ناتیفیکیشن‌ها رو فعال کن!

برای دریافت ناتیفیکیشن‌های مربوط به آخرین فیلم‌ها و آپدیت‌های جدید آن‌ها، کافی است دسترسی به اطلاعیه‌ها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر می‌مونی!

رمانتیزه کردن روایت تجاوز به دست بازیگر معروف هالیوود

رمانتیزه کردن روایت تجاوز به دست بازیگر معروف هالیوود

رمانتیزه کردن روایت تجاوز به دست بازیگر معروف هالیوود

منتشر شده در تاریخ ۴ مهر ۱۴۰۴

0 بازدید

رمانتیزه کردن روایت تجاوز به دست بازیگر معروف هالیوود

اخیرا مصاحبه ی جدیدی از متئو مک کانهی منتشر شده که تبلیغی برای کتاب جدیدش به حساب میاد و توی عکساش هم یه حال و هوای معنوی و حالت رازآلود رو میشه دید. کتاب جدید این بازیگر، ادامه ی شاعرانه ای هست بر کتاب موفق قبلیش با عنوان Greenlights که فروش خیلی خوبی داشت و شامل خاطره های بد و خوب زندگی، آزار جنسی در دوره ی نوجوانی، ماجرای مهاجرت و رابطه ی مک کانهی با والدین نه چندان نرمالش.

متیو مک کانهی در کتاب اولش خیلی صادقانه درمورد تجربه های تلخ زندگیش حرف زد و نوشته که در سن 18 سالگی، به دست یک مرد، مورد تجاوز قرار گرفته و قبلتر هم در سن پایین، به دست یک زن بزرگتر از خودش مورد آزار جنسی بوده.
چیزی که مخاطبا رو جذب کرده اینه که مک کانهی این اتفاقات رو نه با لحن قربانی وار، بلکه با نگاه فلسفی و معنوی روایت کرده.
این کتاب لزوما کلیسایی نیست ولی فضای معنوی، مراقبه ای و بعضا شبیه دعا داره. مک کانهی به کرار از کلمه هایی مثل روح و دعا استفاده میکنه ولی کتاباش شبیه یکجور اعتراف نامه ی شاعرانه است.
کتاب جدیدش نوعی بازنویسی فلسفه ی شخصی با زبان دعاست و سعی داره فلسفه ی زندگی خودشو توصیف کنه.
همونطور که گفته شد، کتاب اول تونست استقبال قابل توجهی داشته باشه ولی نقدهای منفی جالبی هم داشته که اتفاقا شامل نکته های منطقی و حساسی میشن.

رمانتیزه کردن خشونت خانوادگی، در خاطرات مک کانهی موج میزنه و در کتاب اول، این بازیگر از دعوای شدید بین پدر و مادرش حرف میزنه و مثلا میگه چقدر بشقاب میشکستن و داد و هوار و تهدید به طلاق داشتن. ولی به جای تحلیل یا انتقاد، اون لحظه ها رو با لحن شوخ طبعانه و عباراتی مثل "ما بهش میگفتیم عشق" توصیف میکنه.
خیلی ها گفتن این نگاه، خشونت رو عادی سازی میکنه.
مک کانهی به دزدی ادبی با لحن طنزی اعتراف کرده و میگه یکبار یه شعر دزدیده و باهاش جایزه برده و مادرش گفته: اگه گیر نیفتی، دزد نیستی.
این حرف باعث شد بعضی خواننده ها احساس کنن که اخلاقیات در کتابش جدی گرفته نشده.
مک کانهی نگاه مردانه ی سنتی و بعضا نگران کننده ای داشته و منتقدا به این موضوع اشاره کردن که بعضی بخش های کتابش، مثل توصیف اولین دیدار با همسرش یا داستان هایی از دوره ی نوجوانی، به نظر میاد که توصیفی از نگاه بیش از حد سنتی یا ناراحت کننده هم به مردها و هم به زن هاست.
این بازیگر همچنین به خودشیفتگی و خودخواهی متهم شده و بعضی از منتقدها گفتن کتاب اول، بیش از حد روی موفقیت ها و فلسفه ی شخصی مک کانهی تمرکز داره و ممکنه برای بعضی ها حس خودشیفتگی ایجاد کنه.
با این وجود، خیلی ها هم گفتن که همین صداقت و بی پرده گویی، نقطه ی قوت کتاب هست چون مک کانهی داره خودش رو همونطوری که هست نشون میده.

