برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی سریال Poker Face
منتشر شده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
وقتی که قسمتای اول سریال پوکر فیسو میدیدم، فکر نمیکردم اینقدر جالب باشه که بعد تموم شدن فصل اول، به انتظار فصل جدیدش بشینم؛ ولی کشش داستانیش خوبه و آخر این فصل هم جوری تموم میشه که کاملا پتانسیل ساخت فصل جدیدو داره.
چارلی یه درس جالبو به بینندهی خودش میده و اون لذت بردن از مسیر زندگیه؛ در حالی که کار درستو انجام میدی و در عین حال، تاریکی، سعی داره که خودشو بهت تحمیل کنه.
این فصل از زندگی چارلی، کاملا متفاوت با گذشتهاش بود. اون توانایی خارقالعادهشو در ابتدا، برای بازی پوکر به کار گرفت و به خاطرش هم بهای زیادی داد. اینکه سالها مجبور شد توی یه کازینو بمونه و اسمش بره توی لیست سیاه، بیشتر شبیه یه تراژدی بود. زندگیشو تامین میکرد ولی اتفاقات فصل جدید زندگیش، بهش فهموند که زندگی میتونه جالبتر و سرگرم کنندهتر هم باشه.
اگر چارلی در مقابل حقیقت، واکنش نشون نمیداد و سعی نمیکرد که به دوستش کمک کنه، این سفر هم شروع نمیشد و نمیتونست اینقدر با آدما و افکار مختلفشون آشنا بشه.
چیزی که در مورد سفرش جالبه اینه که دیگه از گوشی استفاده نمیکنه و سراغ شغلایی میره که بهش پول نقد میدن و خبری از تراکنشای بانکی هم نیست. اون تصویری از یه آدم آزاده که فکر میکنی فراموش شده؛ اما به نوبه ی خودش، داره تاثیر زیادی روی جامعهاش میذاره.
توی پایان فصل اول، علاوه بر پروندههای قتلی که به لطف پیگیریهای چارلی حل شدن، یه مامور رو داریم که به خاطر مهارت چارلی، تونست ترفیع بگیره و قدرت قابل توجهی رو به دست بیاره.
چارلی یه نمونهی عجیب و میشه گفت غیر این جهانی از قدرت حقیقت جویی هست؛ اما نمیشه انکار کرد که هر کدوم از ما با توجه به مهارتها و هوشی که داریم، میتونیم به نوبهی خودمون یه فرد جویای حقیقت باشیم. توی خیلی از برهههای زندگی، به خاطر شغلمون یا مطالعاتمون، متوجه میشیم که سایهی دروغها و ریاکاریهای سنگینی روی زندگی خودمون و دیگرانه؛ اما به خاطر این که دوست داریم فرد محافظکاری باقی بمونیم، سراغ افشاگری و کشف ادامهی حقیقت نمیریم. در نظرم این نوع از بیتفاوتی، در کمترین حالت، مولد تراژدیهایی هست که حس کسالت رو توی زندگی ما بازتولید میکنن.
این سریال در حال حاضر، امتیاز 7.8 از 10 رو توی سایت IMDb به دست آورده و امتیاز 98 درصد از Rotten Tomatoes که امتیاز قابل توجهیه و نسبتا دیر به دیر پیش میاد که یه سریال بتونه به همچین موفقیتی برسه.
بخش کمدی این سریال، چیزی نیست که درگیر اغراقگویی شده باشه و نمیشه گفت که فیلم اصرار داره که حتما کمدی به نظر برسه. کمدی بودنش بیشتر از اونجایی نشات میگیره که دیالوگای خیلی آمریکایی داره و شخصیت اولش، جهانبینی متفاوتی رو به دست آورده و این جهانبینی، اونو توی موقعیتایی قرار میده که باعث میشه واکنشای فریکی نشون بده.
چون بعضیا رو دیدم که میان وجه کمدی کارو زیر سوال میبرن و میگن این کجاش خنده دار بود؟ این سریال، واقعا تعهد اصلیش این نیست که کمدی باشه؛ در مورد پروندههای قتله که به صورت معکوس، بهشون پرداخته میشه. یعنی جوابو داریم ولی بحث اینه که چجوری ثابت کنیم که همچین اتفاقی افتاده.
