برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم Neighborhood Watch 2025
منتشر شده در تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۴
0 بازدید
فیلم نگهبان محله داستان سایمون مک نالی با بازی جک کواید رو به تصویر میکشه که از بیماری اسکیزوفرنی رنج میبره. اون به طور اتفاقی، صحنه ی دزده شدن زن جوانی رو میبینه اما هیچکس حرفاشو باور نمیکنه.
سایمون به کمک نگهبان محله دنبال نجات زن میرن و این همراهی، باعث به وجود اومدن موقعیت های ماجراجویانه و کمدی میشه.
این داستان بابت توجهی که به افراد نیازمند حمایت نشون داده و همچنین اتمسفر انگیزشیش، مورد توجه قرار گرفته و میشه گفت تا حدی با یه کار نسبتا مستقل طرفیم با این وجود، بسیاری از ویژگی هاش اصلا از چارچوب جریان اصلی خارج نشده.
فیلم از نظر بودجه و مقیاس تولید، در دسته ی کارهای متوسط قرار میگیره. نه لزوما بلاک باستره و نه یه کار کاملا مستقل با بودجه ی محدود. تمرکز فیلم روی یک شخصیت آسیب پذیره و روایتی که بیشتر از اکشن سراغ فضاسازی روان شناختی رفته که به لحاظ داستانی، این کارو به فیلمای مستقل نزدیک میکنه.
چیزی که باعث میشه درنهایت شبیه به یک کار جریان اصلی به نظر برسه، نحوه ی تدارک دیدن پایان بندی هست.
هشدار: ادامه این مطلب میتونه داستان فیلم رو لو بده.
نحوه ی روایت و نوع پرداخت داستان، رگه هایی از سینمای جریان اصلی رو داره بخصوص نحوه ی پیشبرد درام و گره گشایی نهایی. یعنی اینکه وقتی در پایان، همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه و تراژدی زندگی شخصیت ها دیگه به چشم نمیاد، همون انتظاری برآورده میشه که مخاطبای سینمای جریان اصلی دارن.
تراژدی شخصیت ها درنهایت با یک جمع بندی مثب، کمرنگ میشه و فیلم از لحن مستقل و انتقادیش، به حدی فاصله میگیره که هیچ نوع تحریکی برای تحلیل و انتقاد، به ذهن بیننده نمیاد.
توی خیلی از کارای مستقل، تراژدی شخصیت ها تا پایان حفظ میشه حتی اگر روایت به یک جمع بندی خاص برسه. اما کارای جریان اصلی، به راضی کردن مخاطب خیلی اهمیت میدن حتی اگر داستان مبتنی بر یک واقعیت تلخ باشه.
فیلم نگهبان محله، با پیدا کردن زن دزدیده شده تموم میشه اما این موضوع که سایمون هنوز درگیر مشکلات روانی و اجتماعیش هست چندان به چشم نمیاد. درواقع ما با نوعی تغییر لحن فیک طرفیم که فیلم رو از یه کار کاملا مستقل به مرز سینمای مستقل و جریان اصلی میکشونه.
فیلم های مستقل عموما پایان های باز یا ناخوشآیند دارن و شخصیت ها درگیر عواقب تصمیماتشون باقی میمونن که در همپوشانی منطقی با زندگی روزمره است.
سایمون صرفا با حل کردن پرونده است که موفق میشه نوعی رستگاری رو تجربه کنه و اگه این اتفاق پیش نمی اومد ممکن بود هنوز توی همون حالت منفعل و سرخورده بمونه و هی خودشو تحقیر کنه و دوستی هم پیدا نکنه.
درواقع روند داستان نشون میده که رستگاری سایمون کاملا وابسته به موفقیتش در حل پرونده است. در ابتدا، کاملا درگیر تحقیر و بی اعتمادی به خودش هست و گذشته دست از سرش برنمیداره اما لحظه ای که موفق میشه پرونده رو حل کنه، نوعی پذیرش اجتماعی و معنای جدید برای خودش پیدا میکنه.
سایمون با اینکه حمایت های بخصوصی از جامعه دریافت کرده اما نوع سرخوردگیش اتفاقا حالت رایج بخصوصی در جوامع رقابتی به حساب میاد؛ یعنی تو به خودی خود، حس میکنی یه موجود اضافه و باری به دوش جامعه هستی ولی اگر یهو یه کار چشمگیر انجام بدی و قهرمان بشی، میتونی حس خوبی به خودت پیدا کنی.
این ذهنیت، یه وجه منفی و نابهنجار داره و اونم برمیگرده به شان و منزلتی که فرهنگی عمومی، برای آدما تعریف کرده. آدمایی که به خواست و اراده ی خودشون به دنیا نیومدن اما برای اثبات خودشون، لازمه کارایی رو انجام بدن که بعضا حتی توان انجام دادنش رو ندارن.
این فشار اجتماعی برای اثبات خود در جوامع رقابتی، باعث میشه که ارزش انسان ها بیشتر از اینکه روی ماهیت وجودیشون بنا بشه، وابسته به دستاوردهای بیرونی بشه.
سایمون مثل خیلی از افراد آسیب پذیر در همچین سیستم هایی، تا زمانی که کار چشمگیری انجام نداده به عنوان یک بار اضافی تلقی میشه اما وقتی در حل پرونده موفق میشه، یهو به فرد ارزشمندی تبدیل میشه. این نگاه به انسانها به عنوان مهره هایی که باید مفید باشن تا پذیرفته بشن، یک ساختار فرهنگی قدرتمنده که ریشه در مفهوم شایستگی داره یعنی اینکه افراد برای داشتن جایگاه اجتماعی باید چیزی ارائه بدن.
سناریوی این فیلم هم بیش از پیش، همچین نگاهی رو تقویت کرده و هرچند در ظاهر میگه افرادی مثل سایمون باید جدی گرفته بشن اما باز هم سایمون و همسایه اش مجبور میشن کارای پرریسک و خطرناکی انجام بدن تا اون بار روانی سرخوردگی از طرف فرهنگ عمومی بهشون تحمیل شده رو از روی دوش خودشون بردارن.
جمع بندی
سایمون برای اینکه از نگاه جامعه به عنوان بار اضافی خارج بشه، مجبوره نقش یک قهرمان رو بازی کنه؛ اونم در شرایطی که اصلا نباید این مسئولیت روی دوشش قرار بگیره. این رویکرد درنهایت همون فشار سیستماتیک رو تکرار میکنه. یعنی فردی که در حالت عادی یا بی اعتمادی مواجه میشه باید یک دستاورد چشمگیر داشته باشه تا ارزش پیدا کنه. اد هم به عنوان شخصیتی که از ساختار قدرت کنار گذاشته شده، فقط زمانی دوباره معنا پیدا میکنه که وارد این ماموریت غیررسمی میشه.