بعضیا عقیده دارن که این بازیگر، روایت های اغراق آمیز و بعضا نوعی افسانه سازی از خودش انجام داده و با کتاب اول، نه فقط افسانه ی خودش رو حفظ کرده بلکه بزرگنمایی انجام داده. مثلا داستان هایی که از سفر به استرالیا یا دعواهای خونوادگی یا لحظه های شهودی زندگیش میگه، طوری روایت شده که بیشتر شبیه فیلمنامه است تا خاطره ی واقعی.
با اینکه مک کانهی از آزار جنسی، خشونت خانوادگی و بحران های روانی حرف زده ولی خیلی ها گفتن که اون اتفاقات فقط روایت شدن و به جای اینکه به تاثیر روانی یا اجتماعیشون بپردازه، بیشتر ازشون عبور کرده و با لحن همه چیز گذشت و من قوی تر شدم، اتمسفر کتابش رو شبیه یه اثر زرد در زمینه ی موفقیت و رشد شخصی کرده.
این کتاب، نگاه بیش از حد مثبت و شعارگونه داره و بعضی خواننده ها حس کردن توی این کتاب، پر از جمله های انگیزشی و شعارهای کلیشه ای هست مثل زندگی همینه و چراغ سبز رو ببین و با خودت صادق باشه. و طبیعتا همچین اتمسفری برای خواننده هایی که دنبال محتوای بهنجار هستن، جالب نیست.
پدر و مادر مک کانهی سه بار با هم ازدواج کردن و دوبار طلاق گرفتن و با هم دعوای شدید داشتن، ولی همیشه دوباره به هم برمیگشتن و متیو مینویسه که عشقشون خشن، پرسر و صدا ولی واقعی بوده.
پدرش یه مرد قوی، سختگیر و اهل قانون خودش بوده و متیو میگه پدرش همیشه میگفت: من با قلبم نمیمیرم، با رابطه ی جنسی میمیرم و واقعا هم در حین رابطه با همسرش مرد.
مادرش زنی با زبون تند و روحیه ی بی پروا بوده و بیرون از خونه یک معلم و در داخل خونه، مثل یک فرمانده رفتار میکرد. متیو تعریف میکنه که مادرش جلوی دوستاش، نمره های بدشو با صدای بلند میخوند تا خجالت بکشه و بهتر بشه.
این طرز روایت خیلی سمی هست و عجیبه که چطور اینقدر پرستیده میشه. اینکه کسی زندگی سختی داشته و بعد بازیگر شده دلیل نمیشه بیاد همه چیز رو رمانتیزه کنه و به مقتدر شدن ربط بده.
درواقع توی این کتاب، زحم تبدیل به ابزار قدرت نمایی شده و وقتی کسی از آزار جنسی، خشونت خانوادگی یا بحران روانی حرف میزنه ولی بعد اونها رو تبدیل میکنه به نردبون موفقیت، یه چیزی مشکل داره.
فکر میکنم این فضای بیاید راز موفقیتمو بگم رو به کرار از بازیگرهای دیگه ی هالیوود هم دیده باشید. یعنی چون توی هالیوود به شهرت و ثروت رسیدن، به خودشون اجازه میدن درمورد اخلاقیات حرف بزنن و فلسفه ببافن و پیامبری کنن. قشنگ معلومه حس میکنن تایید عمومی یعنی موجه بودن. چرا تایید عمومی در همچین سیاره ی پر از خشونت و جنگی باید اینقدر خوشبینی آفرین باشه و یه شخصیت رسانه ای فکر کنه واقعا تونسته بابت چیز خوبی تحسین بشه؟
هالیوود یه صنعت پر از فساد، داستان های نابهنجار و پرفروش و رقابت های ناسالمه و شهرت وی همچین سیستمی، اصلا هم به معنی رشد و قدرت اخلاقی نیست.
گاهی آدم ها وقتی تایید میگیرن، فکر میکنن حق دارن پیامبر اخلاق بشن حتی اگر خودشون از دل یک سیستم آلوده بیرون اومده باشن.