برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم Thunderbolts 2025| روانشناسی زرد در مارول
منتشر شده در تاریخ ۱۶ امرداد ۱۴۰۴
0 بازدید
تاندربولتز از جمله کارهایی بود که انتظارات زیادی درموردش به وجود اومد اما بعد از انتشار، مشخص شد که محتوای چندان غافلگیر کننده ای برای دیوونه های ژانر ابرقهرمانی نداره.
گروهی از ضدقهرمان ها که به دست والنتینا الگرا دی فونتین، دور هم جمع شدن، ماموریت خطرناکی رو برای مقابله با تهدیدی ناشناخته شروع میکنن. اعضای تیم شامل یلنا بلووا، باکی بارنز، رد گاردین و چند شخصیت دیگه است. اونا باید با گذشته ی تاریک خودشون رو به رو بشن و در عین حال، به عنوان یک تیم ناکارآمد، راهی برای همکاری با همدیگه پیدا کنن.
این فیلم ترکیبی از اکشن، درام و لحظه های کمدی هست که تقریبا شیمی خوبی رو میشه بین شخصیت های کلیدی نیست و از این بابت، تحسین بعضی از مخاطبین خودش رو به دست آورده.
جلوه های بصری و صحنه های اکشن پرهیجانی که به این فیلم اضافه شده هم انتظار میرفت که به خودی خود بتونه فروش فیلم رو تا حد زیادی افزایش بده چون در نگاه اول، جذابیت زیادی داشتن.
تاندربولت یکی از فیلم های کلیدی فاز پنجم دنیالی سینمایی مارول به حساب میاد و نقش مهمی در شکل دادن به مسیر جدید این دنیا داره.
این فیلم، تمرکز رو از قهرمان های کلاسیک مارول به ضد قهرمان ها و شخصیت های خاکستری تغییر میده. بعد از نابود شدن تانوس و متلاشی شدن انتقام جویان، جهان دنبال قهرمان های جدید خودش میگرده و این تیم که ظاهر غیر معمولی داره، برای جایگزین شدن، به چالش کشیده میشن.
فیلم، حال و هوای متفاوتی نسبت به کارهای قبلی مارول داره و به نظر میرسه که مسیر جدید دنیای مارول رو به سمت نوعی اتمسفر روانشناختی تر میبره.
در این خط داستانی، همه ی انتقام جویان نابود نشدن اما تیم کلاسیک انتقام جویان، دچار تغییرات اساسی شده. براساس اطلاعات جدید درباره ی فیلم "انتقام جویان: روز نابودی"، بعضی از قهرمان های قدیمی هنوز حضور دارن اما با تهدیدی جدید و خطرناک رو به رو هستن.
رابرت داونی جونیور در نقش دکتر دووم برمیگرده اما این دفعه نه به عنوان مرد آهنین بلکه به عنوان یک تهدید بزرگ برای دنیای چند جهانی.
بعضی از اعضای قدیمی انتقام جویان مثل ثور، کاپیتان آمریکا و دکتر استرنج، هنوز توی داستان حضور دارن اما مشخص نیست که قراره به سمت چه سرنوشتی برن.
فیلم تاندربولتز سعی داره نشون بده که ضد قهرمان ها و شخصیت های خاکستری، جایگزین قهرمان های کلاسیک شدن.
بعضی از نظریه ها و شایعات میگن که دکتر دووم در دنیای سینمایی مارول ممکنه نسخه ای از تونی استارک از یک دنیای موازی باشه. مارول قبلا هم شخصیت هایی رو از دنیاهای موازی تغییر داده مثل لوکی های مختلف یا مرد عنکبوتی های مختلف. اما نکته ای که لازمه بهش توجه داشته باشید اینه که در کمیک ها، دکتر دووم و مرد آهنی، ارتباط پیچیده ای دارن اما دووم همیشه شخصیت مستقلی بوده و به عنوان نسخه ی دیگه ای از تونی استارک ظاهر نشده.
اما با توجه به محبوبیت خاص رابرت داونی جونیور، میشه انتظار داشت که این تلاشی برای استفاده ی مجدد از کاریزمای این بازیگر باشه.
فاز پنجم دنیای سینمایی مارول نسبت به فاز چهارم، تمرکز بیشتری روی انسجام داستانی و برگشت به فرمول موفق گذشته داره.
برخلاف فاز چهارم که بیشتر روی معرفی شخصیت های جدید تمرکز داشت، فاز پنجم، بعضی از چهره های قدیمی رو برمیگردونه و داستانشون رو گسترش میده.
در اینجا، تمرکز خاصی روی مولتی ورس وجود داره. فاز پنجم، ادامه ی حماسه ی مولتی ورس رو روایت میکنه و فیلم هایی مثل ددپول و ولوریت و فصل دوم لوکی، نقش مهمی در این مسیر داشتن.
