برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
کلیشههای جنسی مردانه در سینما و دلایل محو شدن نقد مردستیزی
منتشر شده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
ترجیحا حرفی که قراره در پایان این مطلب گفته بشه رو همین ابتدا بشنوید: احتمالا چیزی به اسم مردستیزی یا زن ستیزی وجود نداره و ما صرفا با انسان ستیزی رو به رو هستیم.
با اینکه توی هالیوود رایج نیست که یه پیرو ایدئولوژی های مدرن، صراحتا چیزی مثل فمنیسم رو زیر سوال ببره اما اولین بار، در مستند ساکنان زمین بود که دیدم یکی مثل واکین فینیکس، خیلی راحت به فمنیستا طعنه میزنه و میگه این قبیل گروه ها، بیشتر به دنبال منافع یه گروه خاص از موجودات زنده هستن.
هرچقدر هم عده ای از فمنیستا سعی داشته باشن که بگن این اندیشه، دنبال برابریه ولی نمی تونیم جمع بسیار زیاد فمنیستای افراطی که انگشت اتهام رو صرفا به سمت مردا گرفتن و زن ها رو تقدیس میکنن رو نادیده بگیریم. بماند که خوده کلمه ی فمنیسم، به زنانه بودن این ایدئولوژی اشاره داره و همیشه صحبت از اینه که مرد ها یه چیزای خوبی رو دارن که اگه زن ها هم بتونن ازش بهره مند شن، دنیا قراره جای خیلی بهتری بشه.
جامعه ای که نابهنجاره و طیف زیادی از آدماش دارن تجربه ی بدی رو از زندگی به دست میارن، یه جامعه ی زن ستیز یا مرد ستیز نیست بلکه شما با یه نابهنجاری فرهنگی بسیار شدید طرفید. قربانی شدن همیشه چهره ی واضحی نداره و برای دیدنش، همیشه یک نگاه مستقیم به جامعه، نمی تونه شما رو به نتیجه ی روشنی برسونه. اندیشه های فمنیستی، بیشتر از اونکه تونسته باشن برابری یا خوشبختی بیشتری برای زن ها فراهم کنن، هر بار با بالا گرفتن مباحثشون تونستن اختلاف و درگیری بیشتری بین جنسیت های درون جامعه ایجاد کنن. جوامعی که به خودی خود، به اندازه ی کافی درگیر تنش هستن.
صنعت سرگرمی جریان اصلی هم به نوبه ی خودش، بیش از پیش در حال حرکت به سمت استفاده از ایدئولوژی های مدرن بخصوص فمنیسم، لیبرالیسم و افکار ضدنژادپرستانه است. استفاده از این ایدئولوژی ها، نه تحت تاثیر یه سری پیام و الگوی رو به رشد و کاربردی بلکه با هدف بازارپسندتر کردن محصولات دنیای سرگرمی مورد استفاده قرار گرفتن.
وقتی شما پدیده ای مثل فمنیسم رو ایجاد کنید، هر منتقدی که با کلیشه های جنسی زنانه مشکل داشته باشه، میتونه زیر سایه ی این ایدئولوژی بره و انتقادات خودش رو به اشتراک بذاره اما کلیشه هایی که سعی دارن سلامت روانی و وضعیت ذهنی مرد ها رو هدف قرار بده، حتی چندان مورد گفت و گو قرار نمیگیرن.
وقتی شما به الگوهای کلیشه ای تعریف شده برای مرد ها مراجعه کنید و اونها رو توی سینما و سریالای نت فلیکسی جست و جو کنید، میتونید نوعی خشونت منفعل رو پیدا کنید که نه با تکیه به یه تحقیر یا خشونت آشکار بلکه با تکیه بر نوعی لفاظی، اغواگری و روش های تلقین، ایجاد شدن.
قبل از شروع این نوشته، بیاید مروری داشته باشیم روی پرتکرارترین نقد هایی که درمورد مردستیزی در سینما منتشر شدن. هرچند که تعداد این مطالب خیلی کم هستن اما مرورشون میتونه درک کمابیش روشنی نسبت به جرقه هایی که درمورد مردستیزی در فرهنگ عمومی وجود داره ایجاد کنه.
رایج ترین انتقاد مرتبط با مردستیزی، تلاش سینما برای دامن زدن به آیکن مرد خشن و بی احساسه. اینکه شخصیت یک داستان، ترکیبی از یه مرد خشن و بی احساس و جذاب باشه، به خودی خود چیزی بدی نیست و غیر منطقی هم جلوه نمیکنه چون نمونه هایی از این مردان رو میشه در جامعه هم به کرار دید. داستان ها رو نمیشه براساس خوب یا بد بودن شخصیت ها قضاوت کرد چون نمیشه انتظار داشت که فیلم بیاد و آدمای فانتزی خلق کنه که یکسره خوب هستن یا بد یا از واقعیت موجود در جامعه فاصله دارن. این قضیه زمانی نابهنجار جلوه میکنه که پیام کلی فیلم، بیاد و به شما این حسو تلقین کنه که مرد خشن و بی احساس، صرفا به واسطه ی داشتن همین دو ویژگی میتونه جذاب جلوه کنه.
