برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم Pirates of The Caribbean: At World's End
منتشر شده در تاریخ ۱۲ امرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
دزدان دریایی کارائیب 2007، سومین قسمت از مجموعه فیلم دزدهای دریایی کارئیب به حساب میاد و به عنوان یکی از شلوغ ترین و البته پرهزینه ترین کارهای تاریخ سینما شناخته شده. شاید در ظاهر، یه داستان ساده با طنزهای نه چندان جالب داشته باشه اما جزئیاتی مثل موسیقی و طراحی صحنه ها، تضمین میکنه که موفقیتی که به دست آورده، عادلانه است. این فیلم تا امروز تونسته امتیاز 7.1 رو از مجموعه 724هزار مشارکت کننده در سایت IMDb به دست بیاره و معمولا انتقادات منفی چندان عجیب و غریبی هم نداشته.
اغلب انتقادات منفی این فیلم به زمان زیاد و نحوه ی داستان پردازی و طنز های بی موقع اش برمیگرده. اما اینجا زمان مناسبی هست که لایه های این داستان رو کمی بیشتر واکاوی کنیم و ببینیم که همچین فیلمی، چه پتانسیل هایی رو برای تاثیرگذاشتن در ناخودآگاه جمعی داره.
در ظاهر، این فیلم درمورد آزادی، وفاداری و قدرت صحبت میکنه و آزادی رو در مقابل نظم مصنوعی قرار میده. دزدهای دریایی میتونن نماد آزادی بی قید و بند باشن که جلوی امپراتوری هند شرقی می ایستن و جک اسپارو هم میتونه استعاره ای از روح سرگردان آزادی باشه؛ یه شخصیت غیر قابل کنترل که بارهای ثابت میکنه که حتی به لحاظ روانی، چندان نرمال نیست.
ویل برای نجات پدرش قلب دیوی جونز رو میزنه و تبدیل به کاپیتان هلندی پرنده میشه و الگوی معامله گری در داستان های افسانه ای رو در پیش میگیره. در اینجا، هزینه ای برای رسیدن به جاودانگی پرداخت میشه و ویل فقط هر 10 سال یکبار میتونه عشقش رو ببینه و زندگی جاودانه، در عین هدیه بودن، نوعی قربانی بودن رو درون خودش داره.
جک با وجود اینکه همیشه موضوع اصلیه اما در پایان، به تنهایی به مسیرش ادامه میده و حتی وقتی میتونه جاودانه بشه یا فرمانده بشه، انتخاب میکنه که فقط داستان خودش رو دنبال کنه و میتونه در ظاهر، این پیام رو منتقل کنه که قدرت واقعی، در خودمختاری و تکپر بودنه.
شاید نگاهم خیلی غیر منطقی و بی ربط به نظر برسه اما بسیاری از اتفاقات این فیلم و حرفایی که میشه درمورد پیام و تاثیر روانیشون گفت، من رو یاد حرفایی میندازه که در توجیه لیبرالیسم به کار میره. هرچند که توی این فیلم، به وضوح درمورد لیبرالیسم صحبت نشده.
جک نه به کمپانی وفاداره و نه به دادگاه دزدان دریایی؛ اون خودش رو انتخاب میکنه و مثل لیبرالیسم کلاسیک، هسته ی ارزش هاش، آزادی فرد و حق انتخابه، حتی اگر انتخاب فرد به ضرر خودش یا دیگران باشه.
لرد بکت به عنوان نماد نظم سازمانی، قانونمند و سودمحوره و این کاراکتری هست که لیبرالیسم اقتصادی میتونه بهش نزدیک بشه ولی دزدان دریایی، نماد شورش و آزادی هستن و انگار داریم نسخه ی فانتزی تنش بین بازار آزاد و عدالت اجتماعی رو میبینیم.
این فیلم یک ساختار پرشخصیت و چند روایتی و بدون قهرمان واحد داره که درهمپوشانی با ایده آل یک جامعه ی لیبرال هست که هر فرد، یک روایت مستقل داره و اجباری از بالا یا یک نظم کلی و کلیشه ای رو نمیشه دید.
نوع رهایی و آزادی و تنهایی جک اسپارو، اونو بیش از پیش تبدیل به فردی قابل پذیرش در دنیای امروز میکنه با این وجود، این فیلم خودش میتونه محتوای متراکمی برای نقد لیبرالیسم هم باشه. داستان به حدی پیچیده است که شاید حتی به سختی بشه استدلال کرد چرا به لیبرالیسم ربط داره اما چنانچه با حوصله، لایه های مختلف داستان رو باز کنیم، خیلی از الگوهای نابهنجار لیبرالیسم رو نشون میده.
اتفاقات داره در یک دنیای باستانی میوفته اما شخصیتی مثل جک اسپارو، خیلی شبیه به افرادی که از نئولیبرالیسم و مدرنیته عبور کردن، دچار هزیان هست.
جک مثل خیلی از چهره های پسانئولیبرال، از همه ی ساختارهای اجتماعی و اخلاقی جداست و نه به سنت وابسته است و نه به قدرت و نه حتی به آرمان گروه که تنها ارزش باقی مونده براش رو به موضوع بقای خود یا حداقل وابستگی و حداکثر آزادی میرسونه.
