از این لایواکشن شده بیشتر از حد انتظاره یا متناسب با چیزی هست که لیاقتش رو داشت. چون معمولا چنین محصولاتی، چندان تبلیغ نمیشن و خیلی زود از یاد میرن اما مارسل تا امروز تونسته از 31هزار مشارکت کننده در سایت IMDb امتیاز 7.6 رو به دست بیاره که انتظار نداشتم به همچین آماری برسه.
دین بعد از تجربه ی طلاق، وارد یه محیط مسکونی میشه و مثلا با مارسل و مادربزرگش ملاقات میکنه. شخصیت پردازی مارسل اینقدر عادیه که اصلا ذهن بیننده درگیر این نمیشه که چرا یه صدف شروع کرده به حرف زدن با یه آدم و اینقدر فضای خونه رو به هم میریزه. اون صرفا یه شخصیت زنده است و میتونه تصویری از شخصیت و طرز فکر یه آدم در دنیای واقعی باشه که به صورت یک صدف کوچولو، وارد محیط زندگی یک مستند ساز شده.
چیزی که درمورد مارسل برای دین جذاب هست، اشتیاق و کنجکاوی ای هست که درمورد کشف دنیا داره و اصلا صحبت از این نیست که با یه صدف سخنگو رو به رو هستید. اون مثل موجودی به تصویر کشیده میشه که انگار نمونه های مشابه زیادی داره.
هشدار: ادامه ی مطلب میتونه داستان فیلم رو لو بده.
فیلمبرداری از زندگی روزانه ی مارسل و نحوه ی صحبت صدف، یادآور خیلی از مستند های ساده ای هست که بدون تکلف خاصی از زندگی افراد خلاق، هنرمندا یا بیمارا ساخته میشه و قراره درونیات و نگاهشون نسبت به زندگی رو مرور کنه. کانی، مادربزرگ مارسل، کمی دچار زوال عقل شده اما به عنوان تنها عضو باقی مونده از خانواده ی مارسل، حضور کلیدی و ارزشمندی در زندگی مارسل داره.
بعد از اینکه دین اولین ویدیو از زندگی مارسل رو توی اینترنت منتشر میکنه، به سرعت سر و صدا میکنه و آدما شروع میکنن به صحبت کردن درمورد مارسل. دیدن بازخورد ها برای مارسل که به خودی خود فرد تنهایی هست، جذاب جلوه میکنه و تازه صحبت درمورد خونواده و افرادی که از دست داده به میون میاد.
وقتی که دین درمورد خانواده ی گمشده ی مارسل میشنوه، برنامه میریزن که این خاندان گمشده رو پیدا کنن. در اینجا، صحبت های فیلم به سمت مسائل روانشناختی جمع گرایانه تری میره و دیگه درمورد تنهایی و چالش های فردی مارسل صحبت نمیشه.
ایده ی مارسل یا بهتره بگیم پیغام غالب بر فیلم اینه که با نوعی رویکرد اگزیستانسیالیستی به سمت رفع و رجوع چالش های زندگی مدرن برید. از چیزی که در دسترستون هست لذت ببرید و جوری باهاش برخورد کنید انگار که دارای ارزشی بیش از چیزی هست که براش تعریف شده.
ایجاد تعلق در این جهانبینی، بستگی به این داره که شما چقدر بتونید داستان های انتزاعی و خلاقانه ای رو درمورد ارزش اشیا و پدیده های ساده ی اطرافتون دست و پا کنید. اینطوری میشه که یکی گلدونش براش به بهترین رفیق تبدیل میشه یا یکی شروع میکنه به دل بستن به یک خونه یا شهر.
در ظاهر هم چیز بدی نیست و می تونه به افرادی که آسیب های روانی شدید و فقدان های جبران ناپذیری رو تجربه کردن، حداقل در کوتاه مدت کمک کنه که رنج خودشون رو مدیریت کنن اما نه لزوما مارسل به همین اکتفا میکنه و نه این فیلم میتونه یه جمع بندی خوب برای چنین پیغامی تدارک ببینه. شما فرض کنید که مارسل واقعا مجبور میشد با تنهایی کنار بیاد و خاندانش تماما مرده بودن. اون وقت میخواست چیکار کنه؟ طبیعتا اون در تنهایی خودش فرد شادی نبود و نمی تونست ارتباط جدیدی با دنیای بیرون و آدمایی که همیشه به اون خونه رفت و آمد داشتن پیدا کنه. دین مستند ساز، اولین فردی هست که مشخصا تونسته یه ارتباط بهینه با مارسل بگیره و مارسل هم به شکل واضحی، به چنین ارتباطی نیاز داشته. صحبت کردن از خودش در ابتدا خیلی ملایم و لطیف به نظر میرسه ولی در نهایت، درمورد ناخوش آیند بودن تنهاییش و نیازش به داشتن یه جامعه صحبت میکنه و همینم مقدمه ای میشه برای ارتباط بیشتر مارسل با دنیای بیرون و بیان بیشتر افکار و احساساتش.
ایده های اگزیستانسیالیستی عموما شابلون های بدون چهارچوب منطقی رو شامل میشن که انتظار میره بتونن در بسیاری از چالش های زندگی جوابگو باشن اما در عمل، خیلی سخته که ازشون استفاده کنی و واقعا بتونی فرم معناداری هم به زندگی ببخشی. این شابلون ها حتی اگر الگوهای به ظاهر زیبایی داشته باشن، بسیاری از نیاز های اجتناب ناپذیر رو نادیده میگیرن و هیچ نگاه معناداری نسبت به رشد و تکامل روانی رو نمیشه درونشون دید.