این سری از فیلم ها، وابستگی کمتری به ژانر کمدی نشون دادن. چون یکی از انتقادهایی که نسبت به فاز چهارم وجود داشت، استفاده ی بیش از حد از طنز بود اما فاز چهارم، تعادل بهتری بین اکشن، درام و طنز برقرار کرده.
همچنین شاهد بهبود جلوه های بصری و کیفیت تولید هستیم. این اتفاق، بعد از انتقاداتی که نسبت به جلوه های ویژه ی بعضی از فیلم های فاز چهارم مطرح شد، به وجود اومد.
چیزی که فاز پنجم رو متمایز میکنه، بازتعریف قهرمان ها و ضد قهرمان هاست و همچنین ساختار مولتی ورس، به عنوان محور اصلی داستان، تعریف متفاوتی پیدا کرده. این فاز، دنیای موازی رو از یک ایده ی جانبی به محوریت اصلی داستان ها تبدیل میکنه که تاثیر مستقیمی روی فیلم های آینده میذاره. فیلم های فاز جدید سعی میکنن تا نقد اجتماعی رو در قالب داستان ابرقهرمانی خودشون بگنجونن و حتی سراغ مسائل سیاست مدرن رفتن. فاز های اولیه ی مارول، بیشتر سرگرمی محور بودن.
بعضی از پروژه های فاز پنجم مارول مثل ددپول و ولورین، عملا پایان بندی بعضی از شخصیت ها و داستان های فازهای قبلی رو مشخص میکنن که این موضوع هم میتونه یکی از ویژگی های فاز جدید درنظر گرفته بشه.
ویژگی خاص فاز سوم
فاز سوم دنیای سینمایی مارول، نقطه ی اوج و تکامل این دنیای سینمایی بود چون داستان های شخصیت های اصلی رو تموم کرد و یک حماسه ی بزرگ رو رقم زد.
در فاز سوم، یک ساختار حماسی رو شاهد بودیم و عملا پایان بندی داستان های اصلی، تا حد زیادی مشخص شد. این فاز شامل فیلم هایی مثل Avengers: Infinity War و Avengers: Endgame بود که داستان انتقام جویان رو به نقطه ی اوج خودش رسوند.
در این فاز، تمرکز زیادی روی شخصیت های جدید و گسترش دنیای مارول وجود داشت و از این بابت، فیلم هایی مثل Black Panther و Doctor Strange رو شاهد بودیم که مستقیما به معرفی شخصیت های جدید اختصاص داشتن.
بعضی از فیلم های این فاز، تاثیر احساساتی و دراماتیک زیادی داشتن. برخلاف فازهای قبلی، این فاز، لحظه های احساسی و تراژیک بیشتری داشت، مثل مرگ بعضی از شخصیت های محبوب.
در این مورد مطمئن نیستم اما به نظر میرسه فاز پنجم، سمت نئولیبرالیسم و روانشناسی زردی که مباحثی مثل سایه و نقاط تاریک انسان رو بررسی میکنه رفته.
تمرکز روی شخصیت های خاکستری و ضد قهرمان، می تونه تصویری از ایدئولوژی نئولیبرالی باشه که فردگرایی افراطی رو تقویت میکنه.
تجاری سازی بیشتر شخصیت ها و داستان ها هم به خودی خود به این موضوع دامن میزنه. مارول بیش از پیش به سمت تولیدات گسترده و بازاریابی سنگین حرکت کرده که با منطق نئولیبرالیسم، همپوشانی داره.
بعضی فیلم ها و سریال های جدید مارول، روی سایه های شخصیتی و نقاط تاریک انسان تمرکز دارن اما عمدتا این مفاهیم رو به صورت سطحی و کلیشه ای ارائه میدن.
مثلا در "لوکی" یا خوده تاندربولتز، شخصیت ها با گذشته ی تاریک خودشون رو به رو میشن اما این مواجهه، بیشتر جنبه ی سرگرمی داره تا اینکه بخواد به سمت تحلیل عمیق روانشناختی بره.
حداقل چیزی که توی تاندربولتز خیلی توی چشم میزد، پرداختنش به سایه ها به شکل خیلی لیبرالیستی و البته زرده و منو یاد کتابای روانشناسی مارکتی ای میندازه که استدلال های خیلی سطحی و ایده های نه چندان مفیدی رو ارائه میدن.
خیلی از دیالوگ ها و لحظه های مربوط به "سایه" بیشتر شبیه کتاب های خودیاری روانشناسی بازارمحور هستن تا اینکه سراغ بررسی روانشناختی عمیق برن.
