برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فصل اول سریال مانی هیست یا خانهی کاغذی
منتشر شده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
خانهی کاغذی یه داستان دزد و پلیسی جذاب و سرگرم کننده داره که توی اتمسفر فرهنگ اسپانیایی، در حال اتفاق افتادنه. افرادی که حساسیت زیادی به جزئیات یه کار دزد و پلیسی دارن، ممکنه بتونن به راحتی، ایراداتی رو نسبت به اتفاقات درون این سریال بگیرن اما اتمسفر سریال، لزوما در حال مچ انداختن با نوابغ سناریوهای جنایی نیست بلکه این اتفاق، بهونهای شده برای صحبت کردن در مورد سوالات و اتفاقاتی بسیار رایج که روی کیفیت روابط ما آدما تاثیر میذاره و ازمون موجوداتی رو میسازه که در حالت عادی، هیچ دوست نداریم که بهشون تبدیل بشیم.
فصل اول، با پرسشها و اتفاقات بسیار جالبی تموم شد و میشه اینو یه پایان شکوهمند در نظر گرفت که گروه دزدها رو افراد پیشرویی در نظر گرفت که اتفاقا انسانیت خودشون رو در مقایسه با اتمسفر غالب بر جامعه تا حد زیادی حفظ کردن و حتی میشه اونا رو افرادی دونست که تونستن از تاثیر ایدئولوژیهای بیمارگونه فرار کنن و با دزدی آنارشیستی خودشون، علیه این نابهنجاریها زورآزمایی کنن.
تیتراژ قسمت آخر و دیالوگهایی که توی بخشای پایانی رد و بدل شد، بیشتر هم به این تصورم دامن زد که این گروه دزد، اغلبشون تاحدی یه سری افکار آنارشیستی دارن. این موضوع، بخصوص در مورد سردستهی تیم و برلین صدق میکنه. اونا ظاهرا خودشونو لایق قاطی شدن توی همچین دنیایی نمیدونن. برلین حتی از طرف روانشناسش در دوران زندان، به خودشیفتگی و عدم همدلی زیاد متهم شده که تا حدی بیراه نیست، اما نشونهی عدم سازگاری برلین با اتمسفر غالب بر جامعه هم هست.
اما یه چیزایی هست که نباید نادیدهشون گرفت منجمله اینکه هیچ کدوم از آرمانای رادیکال این افراد، اونا رو در مورد بعضی از کاراشون توجیه نمیکنه. توی این سریال، خیلی روی این موضوع که یاروها میخوان پول خودشونو چاپ کنن و بدون آسیب زدن به بقیه، به ثروت برسن، صحبت شده؛ ولی راجب این موضوع صحبت نمیشه که چاپ و دزدیدن خودسرانهی پول، لزوما به نفع جیب بقیهی مردم جامعه نیست و نمیتونن ادعا کنن که به بقیه، حداقل به طور غیر مستقیم، آسیب نزدن. خوده نابهنجار بودن این افراد و عدم مشارکتشون توی بهبود وضعیت جامعه و صرفا نقشه کشیدنشون برای دزدی، یه جور عمل خودخواهانه به حساب میاد. یعنی اینکه این سریال، داره بعضی رفتارای خودسرانه رو حماسی و انساندوستانه جلوه میده و نمیشه از این موضوع، چشم پوشی کرد.
ماجراجوییهای آنارشیستی، جذاب و سرگرم کننده هستن و افرادی که همچین ریسکایی انجام میدن، مطمئنا افراد خاص و نابغهای به حساب میان؛ اما این چیزا قرار نیست که وجه بیمارگونه و خودخواهانهی عملشون رو بپوشونه.
این گروه از دزدای نابغه، هر کدوم یه داستان شخصی دارن که به بیننده کمک میکنه تا باهاشون همزادپنداری کنه و حس کنه که یاروها حق دارن و موجودات با احساسی هستن؛ خیلی جاها سعی میکنن تا بر اساس عشق کار کنن و به کسی آسیب نزنن یا برای بقیه فداکاری میکنن؛ طوری که بیننده میتونه عاشق تک تک دزدا بشه؛ ولی خودتون تجسم کنید که در واقعیت، چقدر ممکنه که همچین آدمایی دور هم جمع بشن و دست به همچین کاری بزنن؟ آدمایی که حس همدلی دارن، هرچقدر هم زندگی تحت فشارشون بذاره، تبدیل به همچین شخصیتایی نمیشن و نقش بد خودشون رو به این شکل، بازی نمیکنن. جرم و جنایتهای پرریسک و سنگین، معمولا توسط افرادی با سطح خشونت و بیرحمی زیاد صورت میگیره، افرادی که برای آدما ذرهای ارزش قائل نیستن و بقیه رو به چشم ابزار میبینن.
