برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
گلم راک و روایت دههی 70 بریتانیا| پنجاهمین سال انتشار فیلم Slade in Flame
منتشر شده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
در زمان تحریر این مقاله یعنی 30 آوریل، گزارشی درمورد سالگرد انتشار یه فیلم بریتانیایی منتشر شده که ارتباط مستقیمی با سبک موسیقی گلم راک داره.
فیلم Slade in Flame 1975 یه کار طنز موسیقیایی به حساب میاد که زندگی یک گروه راک خیالی رو به تصویر میکشه. هرچند گروهی که نقش اعضای این بند رو بازی میکنن، واقعا وجود خارجی داشتن.
این فیلم به طور خلاصه، درمورد شهرت و موسیقی و مشکلاتی هست که هنرمندای مشابه، توی اون دوره ی زمانی خاص باهاش درگیر بودن. گروه Flame از یک گروه موسیقی کارگری در منطقه ی میدلندز تشکیل میشه که به دست یه مدیر تبلیغاتی حیله گر، به شهرت میرسن. با این وجود، مدیر قدیمی و خلافکار، در حالیکه توی مهم ترین دوره، این افراد رو ترک کرد، بعد از رسیدنشون به اوج شهرت برمیگرده و سهم خودش رو از موفقیتشون میخواد. این موضوع باعث ایجاد سلسله ای از تنش و درگیری در مسیر گروه موسیقی میشه.
تراژدی ای که در این فیلم به تصویر کشیده میشه، لزوما شامل اتفاقات بدی نیست که در واقعیت، برای گروه Slade میوفته اما به نوبه ی خودش، میتونه تجسمی از فشارهای روانی و مسائل ریز و درشتی باشه که باهاش درگیرن.
این فیلم به مناسبت پنجاهمین سالگرد انتشارش، مجددا اکران شده و ترکیبی از کمدی، موسیقی و یه داستان جنایی هیجان انگیزه.
گروه موسیقی حاضر در این فیلم یعنی Slade یکی از مطرح ترین بند های گلم راک بریتانیا در دهه ی 70 به حساب میاد. گلم راک به عنوان یکی از زیر شاخه های موسیقی راک و پاپ، در اوایل دهه ی 1970 ظهور کرد و شاید سرشناس ترین چهره ی معاصر که ویژگی های این موسیقی رو تا حد زیادی یادآور میشه دیوید بویی باشه که شهرت جهانی داره.
این سبک با مد، موسیقی، آرایش غلیظ، لباس های پرزرق و برق و پوتین های پاشنه بلند شناخته میشه و اغلب سراغ معرفی نقش های جنسیتی تازه و هویت های آندروجینی رفت. این ترکیب باعث شد که گلم راک تبدیل به یک جنبش فرهنگی و هنری تاثیرگذار بشه.
درادامه سبک هایی مثل پانک راک، گلم متال، رمانتیسم نو و گوتیک راک هم ازش تاثیر گرفتن و با چهره هایی مثل دیوید بویی، گروه تی رکس، مارک بولان، سوییت و راکسی میوزیک شناخته میشه.
این فیلم سعی کرده جنبه هایی از واقعیت جامعه ی بریتانیا و مشکلات طبقه ی کارگر، فساد صنعت موسیقی و تاثیرات شهرت روی کیفیت زندگی افراد خودساخته رو به تصویر بکشه.
توی این فیلم، گروه موسیقی Flame به شهرت میرسه اما با برگشت مدیر قدیمی، آقای هاردینگ، کشمکش جدی و جنایی شروع میشه. گروه موسیقی مجبور به تحمل دسیسه ها و تهدید های جدی میشه و در حین صعود و افزایش شهرت، متوجه میشن که این صنعت یه روی تاریک هم داره. توی یکی از صحنه ها، در حین یک مصاحبه ی رادیویی که روی یک کشتی در حال انجام شدنه، تیر اندازی اتفاق میوفته که تشخیص دلیلش در اون لحظه دشواره. گروه موسیقی نمیدونه این صرفا یه طرفند تبلیغاتی از طرف مدیر فعلیشون هست یا تهدید جدی ای از طرف مدیر سابق.