فیلم بیش از حد روی روایت "هرکسی باید خودش رو قبول کنه" تاکید داره، بدون اینکه نقش سیستم های اجتماعی و شرایط فرهنگی رو در شکل گرفتن این سایه ها بررسی کنه.
درواقع تاندربولتز، در پرداختن به سایه های شخصیتی، راهی رو در پیش گرفته که بیشتر در قالب روانشناسی زرد جا میگیره تا یه تحلیل واقعی.
این فیلم، کمتر به پیامدهای اجتماعی خودخواهانه رفتار کردن پرداخته که البته این موضوع در کارای ابرقهرمانی ممکنه به کرار ظاهر بشه. در تاندربولتز، علاوه بر این موضوع، سعی میشه تا فرد شرور رو به کمک رمانتیک کردن فضا و ارائه ی راهکارهای پیش پا افتاده به سمت تعدیل بکشونن و در ادامه، فرد میتونه از تاثیر اجتماعی منفی کارش هم تا حد زیادی فرار کنه و حتی یه عده شرور رو قهرمان جلوه بده.
خودخواهی بدون پرداختن به پیامدهای اجتماعیش میتونه به یک ساختار داستانی غیرمسئولانه ختم بشه که شخصیت های شرور رو بدون بررسی عمق آسیب هایی که به جامعه وارد کردن، رستگار نشون بده.
وقتی یک ضدقهرمان یا شرور، صرفا با چند لحظه ی احساسی یا یک تحول سطحی، بازخرید میشه، مخاطب ممکنه بدون توجه به تاثیر اجتماعی رفتارش، با این مسیر همدل بشه. اصطلاحا مسیر اصلاح شخصیت شرور، رمانتیزه میشه.
درحالیکه خیلی از شخصیت های شرور باعث آسیب های اجتماعی و سیاسی میشن، فیلم به جای نشون دادن سختی های واقعی تغییر، راه حل های ساده ارائه میده و از پیامدهای واقعی چنین کارهایی فرار میکنه.
در این فیلم و بسیاری از کارهای مشابه، شرارت از منظر فردگرایانه ای بازتعریف میشه. یعنی فیلم تلاش میکنه شرارت رو صرفا به عنوان یک چالش فردی نشون بده، بدون اینکه نقش ساختارهای اجتماعی و فرهنگی رو در شکل دادن به این پدیده، بررسی کنه.
به طور خلاصه، تاندربولتز یکی از نمونه فیلم هایی هست که تغییر شخصیت های شرور رو بدون بررسی پیامدهای اجتماعی، به یک مسیر صرفا احساسی میکشونن و این میتونه برداشت مخاطب از مفهوم مسئولیت و عدالت رو تحریف کنه.
یونگ عقیده داشت که هر فردی در کنار بخش های آگاهانه ی شخصیتش، یک "سایه" داره که شامل احساسات، افکار و ویژگی هایی هست که جامعه یا خود فرد، ازشون بیزاره.
این بخش های نادیده گرفته شده می تونن در شرایط خاصی بروز پیدا کنن و روی رفتار و احساسات فرد، تاثیر بذارن.
سایه ها میتونن روی تصمیمات و روابط فرد تاثیر بذارن حتی اگر فرد از وجود این سایه ها اطلاعی نداشته باشه و سرکوب طولانی مدت سایه ها ممکنه باعث مشکلات روانی ای مثل اضطراب، استرس و افسردگی بشه. اما خیلی از روانشناسا عقیده دارن که مقهوم سایه، بیش از حد انتزاعیه و نمیشه این پدیده رو به طور دقیق، اندازه گیری و آزمایش کرد.
بعضی از منتقدا عقیده دارن که یونگ، بیش از حد روی نقش ناخودآگاه تاکید داره و تاثیر عوامل محیطی و اجتماعی رو نادیده گرفته. بعضی ها هم عقیده دارن که روانشناسی تحلیلی یونگ از جمله مفهوم سایه، با یافته های جدید علوم شناختی و روانشناسی تجربی، در تضاده یا حداقل، همخوانی چندانی نداره.
بعضی از روانشناسا هم در مورد زرد بودن همچین رویکردی هشدار دادن و عقیده دارن که مفهوم سایه در روانشناسی زرد و کتابهای خودیاری سطحی، به عنوان یک ابزار ساده سازی شده برای توجیه رفتارهای منفی به کار میره.
تعریف سایه به عنوان "بخش تاریک شخصیت" میتونه باعث بشه آدم ها، رفتار های ناخوش آیند خودشون رو صرفا به ناخودآگاه نسبت بدن بدون اینکه مسئولیت خاصی رو در قبال کارهایی که انجام میدن بپذیرن.