یکی دیگه از انتقادایی که زیاد به این سریال میشه اینه که چرا جوابو از اول میدن و آیا بهتر نبود که کاملا معمایی باشه و ما در پایان، متوجه بشیم کی قتل رو مرتکب شده؟ اینجا بحث ژانر مطرح میشه؛ یعنی میگن که اگه فلان ژانرو جایگزین فلان ژانر میکردین، میتونست سریال جالبتری بشه یا گره داستانی بیشتری درست کنه.
شما معمولا تا اواسط هر اپیزود، خوده چارلی رو نمیبینید و جریان اتفاق افتادن قتل رو میشه تماشا کرد. اگه چارلی از سناریوی این قتلا حذف میشد، پروندهها میتونست ناقص بمونه و کسی متوجه نشه که اصلا قتلی اتفاق افتاده. بحث حل کردن پرونده مطرحه؛ اما مهمتر از اون، بحث اینه که چارلی در مقابل توانایی خودش مسئولیتپذیر هست یا نه.
یه کارآگاه یا پلیس، اغلب به خاطر اینکه وظیفهشه درگیر یه پرونده میشه و این مساله، براش یه موضوع حیثیتیه، ولی کسی چارلی رو مجبور نکرده که خودشو درگیر همچین قضایایی کنه که بعضا باعث میشه حتی آسیب ببینه. میبینید؟ نکته همینه و چارلی به ما تلنگر میزنه که چقدر در مقابل حقیقت، مسئولیتپذیر هستیم.
خیلی وقتا اون اصلا میخواد یه منطقه رو ترک کنه و به سفرش ادامه بده چون میدونه تحت تعقیبه؛ اما از روی مرام و معرفت خودشم که شده صبر میکنه.
یکی از نقدای عجیبی که به این سریال شده اینه که چرا چارلی هر جا میره، میتونه شغل پیدا کنه و بهش اعتماد میکنن و چرا مثل بقیهی آدما مجبور نمیشه به دوز و کلک، متوسل بشه. اگه شما هم همچین نظری دارید، نمیدونم چجوری بگم که ناراحت نشید ولی آدما مجبور نیستن که دوز و کلک سوار کنن تا بتونن خودشونو توی یه کسب و کاری جا بندازن یا بتونن دل کسی رو به دست بیارن. کسی به دوز و کلک وابسته میشه که پایه و اساس زندگیش روی دروغ بنا شده باشه و حقیقتگویی، بخواد چیزی رو ازش بگیره. همه مجبور نیستن دروغ به هم ببافن تا بتونن خودشون رو موجه جلوه بدن.
صاف و صادق بودن، شاید گاها باعث بشه که بقیه احمق فرضت کنن و هوس کنن که ازت سواستفاده کنن ؛ولی آدمای این دوره زمونه، شاید نتونن ثابت کنن که خیانتکار و دروغگو هستید ولی حداقل اینه که الگوهای رفتاری یه فرد صاف و صادق و قابل اعتماد رو میشناسن.
واقعا نمیدونم آدما چه بلایی سرشون اومده که الان مد شده هی به همدیگه میگن اگه میخوای پیشرفت کنی گرگ باش یا اگه سیاست به خرج ندی نمیتونی به چیزی برسی. اینقدر کثیف کاریهای زندگی خودتون رو توجیه نکنید و آدما رو به کیش خودتون نپندارید. شاید گذرتون به آدمای سالم نخورده باشه ولی هنوزم همچین موجوداتی وجود دارن. اگه همه میخواستن با دوز و کلک و دروغ زندگی کنن الان نسل ما منقرض شده بود.
جمعبندی
اگر نویسندهی سریال، دستشو پایین نگیره و همچنان سعی کنه خلاقیت خودشو حفظ کنه یا بالا ببره؛ این شخصیت، اونقدری کاریزما و جذابیت داره که بتونه هنوزم بیننده رو سرگرم کنه.
بیشتر از پروندههای قتل یا وجه کمدی، وجه روانشناختی و نگاهی که چارلی داره نسبت به زندگی پیدا میکنه رو دوست دارم. اینکه زندگی با وجود اتمسفر تاریک و بیرحمیهایی که داره، به خاطر چی، ارزش ادامه دادن داره و باید از چی دست کشید تا بتونیم یه تجربهی رو به رشد و جالبو به دست بیاریم.