جایی که خشونت، مساوی میشه با جنتلمن بودن. فردی که میتونه در مبارزه، حسابی خوش بدرخشه اما به لحاظ فکری، وقتی که شروع به صحبت میکنه، شما نمی تونید چیز تحسین برانگیز و عمیقی رو درونش پیدا کنید.
در این مورد، اولین شخصیت داستانی ای که به یاد میارم، فردی مثل جیمز باند یا شخصیت اصلی سریال بانشیه که این مردها، به لحاظ فکری و روانی، ظرافت بخصوصی ندارن و نبوغ خودشون رو در صحنه های اکشن و نشون دادن بی رحمی، به مخاطب اثبات میکنن. شاید بگید که خب این افراد، موجودات رمانتیک و حساسی بودن و به خاطر معشوقشون ممکنه سختی های زیادی کشیده باشن اما اینکه فردی صرفا به هم خون و هم قبیله ای خودش اهمیت بده و با مردم غریبه، خشونت بورزه و یا بابت پر کردن جیب خودش، به هر جایی که دلش میخواد دستبرد بزنه، تصویری از یه فرد سایکوپاته و نه یه فرد احساسی.
این موضوع، مخصوصا توی سریال بانشی، حسابی خودنمایی میکنه. هرچند که شخصیت اصلی، به خاطر شخصیت نابهنجاری که داره، به طور مداوم با تراژدی رو به رو میشه اما در نهایت، بابت رفتار خوبی که با بچه ها داره، فداکاری ای که بابت معشوقش میکنه و انسان دوستی های ظاهریش، به عنوان قهرمان داستان، خودنمایی میکنه و همه فراموش میکنن که همچین فردی، چقدر راحت خودشو درگیر کارهای خلاف کرده، چند نفر رو کشته و تا روزی که این امکان براش فراهم بوده، به شکل متقلبانه ای وارد جامعه شده و منافع خودشو دنبال کرده.
سریال بانشی همچنین با ایجاد یه شهر تخیلی که حسابی با نابهنجاری و فساد اداری درگیره، سعی میکنه قهرمان خودش رو بولد کنه و ما رو وادار کنه که اونو به عنوان بهترین گرگ، بین دنیایی از گرگ های درنده بشناسیم.
وقتی شما یه شخصیت مرد رو به این صورت معرفی میکنید و در کنارش یه عالمه دخترای خوشگلی رو قرار میدید که حسابی دوستش دارن، شک نکنید که مخاطب بالقوه ی چنین اثری، آرزو میکنه که ای کاش میتونست مثل این مرد، جذاب جلوه کنه و ازش الگو میگیره. .
انسان ستیزی همیشه به این نیست که شما آدما رو بکشید، ثروتشون رو ازشون بگیرید؛ وقتی به عنوان یه هنرمند یا نویسنده، داستانی رو خلق میکنید که قراره یه شخصیت آیکانیک و الهام بخش مردانه داشته باشه و از طریقش، یه پیغام منفی رو به جامعه تلقین میکنید، مثل اینه که دارید یه عمل ضدانسانی انجام میدید. کی از شخصیتی مثل قهرمان بانشی تاثیر میپذیره؟ خانوما عاشقش میشن و این مرد ها هستن که ممکنه با خودشون فکر کنن بد نیست یکی دو تا از ویژگی های همچین کاراکتری رو درون خودشون بازتولید کنن.
بقیه ی نقد های رایجی که درمورد مردستیزی وجود داره، یا بیش از پیش یک واکنش منفی نسبت به اندیشه های فمنیستی به حساب میان یا لزوما تصویری از مرد ستیزی ندارن. یکی از این انتقادات، تصویر پدر بی مسئولیت در فیلم و سریالاست که ظاهرا این دسته از منتقدا عقیده دارن اصلا لزومی نداره که همچین نقشایی وارد داستان بشن. این در حالیه که به راحتی می تونید در دنیا، پدرایی رو ببینید که به خونواده ی خودشون آسیب میرسونن و یا مسئولیت پذیری چندانی ندارن و این در مورد خانوما هم صدق میکنه و نمیشه گفت هنرهای نمایشی، یک بیان افراطی یا جنسیت زده در مورد این موضوع داشته.
یکی از نقدهای رایجی که مثلا سعی داره از مرد ها حمایت کنه اما بدتر، به یه جور عرف ناسالم که علیه مرداست دامن زده، اینه که بعضیا عقیده دارن توی صنعت سرگرمی، مردها نباید تا این اندازه، عامل خیانت و بی تعهدی درنظر گرفته بشن و ایده شون اینه که یا شما اینقدر در مورد خیانت مردها صحبت نکنید یا اگه میخواید در این مورد صحبت کنید، اینو هم درنظر بگیرید که خانوما هم خیانت میکنن و میتونن شخصیت های شروری باشن.