این رویکرد ها از یه طرف، شما رو تشویق میکنن که از هر چیزی که زندگی بهتون داده تغذیه کنید و از طرفی، نوعی قناعت پیشگی انتزاعی رو توصیه میکنن و عملا قدرت ما در ماجراجویی، خلق تجربه و ایجاد تغییرات اساسی در کیفیت زندگی رو نادیده میگیرن.
ما برای رسیدن به بسیاری از خواسته های ضروری زندگیمون ناگزیر هستیم که با جامعه ارتباط بگیریم و نمی تونیم یه نگاه مطلقا خوشبینانه یا بدبینانه داشته باشیم و از هر چیزی که به نظر خوب میاد لذت ببریم. نمی تونیم بابت چیزایی که آزارمون میدن شکر گذار باشیم یا با خونسردی و بدون مبارزه با مسائلی که سعی دارن انرژی ما رو غارت کنن، اهداف خودمون رو دنبال کنیم. دقیقا ما با الگوهای نابهنجار و بی معنی مبارزه میکنیم تا بتونیم اهداف معناداری رو خلق و دنبال کنیم. چنانچه از اهدافمون معنا زدایی بشه و تبدیل به پدیده های انتزاعی توهم گونه و بی ارزشی بشن، اول از همه خودمون هستیم که با کوچکترین مشکلی ممکنه از دنبال کردنشون دلزده بشیم چه برسه به اینکه با عوامل بیرونی بجنگیم یا بتونیم جامعه رو قانع کنیم که هدف ما موجه هست و قرار نیست که آسیبی به جامعه بزنه. بدون داشتن یک ساختار روشن و عاری از توهم، هیچ شانسی برای کار کردن با جامعه و بهبود عرف و فرهنگش برامون باقی نمیمونه. مارسل پیدا کردن دوستای جدید، پیدا کردن خونواده اش و حتی ارتباط بهینه ای که با دین مستند ساز میگیره رو مدیون یه فرهنگ هست که افراد زیادی برای بهبودش تلاش کردن و نوعی منطق و اهداف معنادار رو پیگیری کردن. مدیون افرادیه که با همین چیزی که هست نساختن و ترجیح دادن که وضعیت موجود رو بهبود ببخشن.
هرچند که دین به مارسل کمک میکنه که با جامعه ارتباط بگیره و خونواده شو پیدا کنه اما باز هم پیغام غالب بر فیلم، چندان از باورهای اگزیستانسیالیستی دور نمیشه و تلاش ها محدود میشه به اینکه بیا همین زندگی خونوادگی ای که داریم رو یه مقدار بهبود ببخشیم و دور هم، خوشحال باشیم. اگر شهرتی از راه رسید، بیا ازش لذت ببریم. اگر مردم جامعه رو دیدیم، بیا از این معاشرت ها لذت ببریم و چنانچه آدمای جالبی نبودن یا معاشرت کردن باهاشون زیاد هم لذت بخش به نظر نمیرسید، بیا دوباره منزوی بشیم و ازشون فاصله بگیریم.
وقتی که مارسل به شهرت میرسه و طرفدارا و مستند سازا به خونه اش سرازیر میشن، داستان سمت نقد نوعی از زندگی اجتماعی میره که در ظاهر، اطراف انسان رو شلوغ میکنه اما فاید روابط عمیق و همدلانه است و میتونه بیشتر از لذت، دردسر رو درست کنه. برای مارسل، رو به رو شدن با این موضوع، بخشی از پروسه ی رشدش محسوب میشه. اون میبینه که به رغم اشتیاق ظاهری ای که درون طرفداراش وجود داره اما نمی تونی همدلی لازم رو دریافت کنه و کمک خاصی هم از جانب این اشخاص، صورت نمیگیره.
علاوه بر ناخوش آیند بودن خوده مزاحمت ها، مارسل نگران کانی هم میشه که سلامتیش به سرعت در حال به زوال رفتنه.
خوده معروف شدن، به خودی خود فاقد فایده معرفی میشه و تنها مزیتی که برای مارسل داره اینه که کمک میکنه تا بتونه خونواده ی گمشده ی خودش رو پیدا کنه. مارسل با این هدف به سراغ کشف دنیای بیرون میره که بتونه چیز بیشتری از این دنیا مصرف کنه اما لزوما ایده ای برای بهبود بخشیدن همین دنیای موجود نداره و اصلا هم متوجه نمیشه که از شهرت و دیده شدن میشه چه استفاده های خوبی کرد. فیلم صرفا جنبه های منفی دیده شدن یا سرشناسی اجتماعی رو پوشش میده و چندان به این نمیپردازه که آدما در شهرت یا در جریان دنبال کردن افراد سرشناس، واقعا دنبال رفع چه نیازهایی هستن.
جمع بندی
مهارت های روانی ای که در جریان این لایو اکشن مورد بررسی قرار میگیره، تقریبا میشه گفت که همگی به طور ناقص و با جمع بندی های نه چندان بهنجاری به پایان میرسن. شاید تنها نقطه عطف داستان، خوده مارسل و روزمره ی جذابش باشه که به شکل خلاقانه ای به تصویر کشیده میشه.