نظریه ی سایه فرض میکنه که همه ی جنبه های سرکوب شده ی شخصیت، لزوما منفی هستن درحالیکه بعضی از ویژگی های مهارشده میتونن مثبت باشن اما تحت تاثیر محیط، سرکوب بشن.
یونگ روی نقش ناخودآگاه فردی تاکید داره اما نقش سیستم های اجتماعی، فرهنگی و اقصادی رو در شکل دادن به رفتارهای انسان، چندان بررسی نمیکنه. خیلی از الگوهای رفتاری ما، تحت تاثیر ساختارهای اجتماعی و ایدئولوژی های حاکم درست شدن و لزوما ارتباط مستقیمی با سایه های شخصیتی ندارن.
داستان تاندربولتز از نظریه ی سایه ی یونگ استفاده کرده اما این الهام گرفتن، بیشتر در قالب روانشناسی زرد و ساده سازی بیش از حد روانشناسی اتفاق افتاده.
فیلم به جای تحلیل واقعی درگیری های شخصیت ها، روند رشدشون رو به چند دیالوگ انگیزشی و لحظه های احساسی محدود کرده. و برخلاف دیدگاه یونگ که سایه رو نتیجه ی سرکوب فرهنگی و اجتماعی میدونه، تاندربولتز این مشکل رو کاملا فردی جلوه داده.
فیلم به جای بررسی تاثیر رفتارهایی که شخصیت های کلیدی در گذشته ی خودشون داشتن و باعث ایجاد تاثیر منفی در جامعه شدن، صرفا اونا رو در موقعیت های احساسی سطحی ای قرار میده و به قهرمان تبدیل میکنه.
درواقع این فیلم نه فقط مفهوم سایه رو در سطحی ترین حالت ممکن به تصویر کشیده بلکه ازش ابزاری ساخته برای توجیه شخصیت های ضد قهرمان و نرمال جلوه دادن تغییر نه چندان منطقیشون.
آدما خیلی وقتا ممکنه کار بدی که بهش تمایل دارن رو انجام ندن چون در قبال جامعه مسئولیت پذیر هستن و انتظار دارن که در عوض این مسئولیت پذیری، بتونن به سود بیشتری در جامعه برسن یا مسئولیت پذیر هستن چون از عواقب نشون دادن رفتارهای خودخواهانه میترسن. به سختی میشه گفت همچین افرادی، ساده لوح یا پاستوریزه هستن بلکه شاید حتی بشه گف سیر تفکر و استدلال منطقی تری دارن.
مسئولیت پذیری اجتماعی لزوما به معنی ساده لوحی یا سرکوب تمایلات نیست و میتونه نتیجه ی تفکر منطقی و بلندنظری باشه. خیلی از آدما براساس تحلیل میزان سود و زیان شخصی و اجتماعی، سراغ خیلی از رفتارهای خودخواهانه نمیرن. انتخاب اخلاقی هم لزوما همیشه به معنی قربانی شدن منافع ما نیست و اتفاقا میتونه باعث رسیدن به سود اجتماعی هم بشه.
اما توی سینمای لیبرال، معمولا به این موضوع پرداخته نمیشه و ابرانسان ها معمولا تحت تاثیر مسائل رمانتیک و تحریکی که در نتیجه ی پشت سر گذاشتن یک تراژدی هست، نقش اجتماعی خودشون رو ایفا میکنن و همین هم شخصیت همچین داستان هایی رو سطحی جلوه میده.
درواقع شخصیت ها معمولا توی مسیری ظاهر میشن که خودشون رو فداکارانه وقف نجات بقیه میکنن اما این تغییر، بیشتر براساس هیجان و انگیزه ی شخصی هست تا داشتن نوعی تفکر انتقادی درمورد جامعه.
سینمای لیبرال، عمدتا به سمت داستان های فردگرایانه میره و این موضوع، در حال افزایش پیدا کردنه. توی خیلی از این داستان ها، تضاد خیر و شر، بیش از حد کلیشه میشه و پیچیدگی های اخلاقی، نادیده گرفته میشن که باعث میشه شخصیت ها بیشتر شبیه نمادهای احساسی باشن و شبیه موجودات واقعی جلوه نکنن.
جمع بندی
این فیلم تلاش میکنه تا مفهوم سایه های شخصیت رو وارد روایت خودش کنه اما این کار، بیشتر در قالب روانشناسی زرد و انگیزشی مارکتی اتفاق میوفته. مسیر اصلاح قهرمان ها هم بیشتر به کمک قرار گرفتنشون در لحظه های احساسی و ایده های ساده اتفاق میوفته و لزوما یک فرآیند پیچیده ی روانشناختی یا اخلاقی نداره. همچین کاری باعث میشه تا پیغام فیلم، نابهنجاری پیدا کنه و شخصیت های شرور، به شکل غیرمسئولانه بازخرید بشن.