با این وجود، رهایی مذکور لزوما عقلانی به نظر نمیرسه و در مرز هزیان حرکت میکنه. جک لزوما آزاد نیست و میشه حس کرد که گرفتار منطق خودشه. وقتی لیبرالیسم صرفا فردگرایی رو پررنگ میکنه، بدون دخالت اخلاقی یا اجتماعی، نتیجه اش میتونه چیزی شبیه به شخصیت جک اسپارو بشه؛ آدمی که آزاده ولی همیشه تنهاست؛ باهوشه ولی دچار وسواس و توهم های لحظه ای میشه و بامزه است اما حتی شخصیت های داستان هم نمیتونن بهش اعتماد کنن.
در واقع میشه گفت که فیلم به صورت ناخودآگاه نشون میده که رهایی کامل، بدون تعهد و معنا میتونه به هزیان قابل مشاهده در لیبرالیسم مدرن تبدیل بشه.
جک اسپارو در عین محبوبیت، نگران کننده هم هست مثلا شوخ طبعیش و رفتار غیر قابل پیش بینیش میتونه گاها در موقعیت های خطرناک، خیلی هیجان انگیز جلوه کنه یا مثل یه شخصیت خارج از چارچوب معمول جلوه کنه و بابت ماجراجو و مسافر و تنها بودنش تحسین برانگیز باشه اما رفتارهای جک، عمدتا پر از هزیان هستن و گاها میشه دید که با خودش حرف میزنه و تصمیماتی میگیره که انگار از یه منطق درونی بریده از واقعیت ناشی میشن.
این شخصیت در عین جذابیت، بارها دوستان خودش رو فریب میده، دروغ میگه و وفاداریش در نوسانه و آزادیش هم بیشتر شبیه یکجور خلاء معنایی جلوه میکنه یعنی میشه دید که علیه همه چیزه ولی به سختی میشه درک کرد که سعی داره برای چی بجنگه.
در مواقع جدی، جک ممکنه یهو عقب نشینی کنه با انتخاب هایی رو انجام بده که تصویری از خودخواه بودنش هستن و بعضا میشه دید که دچار خودافسانه سازی بیمارگونه میشه یعنی سعی میکنه داستان خودش رو بسازه اما گاهی این کارش باعث میشه که از واقعیت فاصله بگیره و درگیر رفتارهای وسواسی نه چندان منطقی بشه.
جک رو همه دوست دارن چون آرزو داریم که بتونیم مثل همچین شخصیتی زندگی کنیم ولی چی باعث میشه سمت همچین زندگی نریم؟ چون شاید میدونیم که همچین رویه ای منجر میشه به تنهایی، بی تعهدی و فروپاشی روان.
با وجود همه ی این ویژگی های منفی، داستان کاملا به سمتی میره که جک رو توجیه میکنه و تبدیل به محبوب قلبها میشه. جک از اول تا آخر، هیچ وقت رستگار نمیشه و مدام توی مرز اخلاقیات، زندگی میکنه. این مدل آدمها، به جای جبران، صرفا با درست کردن داستان بیشتر و ماست مالی کارهاشون، خودشون رو درنظر مخاطب، توجیه میکنن. توی یک دنیای بدون ساختار، ساختن یک قهرمان بدون ساختار، کار سختی نیست. این فیلم هم توی دنیایی بدون مرکز روایت میشه و قانونی نیست که واقعا برحق باشه.
وقتی همه چیز در حال فروپاشیه، شخصیتی مثل جک، که خودش هم فروپاشیده ولی زنده است، طبیعتا تبدیل به منبع الهام برای شناخت الگوهای بقا میشه و این چیزی بیشتر از یه قهرمان یکه بزن و تنهاست که سعی میکنه به عرف، طعنه بزنه.
هر بار که جک یه کار عجیب جدید انجام میده، داستان فورا با طنز، موسیقی یا حرکت های کمدی، مخاطب رو پس میزنه و بعد یا کمدی، دوباره جذبش میکنه و انگار خوده مخاطب هم توی دریای اخلاق و حقیقت گم میشه و قدرت قضاوتش مختل میشه.
داستان جک رو تبدیل به قهرمانی میکنه که میتونه بقای خودش رو در یک دنیای متناقض حفظ کنه و این ویژگیش هست که ناخودآگاه، باعث محبوبیتش میشه. یعنی ما یه دنیایی داریم که نه قانونش قابل اعتماده، نه اخلاقیات پایدار و روشنی داره و حالا قهرمانش کی میتونه باشه؟ فردی مثل جک اسپارو که بی ثبات و زنده است.
این موضوع منو یاد مقالات و کتابای متفکرای پست مدرن میندازه که میگن سعی کنید صرفا با این بی معنایی، آشفتگی و پوچی کنار بیاید. ظاهر خواسته شون خیلی ساده و بی خطره ولی پذیرفتنش مثل سقوط از یه پرتگاهه.
جمع بندی
متفکرهای پست مدرنی مثل لیوتار، دریدا و فوکو، اغلب سعی دارن به مخاطب بگن که دنبال معنا نگرد، بازی معنا خودش اهمیت بیشتری داره یا حقیقت، صرفا ساخته ی قدرته و آزادی یعنی درک بی پایانی معناهای ممکن.
این حرفا ممکنه در ظاهر باعث آرامش بشن ولی وقتی همین ایده تبدیل به الگوی زندگی بشه، میتونه زمینه ساز فروپاشی درونی باشه.
توی این وضعیت، هر نظام اخلاقی ای میتونه مشکوک یا نسبی جلوه کنه و انتخاب های اخلاقی ممکنه در نهایت باعث بروز بی تفاوتی و تصمیمات خودخواهانه بشن و آزادی از معنا، بدون درنظر گرفتن یک مقصد تازه میتونه تبدیل به تجربه ای مثل سقوط آزاد بشه.