یکی از مسائلی که به چند فصلی شدن سریال مانی هیست دامن میزنه اینه که تعداد شخصیتهای کلیدی، زیاده، و یک فصل، برای شناخت این شخصیتا کافی نیست. بیننده میتونه دونه به دونه شروع کنه به قضاوت کردن شخصیتا و ببینه که رفته رفته، هر کدومشون توی موقعیتهای مختلف، دست به چه تصمیماتی میزنن.
اتفاقاتی که توی گذشتهی شخصیتا افتاده، مستقیما روی تصمیماتی که توی شرایط حساس و بحرانی میگیرن تاثیر میذاره. شرایط بحرانی که نیازمند یه تصمیم سریعه، به افراد اجازه نمیده تا دادههای زیادی رو برای رسیدن به یه تصمیم کاملا منطقی بررسی کنن در نتیجه، اونا دست به دامان بداههپردازی میشن. بداههپردازی تحت تاثیر چیه؟ گذشته و اتفاقاتش.
پروفسور به عنوان مغز متفکر گروه، در ابتدا جاذبه و کاریزمای خاصی نداره و نمیشه گفت که به لحاظ ظاهری یا نحوهی دیالوگ گفتن هم میتونه تاثیر عمیقی روی بینندهی خودش بذاره. در جریان سریال هست که مدام فلشبکهایی به زمانی که نقشهی دزدی در حال طرح ریزی و آموزش داده شدن هست انجام میشه و پروفسور رو تا حدی میشناسیم. همچنین در جریان عملیات هم، پروفسور فقط یه ناظر نیست بلکه بنا به ضرورت، وارد عمل میشه و کارای مختلفی رو در دنیای بیرون از ضرابخونه به انجام میرسونه.
ضرابخونه در حالت عادی، فقط یه ساختمون معمولی، میون کلی ساختمون اداری به نظر میرسه؛ اما بیشتر اتفاقات سریال، درون همین محدوده در حال اتفاق افتادنه. دنیای درون ضرابخونه، با وجود شخصیتهای مختلفی که توی محوطهی درونیش گیر افتادن، اتمسفر خاصی پیدا میکنه و حتی میشه گفت که تبدیل به یه خبر بین المللی میشه؛ چرا که گروگان اصلی، بچهی یه تبعهی انگلیسی مهم هست.
جمعبندی
تعاملی که بین گروگانها وجود داره و خودخواهیها و ریاکاریهاشون، دیدگاههای سطحینگرانهای که در مورد زندگی و جامعه دارن و کارای رقتانگیزی که به امید رسیدن به آزادی انجام میدن، خیلی جاها به بیننده این حسو میده که فرق خاصی بین گروگانگیرا و گروگانها وجود نداره و یا حتی ممکنه گروگانگیرا رو موجودات خوش آیندتری جلوه بده.
گرههای داستانی، جزئیات زیادی دارن و نحوهی برطرف شدنشون، بهم این حسو میده که گرهها قبل از پیدا کردن راه حلشون طراحی شدن و نویسنده، خودشو در معرض چالش حل کردنشون قرار داده؛ چرا که راه حلها بعضا خیلی دور از انتظار هستن و فقط با پشتوانهی حد زیادی از شانسه که میشه برطرفشون کرد.
چیزی که دوست دارم بدونم اینه که فصلهای مختلف مانی هیست قراره در مورد همین یه فقرهی دزدی باشه یا قراره شاهد چندین مورد دزدی باشیم و مشخصا مثل هر مخاطب دیگهای، کنجکاوم بدونم که آیا این دزدیا قراره با موفقیت تموم بشه؟ سرنوشت شخصیتهای درگیر دزدی قراره چجور باشه؟