شما نمی تونید به یه هنرمند بگید که فلان اثر رو خلق نکن، حتی اگر کارش خیلی تکراری باشه. سینماهایی که سعی کردن جلوی کار طیف خاصی از هنرمندا رو بگیرن هم دیر یا زود، رونق خودشون رو از دست دادن. کشورای کمونیستی عملا محصول سینمایی یا سرگرمی بخصوصی برای ارائه به دنیا ندارن و طیف هنرمندای فراری و ناراضیشون زیاده. کاری که منتقدا می تونن انجام بدن اینه که پیام غالب بر اثر رو بررسی کنن و به مخاطبا نشون بدن این محصول، به طور میانگین یه کار سالم و بهنجاره یا داره مفاهیم نابهنجار رو به مخاطب خودش منتقل میکنه.
این کار، نیاز به کار فکری داره و همیشه اینطور نیست که پیغام یک فیلم، به شکل واضحی بیان بشه.
چیزی مثل نشون دادن خیانت کار بودن مردها، به خودی خود عمل نابهنجاری به حساب نمیاد و این چیزیه که شما در دنیای واقعی هم می تونید به کرار تماشا کنید. کاری که هنرمندا می تونن انجام بدن اینه که قاب دوربین و سناریوی خودشون رو گسترش بدن و به مخاطب اجازه بدن نحوه ی تاثیر آدما برهمدیگه و چگونگی قدرت گرفتن افراد خیانتکار در جامعه رو نشون بدن. چی میشه که خیانت، بین قشر یا جنسیت خاصی افزایش پیدا میکنه؟ این لزوما نشونه ای از درستکار بودن زن ها نیست بلکه می تونه به معنی رواج نوع دیگه ای از شرارت در بین زن ها باشه که با توجه به توانایی های جسمیشون، لزوما به شکل خیانت، ظاهر نشده.
یه مرد نمی تونه از طریق یک زن دیگه، به همسر خودش خیانت کنه مگر اینکه زن دوم، یا از وجود زن اول بی خبر باشه یا اصلا مشکلی با تبدیل شدن به زن دوم نداشته باشه. کسی که میدونه و تصمیم میگیره با یه مرد متاهل ارتباط بگیره، میتونه حتی به مراتب از یک مرد خیانتکار هم انگیزه های ضد اجتماعی و شرورانه تری داشته باشه.
همین اواخر، دوباره فیلمی درمورد تن فروش ها ترند شده و کلی جایزه گرفته و خیلیا دارن تحسینش میکنن بابت اینکه تونسته نوعی همدلی بین فرهنگ عمومی و افراد خاص جامعه که معمولا مورد نفرت قرار میگیرن، ایجاد کنه. دیگه از خودشون نمیپرسن که آدما واقعا چرا از قشر تن فروش ها نفرت دارن. حتی مردی که به راحتی به سراغ تن فروش ها بره ممکنه دلایل بسیار صریحی درمورد نفرتش از این صنف داشته باشه منجمله اینکه این طیف دارن مدام به مرد ها به چشم موجودات ضعیفی نگاه میکنن که میشه به راحتی اغواشون کرد و جیباشون رو خالی کرد و پشت این ظاهر مطیع و صمیمی، یه نفر هست که براش مهم نیست کسی که میاد سراغش متاهله و حتی اگر حلقه ی ازدواج رو روی دستش ببینه، ممکنه به راحتی راضی بشه که باهاش رابطه ی جنسی داشته باشه.
کاری که منتقدای طرفدار حقوق مرد ها در اشاره به این موضوع انجام میدن اینه که سعی میکنن تقصیر این اتمسفر رو گردن سینمای فمنیست بندازن و بگن چون شما جانبدار هستید و سعی دارید زن ها رو قربانی جلوه بدید، دارید اینقدر از ما مرد ها یه چهره ی خیانتکار و هوس باز میسازید ولی این موضوع رو درنظر نمیگیرن که با این کار، به نحوی به نابهنجاری درون اندیشه های فمنیستی دامن میزنن و اونم ایجاد اختلاف بیشتر بین مرد ها و زن هاست.
شاید بشه گفت زاویه دار تر کردن اختلاف بین زن و مرد، بزرگترین دست آورد فمنیسم بوده و دست آوردهای مثبتشون در کنار این نابهنجاری اجتماعی که ایجاد کردن، تقریبا هیچه.
جمع بندی
اگر میبینید که یک نابهنجاری شدید بین زن ها یا مرد ها خودنمایی میکنه، قبل از قربانی نشون دادن جنس مخالف، به این فکر کنید که احتمالا کل جامعه درگیر تاریکی و نابهنجاری شده و صرفا جنسیت های مختلف، بسته به مزیت های جنسی ای که دارن، به نحو متفاوتی دارن نابهنجاری درون خودشون رو بروز میدن.
با وجود شکل گیری اندیشه های به ظاهر انسان دوستانه و حمایت زیاد سلبریتی ها از این ایدئولوژی های مدرن، هنوز هم جای خالی اندیشه هایی که سعی دارن با افکار ضد انسانی مبارزه کنن، بسیار خالیه و هنرمندا نمی تونن چندان مدعی این باشن که تاثیر مثبتی روی میزان صلح و پیشرفت اخلاقی دنیا داشتن.