در نهایت، گروه Flame متوجه میشه که کنترل اوضاع از دستشون خارج شده و سقوط میتونه به اندازه ی صعود، ناگهانی و تراژیک باشه.
این فیلم در سایت IMDb امتیاز 6.9 رو به دست آورده و در طول زمان، بیشتر مورد توجه مخاطبا و منتقدای علاقه مند به موسیقی قرار گرفته.
هدف من از نوشتن این مطلب، ترجمه و تکرار حرفایی که توی گزارش اصلی قید شد نیست و ضمن یه سری اطلاعات درمورد این سبک موسیقی، فرصت مناسبی میدونم که درمورد برخی چهره های محبوب هنری که معمولا فرصت کمی برای صحبت کردن درموردشون پیش میاد نقد خودمو بگم.
سابق بر این در مطلب مربوط به مستند دیوید بویی به این موضوع اشاره شد که بسیاری از چهره های مرتبط با این سبک، هرچند حتی خوده مصرف گرایی مادی رو نقد میکنن اما دچار نوعی مصرف گرایی ایدئولوژیک میشن.
مصرف گرایی ایدئولوژیک، نقطه ایه که آدما نه لزوما محصولات بلکه سبک زندگی، باورها و حتی هویت فرهنگی رو به شکلی مصرف گرایانه قبول میکنن.
درمورد هنرمندایی مثل دیوید بویی، این موضوع به شکل پیچیده ای اتفاق افتاده. بویی خودش رو دائما تغییر میداد و چهره ی هنری و مفهومی جدیدی میساخت. اون به طور دائم، نقش های جدیدی رو مصرف و بازتعریف میکرد. اینکه این افراد هیچ مشکلی با بسیاری از باورها و ایدئولوژی های کلاسیک ندارن و صرفا سراغ چیزی نمیرن که چندان خط قرمز به حساب بیاد، نوعی نابهنجاری محسوب میشه. مثلا یه روز به عرفان شرقی میچسبن، یه روز فاز بیابان گرد برمیدارن و یه روز میگه از تعهد خوشم نمیاد و یه روز هم فاز مرد زندگی رو ورمیدارن. ذره ای نگاه انتقادی وجود نداره بلکه از هر فرهنگی، یه چیزی که لزوما سالم نیست اما میتونه توجیه شده و سرگرم کننده باشه رو مصرف میکنن.
فردی مثل بویی، نه لزوما یه متفکر انقلابی بود و نه کسی که با چهارچوب های سنتی مقابله کنه و این درحالیه که خیلیا بهش به همچین شخصیتی نگاه میکنن درحالیکه فرد بیشتر داره از رسانه استفاده میکنه تا خودشو تبدیل به نوعی کالای ارزشمندتر که نه اینکه دغدغه اش ایجاد یک تاثیر خوب باشه. پوشیدن لباس زنونه، به خودی خود اصلا هم یه مبارزه ی مدنی به حساب نمیاد بخصوص وقتی به شکل خارج از منطق و رمانتیزه شده ای سعی کنی خودتو به جامعه اضافه کنی.
این شخصیت ها به ندرت وارد موضوعات رادیکال یا چالش برانگیز میشن و عمدتا ترجیح میدن که توی محدوده ی امن اما متنوع خودشون باقی بمونن. جایی که بتونن هویت های مختلف رو آزمایش کنن بدون اینکه یک موضع بخصوص قطعی اتخاذ کنن.
جمع بندی
برای افرادی که در سطح نسبتا خوبی از جامعه هستن یا دغدغه ی خاصی ندارن یا برای افرادی که خارج از فرهنگ اولیه ی اون هنرمند بخصوص زندگی میکنن یا برای افرادی که متعلق به چند نسل بعد هستن، تحسین چنین افرادی کار سختی نیست و می تونن بهشون یه چشم شخصیت های پیشرویی که کارهای انقلابی درمورد نقش جنسی و نحوه ی استفاده از فرصت زندگی انجام دادن نگاه کنن اما فکر میکنم بیشتر از همه، خوده افرادی که یا مستقیما با مهم ترین مشکلات یه جامعه درگیرن یا واقعا دغدغه ی بهبود وضعیت جامعه رو دارن، میزان بی تفاوتی و نمایشی بودن کارای بسیاری از هنرمندا واضحه.